Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
back lift
حرکت چوب کریکت به عقب پیش از ضربه
Other Matches
back to back credit
اعتبار اتکایی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
lift on
بارگیری کشتی توسط جرثقیل
lift
برا
lift
بلند کردن شریک رقص اززمین
lift
بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
lift
از جاکندن
lift
وسیله اوج گرفتن هواپیمای بی موتور کندن وزنه از زمین
lift
دزدیدن
lift
بالارو دامنه بالابری
lift
بالا دادن
lift
بالابردن
lift
جرثقیل
lift
بار زدن
lift
مقدورات هوایی
lift
بالا بردن
lift
بالابر
lift off
جهش اولیه موشک یا گلوله هنگام شروع پرتاب جدا شدن از سکو
lift off
بلند شدن هواپیما یا موشک
lift
سواری
[گردشگری]
[خودرو رانی]
to get a lift from somebody
سواری گرفتن از کسی
[در خودرو]
to get a lift with somebody
سواری گرفتن از کسی
[در خودرو]
lift
رفع کردن
lift
برداشتن
lift
فرفیت
lift
حمل و نقل هوایی
lift
حمل کردن
lift
سرقت کردن
lift
بلند کردن
lift
پیشرفت
Where is the lift?
آسانسور کجاست؟
lift-off
جدا شدن یک هواپیما یا هررسانگر دیگر از زمین یا ازرسانگر مادر
lift well
چاه بالابر
lift
آسانسور
lift well
چاه اسانسور
lift
بالارفتن
lift-off
تخلیه کشتی توسط جرثقیل
lift
اسانسور
lift
جر ثقیل بالا بر
lift
بالارو
lift
ترفیع اسانسور
lift
مرتفع بنظرامدن بلندی
lift
سرقت ترقی
useful lift
اختلاف بین وزن ثابت ایروستات و وزن کل
lift
یک وهله بلندکردن بار
lift
بالابری
lift
دزدی
lift truck
لیفتراک
lift truck
خودرو دارای جرثقیل
lift thrust
نسبت برا به تراست
lift the seizure
رفع توقیف
airborne lift
بار هوابرد
lift the ban on
رفع توقیف کردن
lift strut
پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
amphibious lift
ترابری اب و خاکی
amphibious lift
حمل ونقل اب خاکی
lift van
یخدان
lift van
صندوقچه محکم
lift vector
بردار برا
asymmetrical lift
برای نامتقارن
assault lift
حمل و نقل هوایی هجومی
to offer somebody a lift
به کسی پیشنهاد سواری دادن کردن
dead lift
کوشش بیهوده
assault lift
ترابری هجومی
to give somebody a lift
به کسی سواری دادن
lift valve
سوپاپ بالارونده
lift shaft
محور بالابر
false lift
برای کاذب
hydraulic lift
بلند کردن اب به نیروی اب
You can lift the piano alone.
تنهائی نمی توانی پیانو رابلند کنی
suction lift
ارتفاع مکش
heavy lift
حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
to not lift a finger
<idiom>
اصلا هیچ کاری نکردن
lift
[of a pump]
مقدار حمل
[تلمبه ای]
[مهندسی]
lift
[of a pump]
مقدار تحویل
[تلمبه ای]
[مهندسی]
lift
[of a pump]
مقدار انتقال
[تلمبه ای]
[مهندسی]
economic lift
عمرقانونی
economic lift
عمر قانونی وسیله
dynamic lift
برای دینامیکی
dissymmetry of lift
ناهم اندزگی برا
derrick lift
کشیدن وزنه به روی سینه باپاهای راست
deal lift
بلند کردن وزنه تا کمر وپایین بردن
center of lift
مرکز برا
j bar lift
تله اسکی میلهای دونفره
jet lift
استفاده از تراست موتورجت
Lift up the table.
