English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 152 (8 milliseconds)
English Persian
beat receiver گیرنده تداخلی
Other Matches
d.c. receiver رادیوی جریان مستقیم
receiver جعبه خزانه
receiver دستگاه خوراک دهنده
receiver جعبه خوراک دهنده
receiver دستگاه گیرنده بی سیم
receiver گیرنده رادیویی
receiver گوشی تلفن
receiver متصدی دریافت
receiver دستگاه گیرنده
receiver وسیله الکترونیکی که میتواند سیگنالهای ارسالی را تشخیص دهد و به صورت مناسبی نمایش دهد
receiver ثبات ذخیره موقت برای دادههای ورودی پیش از پردازش
receiver فرف گیرنده
receiver خبرگیر
receiver خریدار اموال مسروقه قیم یا سرپرست شخص مجنون
receiver مال خر
receiver ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
receiver توپگیر
receiver گیرنده
receiver دریافت کننده
receiver گوشی
receiver مدیر تصفیه
acid receiver مخزن اسید
portable receiver رادیوی دستی
intercept receiver دستگاه گیرنده مخصوص استراق سمع دستگاه استراق سمع رادیویی
sound receiver دریافتگر صدا
distilling receiver گیرنده تقطیر
official receiver اعتصاب رسمی
official receiver اعتصاب باجایزه سندیکا
official receiver عضو نافر
official receiver مدیر تصفیه
communication receiver گیرنده مخابرات
all mains receiver گیرنده جریان دائم و جریان متناوب رادیوی برق و باطری
all wave receiver رادیوی تمام موج
amateur receiver گیرنده اماتور
battery receiver رادیو باتری
radio receiver گیرنده رادیویی
receiver gating ولت افزایی گیرنده
tube receiver گیرنده لامپی
telephone receiver گوشی تلفن
television receiver گیرنده تلویزیونی
dust receiver مخزنگردوخاک
universal receiver گیرندهای که با دی سی و هم ا سی کار میکند و دارای وسایل محافظ متعددی است
universal receiver رادیو برق و باتری
two valve receiver گیرنده دو لامپی
superheterodyne receiver گیرنده سوپر هترودین
superheterodyne receiver رادیوی سوپرهترودینی
mouthpiece receiver دریافتکنندهتکهدهانی
portable receiver رادیوی قابل حمل
regenerative receiver رادیوی واکنشی
receiver of stolen goods خریدار مال مسروقه
long wave receiver گیرنده موج بلند
receiver output volume شدت صوت گیرنده
high fidelity receiver گیرنده رابط
receiver volume control کنترلصدایدریافتی
single circuit receiver گیرنده یک مداره
receiver of stolen goods مال خر
tuned radio frequency receiver رادیو با بسامد میزان شده
to beat up زدن
beat تعدادضربات پا دریکسری ضربات بازوی شناگر ضربه زدن
beat تعدادپاروزنها در هر دقیقه
beat حرکت قایق بسمت باد
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat گل زدن
beat پیروزی
beat مغلوب کردن
beat ضربان
beat زنه
beat : تپیدن
zero beat تنظیم کردن دقیق موج دستگاه وفرکانس ان
zero beat تنظیم موج گیرنده
beat تغییرات شدت صوت در اثرتداخل ضربان
to beat up for جمع اوری کردن
to beat into چپاندن در
to beat into فروکردن
to beat in له کردن
to beat in خردکردن
to beat down خردکردن
to beat down پایین اوردن
beat غالب شدن
beat تداخل
beat پیشرفت زنش
beat غلبه
beat-up شیرجه واپیمای مهاجم ونزدیک شدن ان بهدف
to beat up somebody کسی را بدجور کتک زدن
beat زدن
to beat it دور شدن [اصطلاح روزمره]
to beat it گم شدن [اصطلاح روزمره]
You beat me to it. تو از من سریعتر بودی.
beat up شیرجه واپیمای مهاجم ونزدیک شدن ان بهدف
beat شانه خالی کردن
beat : ضرب
beat ضربان نبض
beat تپش
beat ضربت موسیقی
beat قلب
beat out برتری
beat شلاق زدن کوبیدن
beat چوب زدن
beat کتک زدن
You beat me to the punch. تو از من سریعتر بودی.
to beat up the quarters of any بدیدن کسی رفتن
To beat ones breast. سینه زدن
to beat up the quarters of any سروقت کسی رفتن
to beat up the quarters of any eno
beat around the bush <idiom> غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
To beat you to frighthen him. <proverb> ترا مى زنم که او بترسد.
to beat time ضلاب یافاصله ضربی گرفتن
beat frequency فرکانس ضربان
drum beat صدای کوس
dead beat بی نوسان
change beat تبادل ضربه
at beat of drum بصدای کوس
beat a flange لبه گرفتن
beat reception موجگیری اتودینی زنه سازی
beat reception موجگیری زنهای
beat a record حد نصاب را شکستن
beat board ضربع زدن به پیش تخته ژیمناستیک
beat frequency بسامد زنهای
beat of drum ضربه طبل
beat frequency فرکانس تداخل
he beat his breast او به سینه خودزد
heart beat ضربان قلب
intercarrier beat زنه مخلوط
to beat the air مگس درهوارگ زدن
to beat the air کوشش بیهوده کردن
to beat back عقب گذاشتن
to beat back پس زدن
to beat at a door درکوبیدن
to beat about the bush سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
to beat a retreat کوس عقب نشینی
to beat a retreat عقب نشینی کردن
to beat a path کوبیدن یک جاده
to beat a child کتک زدن بچه
fast heart beat تاکی کاردی [پزشکی]
Don't beat around the bush! مستقیم و رک حرف بزن!
fast heart beat تندتپشی [پزشکی]
beat frequency oscillator اوسیلاتور با بسامد زنهای
I am deae beat . I am tired out . از خستگی دارم غش می کنم
They beat each other black and blue. همدیگر را خونین ومالین کردند
the wares beat the shore خوردن امواج به ساحل
to cut brake or beat a r گوی سبقت رادر رشتهای ازپیشینیان ربودن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
heart skip a beat <idiom> وحشت زده یا بر آشفتن
to beat black and blue کوفته یاکبودکردن
to beat the living daylights out of someone <idiom> دمار از روزگار کسی درآوردن
To knock (beat) someone on the head . تو سر کسی زدن
Beat it !Buzz off! Mind your own business. برو کشکت را بساب
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you ! برو گمشو !
to beat the egg-white until it is stiff سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
To beat the air. To flog a dead horse. آب در هاون کوبیدن
To beat someone hard . To give someone a sound beating ( thrashing ) . کسی را محکم کتک زدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com