Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
at a knock-down price
به قیمت مفت
Other Matches
knock out
خالی کردن
knock out
<idiom>
غش کردن
knock off
<idiom>
به قتل رساندن کسی
knock it off
<idiom>
دست کشیدن
knock about
<idiom>
بدون برنامه ریزی سفر کردن
knock off
ازکار دست کشیدن
knock off
دست کشیدن از
To knock someone down.
کسی رازمین زدن ( درکشتی وغیره )
knock off
مردن
knock off
کشتن
knock off
ختم کردن کار
knock out
با مشت یا بوکس ازپادراوردن
knock out
ناکار کردن
knock out
شکست دادن
to knock up
مانده شدن
knock off
از پاانداختن
knock out
از بین بردن
knock out
از کار انداختن
I usually knock off at 6.
غالبا" ساعت 6 دست از کار می کشم
knock off
دست از کارکشیدن از کار انداختن
knock in
فرو کردن
to knock up
خسته شدن
to knock under
تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
to knock under
تسلیم شدن
to knock together
سرهم بندی کردن
to knock out
پس ازبسته شدن دردانشکده یادانشگاه درزدن وبیرون رفتن
to knock off
دست ازکارکشیدن
to knock about
سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to knock down
پرچ کردن
to knock down
زمین زدن بامشت بزمین انداختن ازپادراوردن
to knock up
فرسوده شدن ازپادرامدن
knock about
سرو صدا ایجاد کردن
knock down
زدن با تانک یا توپ هواپیما از کار انداختن
knock down
مجزا کردن
knock down
مجزا
knock down
گیج کردن
knock down
باضربت بزمین کوبیدن
knock against
زدن به
knock against
خوردن به
knock about
نامرتب زندگی کردن
knock about
پرسه زدن
to knock down
بزمین زدن
knock
عیبجویی
knock
زدن
knock
کوبیدن
knock-on
بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock-up
سردستی اماده کردن
knock-up
بهم زدن
knock-up
برخورد کردن
knock-up
تحریک کردن
knock-up
از کار انداختن
knock on
بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock
درزدن
knock up
بپایان رساندن
knock up
سردستی اماده کردن
knock up
بهم زدن
knock
صدای تغ تغ
knock
مشت ضربت
knock
بهم خوردن
knock
بد گویی کردن از
knock up
برخورد کردن
knock up
تحریک کردن
knock up
از کار انداختن
knock-up
ابستن کردن ناراحت کردن
to knock about
ول گشتن
knock
ضربه زدن
to knock about
پرسه زدن در به در بودن
knock together
بهم چسباندن
knock up
ابستن کردن ناراحت کردن
knock together
بهم زدن
knock together
بهم خوردن
knock-up
بپایان رساندن
to knock the bottom out of
باطل کردن
there is a knock at the door
صدای در
to knock head
پیشانی برخاک نهادن
knock at the door
در کوفتن
there is a knock at the door
درمیزنند
knock kneed
شل
to knock head
سجود
knock about clothes
لباس کار
knock kneed
فالج
knock kneed
دارای زانوی کج
to knock the bottom out of
خنثی کردن
knock at the door
در زدن
knock about clothes
جامه کار
to have a knock back
عقب نشینی کردن
[در موقعیتی]
to knock somebody's socks off
<idiom>
<verb>
کسی را شگفتگیر کردن
defeat by knock out
شکست با ناک اوت
there is a knock at the door
می اید
to knock a person off his p
کسیرابرزمین زدن یانابودکردن
knock knee
کجی زانو به درون دراثرمرض یا نرسیدن موادغذایی
to knock the bottom out of
رد کردن
to knock the bottom out of
بی اثرکردن
knock kneed
دارای حرکت کج ومعوج
knock kneed
خشن
knock-ups
از کار انداختن
anti knock
ماده ایکه به سوخت اضافه شده و احتمال انفجار واحتراق نامنظم ان را کاهش میدهد
knock out tournament
تورنمنت حذفی شطرنج
knock rating
میزان بهسوزی
to knock back
عقب نشستن
knock-ups
برخورد کردن
to knock somebody's socks off
<idiom>
<verb>
کسی را کاملا غافلگیر کردن
knock knees
زانوی کج زانوی پیچ خورده
knock knees
زانوهایی که هنگام راه رفتن بهم میخورند
knock-ups
ابستن کردن ناراحت کردن
knock-ups
بپایان رساندن
to knock something open
با ضربه چیزی را باز کردن
knock-ups
بهم زدن
knock-ups
سردستی اماده کردن
knock reducer
ضد کوبش
knock on the head
باطل کردن
knock on the head
خنثی کردن
to knock head
چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
knock on wood
<idiom>
بزنم به تخته
knock oneself out
<idiom>
باعث تلاش فراوان
knock one's block off
<idiom>
خیلی سخت به کسی صدمه زدن
knock off one's feet
<idiom>
متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
Knock off your fighting right now!
همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
knock one on the head
مشت بر کله کسی زدن
knock on the head
نقش بر اب کردن
knock-ups
تحریک کردن
anti knock property
خاصیت ضدضربه
anti knock property
درجه اکتان
To knock (beat) someone on the head .
تو سر کسی زدن
knock one's head against the wall
<idiom>
کاربی نتیجه
to knock a person's head off
به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
knock the living daylights out of someone
<idiom>
باعث غش کردن کسی شدن
last price
قیمت اخر
just price
قیمت منصفانه
just price
قیمت عادلانه
least price
حداقل قیمت
mean price
قیمت متوسط
outside price
حد اکثر بها
last price
اخرین قیمت حداقل قیمت
price
قیمت
all in price
بهای کامل
all in price
قیمت کل
at any price
بهر بها
at any price
بهر قسمت که باشد
What is the price ...?
قیمت ... چقدر است؟
What is the price ...?
قیمت ... چقدر است؟
What is the price ...?
قیمت ... چقدر است؟
price
ارزش پولی کالا
price
بها
price
بها قائل شدن
price
قیمت گذاشتن
price
مبلغ شرطبندی
price
نرخ
Without ( beyond , above ) price .
بی نهایت قیمتی
asking price
قیمت آخر
asking price
قیمت مورد مطالبهی فروشنده
price
ارزش
selling price
قیمت فروش
resale price
قیمت فروش مجدد
repurchase price
قیمت بازخرید
regular price
قیمت عادی
reduced price
بهای کاسته بهای تخفیف دار
reduced price
بهای نازل
reasonable price
قیمت عادله
reasonable price
قیمت معقول
quoted price
مظنه
quoted price
قیمت داده شده
prohibitive price
بهای گزاف که بر کالایی گذارندو مردم ازعهده خریدان برنیایند
resale price
بهای خرده فروشی
reserve price
اخرین بها
sale price
قیمت حراج
sale price
قیمت فروش
ruling price
قیمت روز
retail price
قیمت خرده فروشی
retail price
بهای خرده فروشی
resonable price
بهای عادله
reserve price
قیمت پایه در حراج
reserve price
قیمت نهایی بهای قطعی
reserve price
بهای قطعی
price war
جنگ قیمتها
price theory
اقتصاد خرد
price stabilization
تثبیت قیمت
price stability
ثبات قیمت
price stability
تثبیت قیمت
price setter
قیمت وضع کردن در انحصار
price rigidity
انعطاف ناپذیری قیمت
price responsiveness
انعطاف پذیری قیمت
price responsiveness
کشش قیمت
price reduction
کاهش قیمت
price ratio
نسبت قیمت
price of blood
دیه
price of blood
خون تاوان
price stabilization
ثبات قیمت
price support
تثبیت قیمت توسط دولت برای حمایت کالا
price support
حمایت قیمتی
price theory
نظریه قیمت
price taker
خریدار یا فروشنده جزء گیرنده قیمت
price taker
قیمت را داده شده فرض کردن
price tag
اتیکت قیمت
price tag
برچسب قیمت کالا
price system
نسبت و رابطه قیمتها با هم
price system
نظام قیمتی
price system
نظام قیمت
price support
حمایت قیمت
price support
تایید قیمت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com