English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
bad conduct discharge اخراج از خدمت
bad conduct discharge اخراج به علت عدم صلاحیت
Other Matches
conduct هدایت کردن
you must a for that conduct باید از این طرز رفتار پوزش بخواهید
conduct اجرا کردن هدایت کردن
conduct کردار
conduct اداره کردن
conduct هدایت کردن بردن
conduct سلوک
conduct رفتار
conduct اجرا کردن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct معاطات
conduct جاری شدن جریان الکتریکی در یک ماده
conduct اداره کردن کشیده شدن
conduct انتقال دادن رهبری کردن
conduct جریان
conduct رفتار اخلاقی
conduct رفتار کردن رهبری کردن
conduct سیره
acceptance by conduct قبول فعلی
safe conduct خط امان
safe conduct امان نامه
safe conduct رخصت عبور
safe conduct اجازه عبور از منطقه ممنوعه
safe conduct جواز عبور و مرور درمنطقه نظامی
safe conduct جواز امان
safe conduct سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
conduct safe جواز امان
an unprincipled conduct رفتاریکه مبنای اخلاقی صحیحی نداشته باشد
good conduct خوش رفتاری
bad conduct بد رفتاری
conduct of fire هدایت تیراندازی
conduct safe خط امان
unsporting conduct برخورد ناجوانمردانه
to conduct oneself رفتاریا سلوک کردن
to be a spyonany one's conduct رفتاریاکاربدکسی راپاییدن
iam a of such conduct از این رفتار شرمنده ام
his conduct is object رفتارش قابل اعتراض است رفتارش رضایتبخش نیست
he has a loose conduct ادم هرزه ایست
good conduct حسن اخلاق
good conduct خوش رفتاری کردن
conduct of fire اجرای تیراندازی
conduct of fire اجرای اتش
conduct money هزینه سفرشاهد
conduct grade درجه هدایت یک ماده
conduct grade نمره انضباط
safe conduct امان دادن
conduct disorder اختلال رفتاری
bad conduct سو رفتار
to conduct [run] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
temporary safe conduct امان
safe conduct holder مستامن
unsports manlike conduct رفتار ناجوانمردانه
To conduct a meeting in an orderly manner. جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
discharge اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge خالی کردن باتری
discharge خالی کردن گلوله
discharge خالی کردن
discharge خارج کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge مرخص کردن پس دادن
discharge ازاد کردن
discharge تبرئه
discharge مفاصا تصفیه
discharge پرداخت
discharge گذر حجمی در واحگ زمان
discharge دبی
discharge درکردن
discharge مرخص کردن
discharge ترشح کردن
discharge انفصال ترشح
discharge اداء کردن
discharge بده
discharge تخلیه الکتریکی
discharge برون ریزی
discharge شلیک عصبی تخلیه
discharge رفع اتهام
discharge مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge دشارژ
discharge تادیه
discharge ابراء
discharge تادیه کردن
discharge اخراج تخلیه الکتریکی
discharge ادا کردن دین بری الذمه کردن
discharge منفصل یااخراج کردن
discharge تخلیه بار
discharge تخلیه
neural discharge تخلیه عصبی
mutual discharge مبارات
impulse discharge تخلیه ضربهای
internal discharge تخلیه جزیی داخلی
implusive discharge تخلیه غیر متناوب
discharge tube لامپ تخلیه الکتریکی [فیزیک]
lightning discharge تخلیه اتمسفری
internal discharge تخلیه داخلی
honorable discharge ترخیص با سابقه خدمت مجدانه
flaming discharge تخلیه مشتعل
flood discharge بده طغیان
flood discharge بده فزون ابی بده سیل
general discharge ترخیص عمومی از خدمت سربازی
general discharge خاتمه خدمت
glow discharge تخلیه تابناک
glow discharge تخلیه تابنده
deep discharge تخلیه الکتریکی عمیق [مهندسی برق یا الکترونیک]
main discharge تخلیه اصلی
honorable discharge ترخیص محترمانه
non self maintained discharge تخلیه وابسته
order of discharge حکم تصفیه
order of discharge حکم برائت ذمه
undesireable discharge اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
discharge pipe لولهتخلیه
utilizable discharge بده مفید
discharge bay صفحهشارژنشده
total discharge تخلیه الکتریکی عمیق [در باتری]
To dismiss (discharge) someone. کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
