Dictiornary-Farsi | average discharge | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (10 milliseconds)

English	Persian
average discharge	بده میانگین
average discharge	بده متوسط


Search result with all words

average available discharge	بده میانگینی دسترس
average available discharge	بده متوسط مفید
Other Matches

discharge	مرخص کردن
discharge	اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge	خارج کردن
discharge	تخلیه
discharge	خالی کردن
discharge	گذر حجمی در واحگ زمان
discharge	دبی
discharge	درکردن
discharge	برون ریزی
discharge	بده
discharge	ترشح کردن
discharge	اداء کردن
discharge	مرخص کردن پس دادن
discharge	اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge	ابراء
discharge	تادیه
discharge	تادیه کردن
discharge	اخراج تخلیه الکتریکی
discharge	مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge	ادا کردن دین بری الذمه کردن
discharge	منفصل یااخراج کردن
discharge	تخلیه بار
discharge	رفع اتهام
discharge	پرداخت
discharge	مفاصا تصفیه
discharge	تبرئه
discharge	ازاد کردن
discharge	دشارژ
discharge	خالی کردن باتری
discharge	شلیک عصبی تخلیه
discharge	انفصال ترشح
discharge	خالی کردن گلوله
discharge	تخلیه الکتریکی
average out	میانگین در نظر گرفتن
with average	شامل خسارات خصوصی وجزئی
with particular average	مشمول خسارات خاص
average value	میانگین
on average [on av.]	روی هم رفته
particular average	خسارت جزئی
particular average	خسارت خاص
average value	مقدار متوسط
average value	ارزش میانگین
average value	مقدار میانگین
particular average	خسارات جزئی
on average [on av.]	در حالت کلی
above-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
above average <adj.>	بیش از حد متوسط
above-average <adj.>	بیش از حد متوسط
over-average <adj.>	بیش از حد متوسط
above average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
on average [on av.]	در میانگین
average particular	خسارت وارده بر کشتی
above average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
average	حد وسط
average	حد متوسط
average	روی هم رفته
average	متوسط خسارت در بیمه
average	میانگین موفقیت
average	خسارت بحری
average	میانگاه
average	میانه متوسط
average	درجه عادی میانگین
average	پیدا کردن
average	میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average	رویهمرفته بالغ شدن
average	میانگین
average	متوسط
average	معدل گرفتن
average	میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
average	مقدار متوسط
average	ایجاد میانگین
average	متوسط زمانی لازم از وقتی که تقاضا فرستاده میشود و داده برگردانده میشود
average	میانگین ناشی از محاسبه چندین عامل که ارزشی بیشتر از سایرین دارد
average	در حالت کلی
average	معدل میانگین
average	معدل
average	عدد بدست آمده از جمع چندین عدد تقسیم آنها را بر تعداد این اعداد
average	خسارت
average	میانگین حسابی متوسط حسابی
average	متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
electrical discharge	تخلیه برقی
electrostatic discharge	تخلیه الکتروستاتیکی
first townsend discharge	تخلیه اول تاونزند
discharge opening	راهگاه تخلیه
discharge head	سر لوله
discharge head	ارتفاع تخلیه
glow discharge	تخلیه تابناک
general discharge	خاتمه خدمت
general discharge	ترخیص عمومی از خدمت سربازی
flood discharge	بده فزون ابی بده سیل
flood discharge	بده طغیان
flaming discharge	تخلیه مشتعل
electric discharge	تخلیه الکتریکی
disruptive discharge	تخلیه جرقهای
discharge opening	مجرای تخلیه
sediment discharge	بده جامد
discharge of solids	بده جامد
discharge of contract	انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
discharge of chips	تخلیه براده ها
discharge of an obligation	سقوط تعهد
discharge of affect	برون ریزی هیجانی
discharge nozzle	فواره تخلیه
discharge pressure	فشار تخلیه
discharge recorder	تخلیه نگار
discharge resistance	مقاومت تخلیه
dishonorable discharge	اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
discharge without honor	اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
discharge voltage	ولتاژ دشارژ
discharge voltage	ولتاژ تخلیه
