English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 69 (5 milliseconds)
English Persian
baby carriages کالسکهی بچه
baby carriages صندلی چرخدار بچه
Other Matches
carriages کالسکه
carriages کنترل چاپگر
carriages بخش مکانیکی ماشین تایپ یا چاپگر که کاغذی که باید چاپ شود را به درستی حرکت میکند و محلش را تنظیم میکند
carriages کدهایی که حرکت کارتریج چاپگر را کنترل می کنند
carriages هزینه حمل
carriages حمل
carriages نورد
carriages قنداق توپ یا جنگ افزار قنداق
carriages بردن حمل کردن باربری کرایه هزینه حمل
carriages نرده
needle bed and carriages جاسوزنیوحاملها
baby اسب دوساله
baby طفل
baby نوزاد
baby مانندکودک رفتار کردن
baby نوازش کردن
baby شیرخواره
baby بچه
baby کودک
baby doll لباسزیر
to get rid of a baby بچه اش را برایش انداختن [اصطلاح روزمره]
baby carriage صندلی چرخدار بچه
baby carriage کالسکهی بچه
rag baby عروسک کهنهای
eye baby دیگری که به او نگاه میکند
The baby is restless. نوزاد بی تابی می کند
baby buggy کالسکه بچه
to sleep like a baby <idiom> مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
Do you charge for the baby? آیا برای بچه ها هم پول میگیرید؟
The baby is there months old . نوزاد سه ماهه است
To wean a baby. بچه ای را از شیر گرفتن
The baby spat out the pI'll. نوزاد قرص را تف کرد بیرون
baby-minder شخصیکهدر منزلخود از بچههایی که والدین شاغل دارند پرستاری میکند
baby-talk زبان بچهگانه
eye baby تصویر شخص در مردمک چشم
cry baby نی نی کوچولو
baby-sitting بچه داری کردن
baby-sits از بچه نگاهداری کردن
baby-sits بچه داری کردن
baby-sit از بچه نگاهداری کردن
baby-sit بچه داری کردن
baby-sat از بچه نگاهداری کردن
baby-sat بچه داری کردن
baby sit از بچه نگاهداری کردن
baby sit بچه داری کردن
baby-sitters بچه نگهدار
baby-sitter بچه نگهدار
baby-sitting از بچه نگاهداری کردن
baby boom پرزائی
bonus baby بازیگر با پیش پرداخت زیاد
blue baby طفلی مبتلا به یرقان ازرق
baby split وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
baby siphon سیفون کمکی که در هوابند ابی بکار میرود
baby linen قنداق
baby sitter بچه نگهدار
baby house عروسک خانه
baby converter مبدل کوچک
baby farm محل نگهداری کودکان
test-tube baby بچهایکهخارجازرحممادررشدکند
the baby takes notice بچه می فهمد
the baby takes notice بچه باهوش است
throw the baby out with the bathwater <idiom> (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
The baby was kicking and scraming . نوزاد لگه می انداخت وفریاد می کشید
the baby takes notice بچه ملتفت است
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger. من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com