discharge tube مجرایتخلیه
to discharge of an obligation از دینی مبرا کردن
to discharge goods کالا را تخلیه کردن
to discharge a guarantee ضمانتی را ازاد کردن
oscillating discharge تخلیه مواج
undulatory discharge تخلیه مواج
self maintained discharge تخلیه ناوابسته
point discharge تخلیه نقطهای
rain discharge حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی
request for discharge عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
residual discharge تخلیه مانده
second townsend discharge تخلیه دوم تاونزند
spontaneous discharge شلیک خودانگیخته
surging discharge تخلیه نوشی
discharge system سیستمتخلیه
first townsend discharge تخلیه اول تاونزند
absolute discharge آزادی مطلق
discharge currect جریان تخلیه
discharge currect جریان دشارژ
discharge curve منحنی بدههای اندازه گیری شده
discharge end سمت تخلیه
discharge end محل تخلیه
discharge gate دریچه تخلیه
discharge head ارتفاع تخلیه
discharge head سر لوله
discharge hydrograph منحنی بده
discharge nozzle فواره تخلیه
discharge of affect برون ریزی هیجانی
discharge of an obligation سقوط تعهد
discharge of chips تخلیه براده ها
discharge of contract انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
discharge of solids بده جامد
discharge conveyor نوار تخلیه
discharge chute سرسره تخلیه
discharge capacity فرفیت تخلیه بارانداز
anuual discharge بده سالانه
average available discharge بده میانگینی دسترس
average available discharge بده متوسط مفید
average discharge بده متوسط
brush discharge تخلیه جارویی
charge and discharge محل بارگیری و باراندازی
coefficient of discharge ضریب جریان
coefficient of discharge ضریب تخلیه
average discharge بده میانگین
conditional discharge ازادی مشروط
corollary discharge تخلیه تبعی
corona discharge تخلیه الکتریکی
corona discharge تخلیه کورونا
corona discharge تخلیه الکتریکی ناقص در نزدیکی الکترودهای یک میدان غیر یکنواخت
discharge capacity فرفیت تخلیه بار
sediment discharge بده جامد
discharge cock شیر تخلیه
discharge velocity سرعت تخلیه
discharge valve سوپاپ دود
discharge valve سوپاپ تخلیه
discharge voltage ولتاژ تخلیه
discharge voltage ولتاژ دشارژ
electrical discharge تخلیه برقی
electric discharge تخلیه الکتریکی
discharge without honor اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
dishonorable discharge اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
discharge spout ناودانه ی تخلیه
electron discharge تخلیه الکترونها
discharge opening راهگاه تخلیه
discharge opening مجرای تخلیه
disruptive discharge تخلیه جرقهای
electrostatic discharge تخلیه الکتروستاتیکی
discharge pressure فشار تخلیه
discharge recorder تخلیه نگار
discharge resistance مقاومت تخلیه
charge and discharge statements حساب انحصار وراثت
After his discharge from the army, he came to Tehran . پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
gas discharge lamp لامپ تخلیه گازی
To dismiss(sack,discharge)someone. کسی را جواب کردن
gas discharge relay رله تخلیه گازی
gas discharge display صفحه نمایش سطح و سبک که از دو قطعه شیشهای پوشیده شده از هادی تشکیل شده است و توسط یک لایه توسط یک لایه نازک گاز نورانی جدا شده است که یک نقط ه صفحه توسط دو سیگنال الکتریکی انتخاب شده است
compressor discharge pressure فشار در قسمت خروجی کمپرسور
maximum flood discharge بده بیشینه طغیان
abnormal glow discharge تخلیه تابناک نامتعارف
discharge rate [of a pump] مقدار حمل [تلمبه ای] [مهندسی]
discharge rate [of a pump] مقدار تحویل [تلمبه ای] [مهندسی]
discharge rate [of a pump] مقدار انتقال [تلمبه ای] [مهندسی]
capacitor discharge ignition سیستم احتراق با انرژی زیاد
gas discharge arrester برقگیر تخلیه گازی
to discharge someone without honor [from the army] اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
charge and discharge statements حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com