discharge velocity	سرعت تخلیه
discharge valve	سوپاپ تخلیه
discharge valve	سوپاپ دود
discharge spout	ناودانه ی تخلیه
discharge hydrograph	منحنی بده
glow discharge	تخلیه تابنده
discharge bay	صفحهشارژنشده
utilizable discharge	بده مفید
undesireable discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
to discharge of an obligation	از دینی مبرا کردن
to discharge goods	کالا را تخلیه کردن
to discharge a guarantee	ضمانتی را ازاد کردن
surging discharge	تخلیه نوشی
spontaneous discharge	شلیک خودانگیخته
discharge pipe	لولهتخلیه
discharge system	سیستمتخلیه
discharge tube	لامپ تخلیه الکتریکی [فیزیک]
deep discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [مهندسی برق یا الکترونیک]
total discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [در باتری]
To dismiss (discharge) someone.	کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
discharge tube	مجرایتخلیه
self maintained discharge	تخلیه ناوابسته
second townsend discharge	تخلیه دوم تاونزند
residual discharge	تخلیه مانده
mutual discharge	مبارات
main discharge	تخلیه اصلی
lightning discharge	تخلیه اتمسفری
internal discharge	تخلیه جزیی داخلی
internal discharge	تخلیه داخلی
implusive discharge	تخلیه غیر متناوب
impulse discharge	تخلیه ضربهای
honorable discharge	ترخیص با سابقه خدمت مجدانه
neural discharge	تخلیه عصبی
non self maintained discharge	تخلیه وابسته
request for discharge	عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
rain discharge	حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی
point discharge	تخلیه نقطهای
undulatory discharge	تخلیه مواج
oscillating discharge	تخلیه مواج
order of discharge	حکم برائت ذمه
order of discharge	حکم تصفیه
honorable discharge	ترخیص محترمانه
discharge gate	دریچه تخلیه
discharge end	محل تخلیه
corona discharge	تخلیه الکتریکی
corollary discharge	تخلیه تبعی
coefficient of discharge	ضریب جریان
conditional discharge	ازادی مشروط
coefficient of discharge	ضریب تخلیه
electron discharge	تخلیه الکترونها
charge and discharge	محل بارگیری و باراندازی
brush discharge	تخلیه جارویی
absolute discharge	آزادی مطلق
anuual discharge	بده سالانه
corona discharge	تخلیه کورونا
corona discharge	تخلیه الکتریکی ناقص در نزدیکی الکترودهای یک میدان غیر یکنواخت
discharge currect	جریان تخلیه
discharge curve	منحنی بدههای اندازه گیری شده
discharge conveyor	نوار تخلیه
discharge end	سمت تخلیه
discharge cock	شیر تخلیه
discharge chute	سرسره تخلیه
discharge capacity	فرفیت تخلیه بارانداز
discharge capacity	فرفیت تخلیه بار
discharge currect	جریان دشارژ
incandescent cathode discharge	تخلیه کاتد ملتهب
gas discharge display	صفحه نمایش سطح و سبک که از دو قطعه شیشهای پوشیده شده از هادی تشکیل شده است و توسط یک لایه توسط یک لایه نازک گاز نورانی جدا شده است که یک نقط ه صفحه توسط دو سیگنال الکتریکی انتخاب شده است
high rate discharge	تخلیه شدید
high frequency discharge	تخلیه فرکانس بالا
glow discharge lamp	لامپ تخلیه کنتاکتی
gas discharge lamp	لامپ تخلیه گازی
glow discharge tube	لامپ مشتعل
semi self maintained discharge	تخلیه نیم وابسته
gas discharge relay	رله تخلیه گازی
lightning discharge current	جریان تخلیه
low pressure discharge	تخلیه ی فشار ضعیف
xenon discharge lamp	لامپ تخلیهای گزنون
After his discharge from the army, he came to Tehran .	پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
normal glow discharge	تخلیه تابناک متعارف
To dismiss(sack,discharge)someone.	کسی را جواب کردن
to discharge someone without honor [from the army]	اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
mistake while in discharge of duty	خطا در حین انجام وفیفه
maximum flood discharge	بده حداکثرطغیان
maximum flood discharge	بده بیشینه طغیان
variable discharge turbine	توربین گازی که جرم جریان ان توسط شیرها یا دریچه هایی کنترل میشود و قدرت توربین را با ارتفاع ومتغیرهای دیگر سازگارمیکند
gas discharge arrester	برقگیر تخلیه گازی
discharge rate [of a pump]	مقدار انتقال [تلمبه ای] [مهندسی]
electric discharge lamp	لامپ تخلیه الکتریکی