Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 69 (5 milliseconds)
English
Persian
baby siphon
سیفون کمکی که در هوابند ابی بکار میرود
Other Matches
siphon
شترگلو
siphon
سیفون
siphon
لوله خمیده یا شترگلو
siphon
زانویی
siphon
شتر گلو
siphon
از لوله یاسیفون رد کردن
inverted siphon
سیفون
soda siphon
بطریمخصوصکهلیمونادبافشارازداخلآنبیرونمیریزد
siphon weir
بند شترگلویی
siphon weir
بند سیفونی
inverted siphon
شتر گلوی وارونه
baby
طفل
baby
نوزاد
baby
مانندکودک رفتار کردن
baby
نوازش کردن
baby
شیرخواره
baby
اسب دوساله
baby
کودک
baby
بچه
to get rid of a baby
بچه اش را برایش انداختن
[اصطلاح روزمره]
rag baby
عروسک کهنهای
baby carriage
صندلی چرخدار بچه
to sleep like a baby
<idiom>
مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
baby carriages
کالسکهی بچه
baby carriage
کالسکهی بچه
baby carriages
صندلی چرخدار بچه
baby buggy
کالسکه بچه
baby-minder
شخصیکهدر منزلخود از بچههایی که والدین شاغل دارند پرستاری میکند
Do you charge for the baby?
آیا برای بچه ها هم پول میگیرید؟
The baby is there months old .
نوزاد سه ماهه است
To wean a baby.
بچه ای را از شیر گرفتن
The baby spat out the pI'll.
نوزاد قرص را تف کرد بیرون
The baby is restless.
نوزاد بی تابی می کند
baby-talk
زبان بچهگانه
baby doll
لباسزیر
eye baby
دیگری که به او نگاه میکند
baby-sitting
از بچه نگاهداری کردن
baby-sitting
بچه داری کردن
baby-sits
از بچه نگاهداری کردن
baby-sits
بچه داری کردن
baby-sit
از بچه نگاهداری کردن
baby-sit
بچه داری کردن
baby-sat
از بچه نگاهداری کردن
baby-sat
بچه داری کردن
baby sit
از بچه نگاهداری کردن
baby sit
بچه داری کردن
baby-sitters
بچه نگهدار
baby sitter
بچه نگهدار
baby boom
پرزائی
baby converter
مبدل کوچک
eye baby
تصویر شخص در مردمک چشم
cry baby
نی نی کوچولو
bonus baby
بازیگر با پیش پرداخت زیاد
baby-sitter
بچه نگهدار
blue baby
طفلی مبتلا به یرقان ازرق
baby split
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
baby farm
محل نگهداری کودکان
baby linen
قنداق
baby house
عروسک خانه
The baby was kicking and scraming .
نوزاد لگه می انداخت وفریاد می کشید
test-tube baby
بچهایکهخارجازرحممادررشدکند
the baby takes notice
بچه باهوش است
the baby takes notice
بچه ملتفت است
the baby takes notice
بچه می فهمد
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger.
من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
Recent search history
Search history is
off
.
Activate
✘ Close
✘
ض
ص
ث
ق
ف
غ
ع
ه
خ
ح
ج
چ
◀—
ش
س
ئ
ی
ب
ل
أ
آ
ا
ت
ن
م
ک
گ
[]
ظ
ط
ژ
ز
ر
ذ
د
پ
ؤ
و
ء
.
!
؟
()
نیم فاصله
Space
نیم فاصله
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com
Close
Previous
Next
Loading...