سرمیز رابلند کن
lift pump
تلمبه کششی
lift helicopter
هلی کوپترحمل و نقل
lift helicopter
هلی کوپتر باری
lift frequency
تعداددفعات حمل بار
lift frequency
تناوب حمل و نقل
lift fire
زیادکردن برد اسلحه
lift fire
قطع کردن اتش از روی یک هدف
lift fire
بلند کردن اتش
lift fan
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
lift dumper
کاهنده برا
lift curve
منحنی برا
lift engine
توربوفن یا توربوجتی که محور تراست ان قابل کنترل است
lift cruise
توربوفن یا توربوجتی که محور تراست ان قابل کنترل است
lift control
کنترل اسانسور
lift coefficient
ضریب برا
lift axis
محور برا
lift a blockade
محاصره را پایان دادن
to lift up one's horn
جاه طلب بودن
t bar lift
تله اسکی دونفره یا کلنگی
lift arm
دستهبالابر
lift bridge
پلبالارو
lift cord
طناببالابر
to lift up one's heel
لگد زدن
ski lift
تخت روان
poma lift
تله اسکی میلهای برای انتقال نفر بنفر
scenery lift
چشماندازآسانسور
to not lift a finger
<idiom>
دست به سیاه و سفید نزدن
[اصطلاح]
total lift
برای کل
topping lift
طناب وصل به دکل برای نگهداری تیر اصلی افقی
to lift up one's hand
دست بدعا برداشتن
top lift
طبقه زیرین پاشنه پا
to lift one's hand
دست به سوگند برداشتن
suction lift
بلندی مکش
suction lift
ارتفاع نظیر مکش در پمپ
static lift
برای استاتیک
topping lift
مهار بالایی
shoe lift
پاشنه کش
to give somebody a lift
کسی را سوار کردن
opportune lift
فرفیت حمل اضافی یا فرفیت حمل باقیمانده
lift pass
پاس عمقی
face lift
عملجراحیکشیدنپوستصورت
to lift one's hand
سوگند خوردن
valve lift
کل حرکت خطی سوپاپ لایهای
ti lift one's head
نیرو گرفتن
lift wire
سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
ski lift
دستگاه حمل اسکی بازان ویاتماشاچیان به قله کوه تلسکی
ski lift
تله اسکی
air lift
دستگاه ابکش با هوای فشرده
to lift up one's horn
مغرور بودن
translational lift
برای انتقالی
airborne lift
تناژیکان هوابرد
lift span
پلبالارو
to give one a lift
کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
olympic lift
کنده یک چاک
olympic lift
بدل کنده یک چاک با کشیدن پای حریف از داخل
high lift device
وسایل برای زیاد
high lift configuration
شکل برای زیاد
This stone wont lift.
این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
lift drag ratio
نسبت برا به پسا
The elevator ( lift ) is out of order .
آسانسور خراب است.
to lift a car by jack
خودرویی را جک زدن
direct lift control
کنترل مستقیم برا
fork-lift truck
نوعیوسیلهحرکتی
lift a finger (hand)
<idiom>
کاری بکن ،کمک کردن
Please let me give you a lift (ride).
اجازه بدهید سوارتان کنم
thumb a lift/ride
<idiom>
اتوزدن
[Could I]
give you a lift?
[colloquial]
به کسی پیشنهاد سواری دادن کردن
gas lift module
مخزنمرتفعگاز
link lift vehicle
حمل و نقل بار و پرسنل به صورت یکپارچه حمل یکپارچه
high lift system
سیستم برای زیاد
to hitch a lift
[ride]
from somebody
سواری شدن
[در خودروی کسی]
air lift pump
پمپ حبابی
ammunition lift capability
فرفیت حمل ونقل مهمات
lift-arm cylinder
سیلندردستهیبالابر
lift cord lock
قفلطناببالابر
diesel lift engine
موتوردیزلچپ
ammunition lift capability
مقدورات حمل مهمات
blade lift fan
تیغهپروانهصعودی
vertical lift bridge
پل بالارو
slope of lift curve
شیب منحنی برا
lift is full of troubles
زندگی را سراسر سختی است
blade lift cylinder
سیلندربالابرندهتیغه
leg lift and side roll
کنده سرانبون
olympic lift and cross face
کنده حصیر مال
To rais ( lift, remove ) an embargo.
رفع محاصره کردن
olympic lift and cross face
گرفتن بازوی چپ حریف از جلو وران پای راست از پشت
lift-fan air inlet
مدخلهوایهواکششچپ
leg ride and cross face olympic lift
سگک وارو
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
to look back
سرد شدن
get back
<idiom>
برگشتن
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
to back out of
جرزدن
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
behind his back
پشت سراو
come back
دوباره مد شدن
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
at the back
در پشت
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
come back
بازگشتن
come back
برگشتن
come back
بازگشت بازیگر
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
keep back
نزدیک نشوید
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com