Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (6 milliseconds)
English
Persian
backstroke start
شروعشنابهپشت
Other Matches
to start from the beginning
[to start afresh]
از آغاز شروع کردن
backstroke
ضربه باپشت دست
backstroke
شنای پشت
backstroke
کرال پشت
backstroke
پس زنی
backstroke
لگدزنی
backstroke
برگشت عقب زنی
racing backstroke
مسابقه شنای پشت
backstroke turn indicator
اندازهشنایبرگشتبهپشت
starting bar (backstroke)
میلهایستاده
to start out to do something
قصد کاری را کردن
to start out to do something
اقدام بکاری کردن
to start doing something
دست بکاری زدن
to start up
از جا پریدن
to start up
رخ دادن
to start doing something
کاریرا اغازکردن
start up
راه اندازی
start up
رخ دادن
start up
از جا پریدن
start out
قصد کردن
start out
اقدام کردن
start off
شروع کردن شروع شدن
to start up
پیش امدن
to start with
اولا
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
to start
شروع کردن به دویدن
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
start
آغاز
[ابتدا]
[شروع]
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
start in
<idiom>
شروع کار
to start with
اصلا
to start with
در ابتدا
at the start
در ابتدا
get the start of
سبقت جستن بر
at the start
در اغاز کار
to start up something
دستگاهی
[کارخانه ای]
را راه انداختن
[مهندسی]
reading start
شروعخواندن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
cold start
روش بازنشاندن کامپیوتر
clutch start
روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
bump start
اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
to start quarrelling
<idiom>
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
air start
طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
It was evident from the start.
از اول کار معلوم بود
To start from scratch .
از هیچ شروع کردن
start line
خطشروع
start switch
دکمهشروعبهکار
start wall
دیوارهشروع
cold start
شروع سرد
kick-start
هندلموتور
To start from scratch.
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
To start the engine.
موتور راراه انداختن
head start
فرصت برتری
air start
استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
to start a motor
موتوری را بکار انداختن
to start an argument with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
false start
استارت کاذب
jump-start
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump start
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
to start for home
رهسپار به
[راه]
خانه شدن
to
[start to]
wail
[شروع به]
زوزه کشیدن
[آژیر]
to start a fight with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
false start
حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
run-up
[start-up]
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
false start
دویدن قبل ازصدای تپانچه
false start
اغاز نادرست خطا در شروع
to catch
[to start]
روشن شدن
[مثال موتور]
to start with difficulty
به سختی روشن شدن
cold start
دوباره روشن کردن
cold start
boot cold
standing start
استارت ایستاده
to start on a journey
عازم سفری شدن
start of taxt
اغاز متن
start of taxt
شروع متن
start button
تکمه راه اندازی
soft start
اغاز نرم
start bit
ذرهء اغاز نما
start button
تکمه استارت
start bit
بیت اغاز
start up screen
صفحه اغازگر
start of message
اغاز پیام
start up disk
دیسک اغازگر
start bit
بیت شروع
start bit
بیت اغازنما
start signal
علامت شروع
rummy start
رویداد شگفت انگیز
start up control
کنترل اغازی
soft start
راه اندازی نرم
start of heading
شروع عنوان
to start on a journey
رهسپارسفر شدن
start on the journey
عازم سفر شدن
warm start
شروع گرم
sprint start
استارت نشسته
early start
زودترین زمان شروع یک فعالیت
head start
فرجه
start up disk
دیسک راه اندازی
start button
دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
head start
ارفاق
grid start
حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
flying start
شروع مسابقه اتومبیلرانی
crouch start
استارت نشسته
start of heading
اغاز سرفصل
hung start
شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
start key
کلید شروع
start element
عنصر شروع
warm start
شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
The engine won't start.
موتور روشن نمی شود.
whistle for the start of the second half
سوت آغاز نیمه دوم بازی
to set out on
[start on]
a journey
رهسپار سفری شدن
to launch
[start]
a campaign
مبارزه ای
[مسابقه ای]
را آغاز کردن
start stop system
سیستم قطع و وصلی
start stop transmission
مخابره قطع و وصلی
toget the start of one's rival
بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
start the ball rolling
<idiom>
شروع انجام کار
My car won't start.
اتومبیلم روشن نمی شود.
My car won't start.
اتومبیلم استارت نمیزند.
start stop drives
محرکهای قطع و وصلی
It was a racket from start to finish .
از اول تا آخرش کلک بود
to poach a start in race
نا بهنگام پیش افتادن
to poach a start in race
بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
to make an early start
زودرهسپار شدن
to make an early start
زود حرکت کردن
pattern start key
کلیدشروعبافت
to kick-start a motorcycle
موتورسیکلتی را با پا هندل زدن
[روشن کردن]
to jump-start someone's car
کمک برای روشن کردن
[خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
to jump-start an engine
موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
instant start lamp
لامپ با راه اندازی در حالت سرد
To start (switch on ) the car (engine).
اتوموبیل راروشن کردن
I must make an early morning start.
باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
repulsion start induction motor
موتور القائی با راه اندازدفعی
capacitor start induction motor
موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
Children start school at the age of 7.
بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
To play the drunk . To start a drunken row.
مست بازی در آوردن
to start a car
[to crank a car]
[American English]
ماشینی را روشن کردن
To go to work . to start work .
سر کار رفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com