English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 96 (7 milliseconds)
English Persian
ballistic match تطابق شرایط بالیستیکی خورند بالیستیکی
Other Matches
ballistic علم حرکت گلوله
ballistic وضع حرکت گلوله
ballistic منحنی مسیر گلوله
ballistic بالیستیک
ballistic مربوط بعلم حرکت اجسامی که درهوا پرتاپ میشوند
ballistic پرتابهای وابسته به علم پرتاب گلوله
ballistic area منطقه افت بالیستیکی
ballistic missiles موشک بالیستیکی
ballistic missiles پرتابه
ballistic missiles موشک
ballistic missile موشک بالیستیکی
ballistic missile پرتابه
ballistic missile موشک
ballistic coefficient ضریب زاویه بالیستیکی ضریب تاثیر بالیستیکی
ballistic conditions شرایط بالیستیکی
ballistic director هدایت کننده بالیستیکی
ballistic wind باد بالیستیکی
ballistic trajectory خط سیربالیستیکی گلوله
ballistic trajectory منحنی بالیستیکی
ballistic galvanometer گالوانومتر بالیستیک
ballistic motion حرکت پرتابی
ballistic efficiency کارایی بالیستیکی گلوله یاجنگ افزار بازده بالیستیکی
differential ballistic wind بادبالیستیکی مفروض
differential ballistic wind باد بالیستیکی فرضی
medium range ballistic missile موشک بالستیک میان برد
intermediate range ballistic missile موشک بالستیک میان برد
match up یارگیری
match ازدواج زورازمایی
an out match مسابقهای که بیرون از زمین بازی خانگی برپا کنند
match قرینه سازی در طرح یا بافت
match علامت دوبدو گذاشتن چوب
match مسابقه کبریت
match بهم امدن
match جور بودن با
match وصلت دادن حریف کسی بودن
match جفت
match لنگه همسر
match نظیر
match همتا
match حریف
match چوب کبریت
match تطبیق تطابق
match تنظیم ثبات معادل با دیگری
match تطابق
match تطبیق
match مطابقت کردن
match جستجو در پایگاه داده برای اطلاع مشابه
match مطابقت
match رویارویی بازیهای دو جانبه
match مسابقه
match جور کردن
match همتا کردن
to strika a match کبریت زدن
winner of a match برنده مسابقه
wresthing match مسابقه کشتی
telex match رویارویی تلکسی
sparring match مبارزه تمرینی بوکس
slow match کبریت کند سوز
safety match کبریت بی خطر
wrestling match مسابقه کشتی
return match بازیبرگشت
international match مسابقه بین المللی [ورزش]
a good match زن و شوهری که خوب بهم بخورند
These gloves do not match . این دستکشها لنگه به لنگه است
To strike a match. کبریت زدن
slanging match بزنبزن کتککاری
shouting match بحثوجدلپرسروصدا
radio match رویارویی رادیویی
quick match فتیله توپ یا ترقه
postal match مسابقهای که در محل انجام میشود و نتیجه ان با پست نزد داوران ارسال می گردد
friction match کبریتی که با اصطکاک ومالش روشن میشود
discounting match ادامه ندادن به مسابقه کشتی
match point اخرین امتیاز
match points اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
cable match رویارویی تلگرافی شطرنج
brimstone match کبریت گوگردی
match box قوطی کبریت
match points اخرین امتیاز
Test match مسابقه ازمایشی
match point اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
Test match مسابقه بین المللی کریکت
love match عروسی ای که پایه اش عشق باشد و بس
Test match مسابقات قهرمانی کریکت انگلیس واسترالیا
match race مسابقه دو بین دو نفر
match play مسابقه گلف بین دو نفر یا دوتیم مسابقه بولینگ بین دونفر
match penalty خطای اسیب رساندن عمدی واخراج
match mark جفتن و جور کردن قطعات
match maker ترتیب دهنده مسابقه
match foursome مسابقه بین دو تیم دونفره بایک گوی برای هر تیم
match fishing مسابقه ماهیگیری درانگلستان
to strike a match or light کبریت زدن
rugby test match مسابقه بین المللی رگبی
The craps should match the curtains. پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
To win the match(race,contest). مسابقه رابردن
The football players are warming up before the game ( match) . هنوز درگرما گرم موضوع است ( کاملا" متوجه نیست ؟ هنوز گرم است )
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com