Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
association time
زمان تداعی
Other Matches
association
پیوند ارتباط
association
هم خوانی
association
تداعی
association
همباش
association
اجتماع
association
تجمع
association
شرکت
association
انجمن
association
معاشرت اتحاد
association
پیوستگی
association
تداعی معانی تجمع
association
امیزش
association
وابستگی وابسته سازی
association by contiguity
تداعی از راه مجاورت
association coefficient
ضریب ارتباط
association cortex
قشر تداعی
association croquet
کروکه انگلیسی
association croquet
مسابقه بین دو تیم یا دو نفر در زمینی بطول 53 متر و عرض 62متر با 6 دروازه و یک میله عمودی
association areas
مناطق ارتباطی
artieles of association
شرکت ناور
articles of association
اساسنامه
argument association
وابسته سازی نشانوند
forward association
تداعی رو به جلو
free association
تداعی ازاد
association of ideas
تداعی معانی
association football
اتحادیه فوتبال
association test
ازمون تداعی
association pathway
گذرگاه ارتباطی
association psychology
روانشناسی تداعی گرا
association school
مکتب تداعی
housing association
انجمنخانهیابیبهقیمتنازلتر
clang association
تداعی اوایی
backward association
تداعی وارونه
bar association
کانون وکلا دادگستری
bar association
کانون وکلا
association of ideas
تداعی اندیشه ها
residents' association
انجمنشورایمحل
association nuclei
هستههای ارتباطی
trade association
انجمن صنفی
memorandom of association
اساسنامه شرکت
memorandum of association
اساسنامه شرکت
trade association
تشکیلات صنفی
article of association
اساسنامه شرکت
memorandum of association
شرکتنامه تجاری
association method
روش تداعی
association neuron
نورون ارتباطی
producers association
انجمن تولید کنندگان
savings and loan association
صندوق پس انداز تعاونی ورهنی
parent-teacher association
انجمناولیاومربیان
special libraries association
انجمن کتابخانههای مخصوص
association for computing machinery
بزرگترین جامعه جهانی اموزشی و علمی جهت توسعه مهارتهای فنی وصلاحیتهای حرفهای متخصصان کامپیوتر
association for system management
یک سازمان بین المللی که متعهد است تا اعضا خود را ازرشد سریع و تغییرات درزمینه مدیریت سیستم ها وپردازش اطلاعات اگاه کند
association for women in computing
سازمان حرفهای وغیرانتفاعی
association for women in computing
متشکل از افرادی که پردازش کامپیوتر علاقه مند هستند
association in information systems
انجمن متخصصین سیستمهای اطلاعاتی
association in information systems
professionals
frontal association area
منطقه ارتباطی پیشانی
word association test
ازمون تداعی واژه ها
association for computers and humanities
یک سازمان بین المللی که مشوق تحقیقات در زبان مطالعات ادبی تاریخی انسان شناسی و علوم اجتماعی به کمک کامپیوتر واستفاده از ان در افرینش ومطالعه هنر و موسیقی ورقص میباشد
international development association
مجمع بین المللی توسعه مجمعی است وابسته به بانک جهانی که به منظور کمک به کشورهای توسعه نیافته ایجاد شده است
e f t a (european free trade association
سویس نروژ
data processing management association
انجمن مدیریت پردازش داده
european free trade association
A .T.F.E
e f t a (european free trade association
اتریش
e f t a (european free trade association
اتحادیه تجارت ازاد اروپا اتحادیه متشکل از کشورهای انگلستان
e f t a (european free trade association
پرتقال دانمارک
e f t a (european free trade association
سوئد
e f t a (european free trade association
فنلاند که تعرفه گمرکی و سود بازرگانی را درمعاملات فیمابین خود ازمیان برداشته اند
international air transport association
اتحادیه بین المللی حمل و نقل هوایی
national computer graphics association
انجمن ملی گرافیک کامپیوتری
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
time in
ادامه بازی پس از توقف
behind time
بی موقع
time
زمانی موقعی
behind time
دیر
time
هنگام
time
زمانه
time
ایام
at the same time
در عین حال
It's time
وقتش رسیده که
time is up
وقت گذشت
time
فرصت مجال
time will tell
در آینده معلوم می شود
time
گاه
at another time
در زمان دیگری
out of time
بیجا
two-two time
نتدودوم
three-four time
نت
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
take your time
عجله نکن
four-four time
چهارهچهارم
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
time
تایم
time
فرصت
time
فرصت موقع
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
وقت قرار دادن برای
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
time
روزگار
time
مدروز
time
عهد
time
مدت
time
وقت معین کردن
time
متقارن ساختن
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
ساعتی
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
time
[s]
<adv.>
بار
Our time is up .
وقت تمام است
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time
<idiom>
زودتراز اینها
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
down time
مدت از کار افتادگی
down time
زمان تلفن شده
At the same time .
درعین حال
time
[s]
<adv.>
دفعه
mean time
زمان متوسط
mean time
ساعت متوسط
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
on time
مدت دار
once upon a time
روزی
once upon a time
روزگاری
once upon a time
یکی بودیکی نبود
one at a time
یکی یکی
time
زمان
many a time
بارها
many a time
چندین بار
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
old time
قدیمی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
time
وقت
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
off time
وقت ازاد
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
off time
مرخصی
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
time and again
بکرات
time and again
چندین بار
there is a time for everything
دارد
there is a time for everything
هرکاری وقتی
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d
هوشیاربودن
to know the time of d
اگاه بودن
two time
دو حرکت ساده
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time
درست بموقع
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
i time
time Instruction
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
any time
<adv.>
هر بار
at any time
<adv.>
همیشه
any time
<adv.>
همیشه
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
any time
<adv.>
درهمه اوقات
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
in no time
خیلی زود
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
TIفرمان E
some time
یک وقتی
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
some time
مدتی
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
some time or other
یک وقتی
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
in the mean time
ضمنا
in the time to come
در
in the time to come
اینده
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com