Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
bishop of the wrong colour
فیل بد رنگ شطرنج
Other Matches
a horse of another colour
[different colour]
مطلبی دیگر
a horse of another colour
[different colour]
موضوع علیحده
bishop
فیل شطرنج
bishop
پیل
bishop
اسقف
bad bishop
فیل بد شطرنج
bishop pairs
دو فیل شطرنج
bishop sleeve
آستینمچدار
metropolitan bishop
سر اسقف
lopez bishop
فیل لوپس
prince bishop
شاهزاده اسقف
cooperating bishop
دو فیل هماهنگ
metropolitan bishop
متران
king's bishop gambit
گامبی فیل شاه در گامبی شاه شطرنج
lesser bishop's gambit
گامبی فیل کوچک در گامبی شاه شطرنج
The convict cannot distinguish between right and wrong
[distinguish right from wrong]
.
این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص
[تشخیص درست را از نادرست]
بدهد.
colour
رنگ
colour
رنگامیزی
off-colour
کسل
off-colour
بی حال
off colour
کسل
off colour
بی حال
colour
احساسی که توسط چشم با توجه به پاسخ آن به فرکانسهای نور مختلف داده میشود
colour
صفحه نمایشی که حروف و گرافیک ها را رنگی نشان میدهد
colour
دو بیت برای چهار رنگ و هشت بیت برای ترکیبی از رنگهاست
colour
شماره بیتهای دادهای که به یک پیکسل نسبت داده می شوند تا رنگ آن را شرح دهند. یک بیت برای دو رنگ
colour
رنگزدن
colour
ملون کردن
colour
رنگ کردن
colour
تغییر رنگ دادن
colour
بشره
colour
سیستم نمایش رنگی ریز پردازندهای
colour
فام
colour
میزان خالص بودن سیگنال رنگ
colour
شماره رنگهای مختلف که توسط پیکسل ها در صفحه نمایش قابل نمایش است که با توجه به تعداد بیتهای رنگی در هر پیکسل نمایش داده میشود
colour
کوچکترین ناحیه در صفحه CRT که میتواند اطلاعات رنگی را نمایش دهد
colour
انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
colour
صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد
colour
برنامههای گرافیکی برای ذخیره سازی محدوده رنگها در تصویر استفاده می کنند
colour
جدول شماره هایی که ویندوز
colour
امکانی در گرافیک یا برنامههای کاربردی DTP که به کاربر امکان میدهد رنگهای خاص با توجه به CMYK و RGB بسازد و سپس ناحیهای را با این رنگ پر کند
colour
چاپگری که میتواند کپیهای رنگی بگیرد. از قبیل -ink get رنگی -dot maxrix رنگی و -thermal transfer
scheme of colour
طرح رنگ
scheme of colour
رنگ بندی
to change colour
تغییر رنگ دادن
saturated colour
که روی ویدیو خوب نشان داده نمیشوندوممکن است باعث اختلال شوند یا روی صفحه پخش شوند
saturated colour
رنگهای روشن
rose colour
رنگ گلی
colour bar
تبعیضقائلشدنبر مبنایرنگپوست-نژادپرست
oil colour
رنگ روغنی
level colour
رنگ یکدست یا یکنواخت
high colour
سرخی
high colour
خجالت
to change colour
رنگ برنگ شدن
water colour
ابرنگ
There is no colour beyond black .
<proverb>
بالاتر از سیاهى رنگى نیست .
primary colour
رنگهایاصلی-قرمز RedسبزGreen آبیBlue
colour-coded
کدگذاریاز طریقرنگ
colour supplement
مجلهرایگانو ضمیمهروزنامهدر بریتانیا
colour scheme
چینشرنگیکمکان
colour fast
دارایرنگثابت
colour blindness
کوررنگی
colour blind
کوررنگ
colour filter
فیلتررنگ
colour display
نمایشرنگ
colour control
کنترلرنگ
colour chart
نموداررنگ
water colour
نقاشی ابرنگی
water colour
رنگاب
Wherever you go the sky has the same colour .
<proverb>
به هر کجا که روى آورى آسمان همین رنگ است .
flat colour
رنگ نازک مستوی
flesh colour
رنگ بدنی
flat colour
رنگ تخت
dead colour
رنگ دست اول
colour bearer
پرچم دار
false colour
رنگ مصنوعی
false colour
فیلم رنگی مصنوعی
dust colour
خاکی
colour box
جعبه رنگ
dead colour
رنگ ضعیف
flesh colour
رنگ بشره
adjective colour
زنگی که برای ثابت شدن محتاج به افزایش چیزدیگری است
achromatic colour
رنگ بین سیاه و سفید که توسط آداپتور گرافیکی نمایش داده میشود
ground colour
رنگ زمینه
local colour
نمایش جا و زبان و عادات محلی در اثار ادبی
colour television camera
صفحهرنگیدوربین
hair colour
[British]
رنگ مو
light source colour
رنگ منبع نور
colour selection filter
فیلترجداکنندهرنگ
colour of waste water
رنگ فاضلاب
colour hard copy device
اسباب نسخه چاپی رنگی
liquid crystal display colour pigmented
صفحه نمایش با محلولهای کریستالی مایعی که رنگی به نظر میرسد
wrong
اشتباه
to wrong
غیر منصفانه رفتار کردن
to wrong
بیعدالتی کردن
to believe wrong
اشتباه گمان کردن
wrong
تقصیر و جرم غلط
There is something wrong with the ...
... عیب دارد.
wrong
پیام غلط است
wrong
پیام صحیح نیست
wrong
سهو
wrong
بی احترامی کردن به
There is nothing wrong with you . You are all right .
