Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
bach pass
پاس به عقب
Other Matches
bach
مجرد و عزب زندگی کردن
pass through
متحمل شدن
pass off
تاشدن
pass off
بیرون رفتن
pass off
به حیله از خود رد کردن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
pass off
نادیده گرفتن
pass on
پیش رفتن
pass on
در گذشتن
pass on
ردکردن
pass through
دیدن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
pass out
مردن ضعف کردن
pass over
عید فصح
pass over
عید فطر
pass over
غفلت کردن
pass over
چشم پوشیدن
pass on
دست بدست دادن
pass off
برگزار شدن
come to pass
اتفاق افتادن
by pass
اتصال کوتاه
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass
شنت کردن
by pass
لوله یدکی جا گذاشتن
come to pass
رخ دادن
one pass
تک گذری
pass off
برطرف شدن
to pass on
گذشتن
pass by
ول کردن
pass by
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass away
درگذشتن
pass away
مردن
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
one pass
یک گذری
by pass
دور زدن مانع
pass under
رد شدن از جلو موج سواردیگر
to pass on
رخ دادن
to pass over
چشم پوشیدن از
to pass over
صرف نظرکردن از
to pass over
نادیده رد شدن ازپهلو
two pass
دو گذری
two pass
دوگذری
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
This too wI'll pass.
این نیز بگذرد
pass off
<idiom>
جنس را آب کردن
pass off
<idiom>
تظاهر کردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
pass on
<idiom>
مردن
pass out
<idiom>
ضعیف وغش کردن
over-pass
پل هوایی
over-pass
پل روگذر
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
to pass on
امدن
to pass on
درگذشتن
to pass on
پیش رفتن
pass up
رد کردن صرفنظر کردن
second pass
گذر دوم
through pass
پاس کوتاه از میان مدافعان
to come to pass
واقع شدن
to come to pass
روی دادن
to pass
سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way
گذشتن
to pass a way
درگذشتن
to pass a way
مردن نابود شدن
to pass by any one
از پهلوی کسی رد شدن
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for
قلمدادشدن بجای
to pass off
ازمیان رفتن
to pass off
برگذارشدن گذشتن
to pass off
تاشدن
to pass off
بیرون رفتن
to pass off
خارج شدن
pass
معبر
pass
گردنه
pass
مسیر کوتاه جنگی
pass
اجازه عبور
pass
معبر جنگی
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass
عبورکردن
pass
کلمه عبور
pass
گذر
pass
گذراندن تصویب شدن
pass
بلیط
pass
جواز گذرنامه
pass
پروانه
pass
گردونه گدوک
pass
راه
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
انتقال یافتن منتقل شدن
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass
گذراندن
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass
تصویب شدن
pass
رد کردن چوب امدادی
pass
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass
جواز
pass
قبول کردن
pass
رایج شدن
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
pass
پاس
pass
گذشتن
pass
وفات کردن
pass
تصویب کردن قبول شدن
pass
عبور کردن
pass
رد شدن سپری شدن
pass
تمام شدن
pass
رخ دادن
pass
اجتناب کردن
by pass
گذرگاه فرعی
pass
پاس دادن
pass
گذرگاه
pass
گذر عبور
by pass
لوله فرعی
suicide pass
پاس به دریافت کننده از پشت سرش
three pass assembler
همگذار سه گذره
to pass one's word
قول دادن
to bring to pass
بوقوع رساندن
shovel pass
پاس اززیر بازو
sea pass
پروانه عبور که به کشتی بی طرف میدهند
screen pass
پاس کوتاه به جلو پشت سددفاعی
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass a dividend
سود کسی را درموقع خودندادن
sprint pass
مبادله نامرئی چوب امدادی
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
slap pass
پاس اریب
snap pass
پاس سریع با پیچش سریع مچ
wall pass
پاس مستقیم
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
roll pass
رخده نورد
shovel pass
پاس از زیر بازو
sell to pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
to pass the ball to somebody
توپ را به کسی پاس دادن
spot pass
پاس غیرمستقیم
to pass the buck to somebody
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به کسی دادن
to pass a resolution
مقر رداشتن
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
sell the pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
To pass an examination .
درامتحان قبول شدن
triangle pass
پاس مثلثی
triangular pass
پاس مثلثی
two pass assembler
همگذار دو گذره
two pass assembler
همگذار دوعبوری
two pass assmbler
هم گذر دو گذری
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
by-pass taxiway
محلعبورلولهآب
ore pass
عبورسنگمعدن
boarding pass
کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
free pass
مجوزورود
I could pass for a Greek .
می توانم خودم رایونانی جابزنم
to pass one's view
از نظرگذشتن
to get a pass in physics
در امتحان فیزیک قبول شدن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass by any thing
رعایت نکردن
pass a judgement
قضاوت کردن
to pass in review
سان دیدن
to pass into silence
فراموش شدن
to pass into silence
مسکوت عنه ماندن
to pass muster
پذیرفته شدن
to pass muster
در بازدیدارتش و مانند انها
to pass a disease on
بیماری منتقل کردن
pass muster
<idiom>
آزمایش را با موفقیت
make a pass at someone
<idiom>
to pass off a counterfeit
چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
To pass the exam on the first try.
یک ضرب در امتحان قبول شدن
pass a judgment
حکم دادن
chest pass
پاس از روی سینه
multi pass
چند گذری
mountain pass
گردنه
pass water
ادرار کردن
cogging pass
کالیبر شمشه
cogging pass
رخده شمش
box pass
جعبه رخ ده
bounce pass
پاس با ضربه به زمین لاکراس
low pass
پایین گذر
offside pass
پاس افساید
one and half pass
یک و نیم گذری
overhead pass
پاس با دو دست از بالای سر
blind pass
کالیبر کور
outlet pass
پاس از زیر حلقه
one pass compiler
کامپایلر تک گذر
one pass assemler
همگذار تک گذری
one pass assembler
برنامه اسمبلر که در یک عمل که اصل را ترجمه میکند
one pass assambler
همگذار یک مرحلهای اسمبلر تک گذاره
blooming pass
کالیبر شمشه
bonus pass
پاس زمینی
loop pass
پاس قوسی
lift pass
پاس عمقی
dummy pass
معبر کور
hook pass
پاس هوکی
diagonal pass
پاس مورب
pass an opinion
افهار عقیده کردن
flat pass
پاس به دریافت کننده درمنطقه بالا
high pass
پاس بلند
gravel pass
شن گیر
foream pass
پاس با ساعد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com