هیچیت نیست
wrong
غیر منصفانه رفتار کردن
wrong
ناصحیح
You're on the wrong way.
جاده را اشتباهی آمدید.
to go wrong
موفق نشدن
You're on the wrong way.
راه را اشتباهی آمدید.
There is something wrong with the ...
... خراب است.
wrong
مخالف اخلاق یا قانون
wrong
خطا
What's wrong?
چی نگرانت می کند؟
What's wrong?
چی ناراحتت می کند؟
What's wrong?
چه باکت است؟
What's wrong with it?
از چه چیز این خوشت نمی آید؟
There is nothing wrong with it.
این هیچ ایرادی ندارد.
What has he done wrong?
[مگر]
او
[مرد]
چه خطایی
[جرمی]
کرده است؟
to go wrong
بد از آب در آمدن
[داستانی]
What's wrong?
موضوع چه است؟
What's wrong?
چه خبر است؟
Something is wrong.
عیبی درکار
[این موضوع]
است.
to go wrong
خراب شدن
[موقعیتی]
to do something wrong
شیطنت کردن در چیزی
[شوخی]
to do something wrong
در چیزی دو به هم زدن
wrong
ناحق
she went wrong
راه خطارفت
she went wrong
گمراه شد پالانش کج شد
something is wrong with you
یک چیزی تان هست
something is wrong with you
یک کسالتی دارید
that is wrong
غلط است
that is wrong
درست نیست
in the wrong
<idiom>
اشتباه ،درستی حقیقت
to be in the wrong
دراشتباه بودن
to be in the wrong
مقصربودن
to go wrong
بدکارکردن
wrong un
پرتاب توپ پیچ دار کریکت
to know right from wrong
خوب را ازبد
to know right from wrong
تشخیص دادن
to go wrong
خراب شدن
what is wrong with that?
مگراین چه عیبی دارد
am i right or wrong
ایامن درست میگویم یانه ایاحق بامن است یانه
i took the wrong way
راه خطا رفتم
go wrong
بد کار کردن
go wrong
خراب شدن
to be in the wrong
حق نداشتن زورگفتن
he is on the wrong scent
سر رشته کار را گم کرده است
he did the wrong thing
نبود
to put one in the wrong
اشتباه
to put one in the wrong
کسیرا ثابت کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
بد شروع کردن
to suffer wrong
مظلوم واقع شدن
he did the wrong thing
کاری کرد که درست
i am on the wrong side of 0
من بیش از 05 سال دارم
to suffer wrong
بیعدالتی دیدن
queen can do no wrong
ملکه نمیتواند خطا کند
rub some one the wrong way
کسی را عصبانی کردن
wrong-headed
لجباز
he did me a great wrong
بیعدالتی بزرگی نسبت به من کرد
he did me a great wrong
خطای بزرگی .....
he did the wrong thing
کارغلطی کرد
I haven't done anything wrong.
من هیچ خطایی
[جرمی]
نکردم.
queen can do no wrong
بیان اصل عدم مسئوولیت ملکه یاپادشاه است در سیستم مشروطه
wrong answers
پاسخهای نادرست
wrong-foot
باعث بر هم خوردن تعادل حریف در یک بازی ورزشی شدن.
rub someone the wrong way
<idiom>
خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
What is wrong ? what is the snag ?
عیب کار کجاست ؟
wrong-headed
کجرو
The wrong answer.
جواب غلط
It is wrong to steal .
دزدیدن (دزدی )کار غلطی است
We got into the wrong bus .
سوار اتوبوس غلطی ( اشتباهی ) شدیم
It was wrong of you to take the bicycle .
کار غلطی کردی که دوچرخه را برداشتی
wrong-headed
مصر
According to his own lights , he was doing nothing wrong at all.
آن طور که عقلش قد می داد اعمالش صحیح بنظرش می آمد
wrong-headed
سرسخت
wrong-headed
کلهشق
you guessed wrong
حدس شما خطا رفت
to make r. for a wrong
بی عدالتی یا خطایی را جبران کردن
civil wrong
خطای مدنی
to read wrong
اشتباه
[ی]
خواندن
you guessed wrong
غلط حدس زدید
wrong information
اطلاعات نادرست
you guessed wrong
درست حدس نزدید
to take the wrong turn
اشتباهی
[با ماشین]
پیچیدن
backing up the wrong tree
<idiom>
[دنبال چیزی در جای اشتباهی گشتن]
Whichever way I did it ,It came out(turned out)wrong.
هر طور کردم غلط درآمد
To bark up the wrong tree.
<idiom>
[سوراخ دعا را گم کردن]
I made a mistake . I was wrong.
من اشتباه کردم
the wrong side outward
پشت رو
wrong side of the tracks
<idiom>
قسمت فقیرنشین شهر
wrong side of a cloth
پشت پارچه
To be mistaken (wrong ,in error)
دراشتباه بودن
get up on the wrong side of the bed
<idiom>
از دنده چپ بلند شدن
get out of bed on the wrong side
<idiom>
ازدنده چپ بیدار شدن
You gave me the wrong key .
کلیدی که به من دادی عوضی بود
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
the wrong side outward
وارونه
bet on the wrong horse
<idiom>
قضاوت اشتباه درموردچیزی
bark up the wrong tree
<idiom>
[درمورد چیزی گمان اشتباه کردن]
the wrong side of a blanket
پشت پتو
to hit the wrong key
[on the PC/phone/calculator]
اشتباه روی دکمه ای فشار دادن
[کلید یا تلفن]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com