Dictiornary-Farsi | bituminous paint | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 109 (7 milliseconds)

English	Persian
bituminous paint	رنگ قیری
bituminous paint	رنگ قیردار
bituminous paint	رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود


Other Matches

bituminous	قیری
bituminous	قیردار
bituminous coal	زغال سنگ چاق
bituminous concrete	بتن قیری
bituminous coal	زغال قیری
bituminous binder	بست مایه هیدروکربنه
bituminous coat	اندود قیری
bituminous coating	اندود قیری
bituminous cement	سیمان قیری
bituminous binder	مایه اتصال هیدروکربوری چسب مایه قیری
bituminous binder	چسبنده قیری
bituminous facing	پرده قیری
bituminous facing	روکاری قیری
min bituminous	قیرالود
bituminous varnish	لاک اسفالت
bituminous varnish	لاک قیری
bituminous shale	شیست قیردار
bituminous rock	سنگ قیری
bituminous road	جاده یا خیابان اسفالت
bituminous coal	ذغال سنگ چاق
bituminous matter	ماده قیری
bituminous felt	مشمع قیراندود
bituminous binder	بست مایه قیری
to paint out	بازدن رنگ پاک کردن
pc paint	برنامه مشهور نقاشی وترسیم برای ریزکامپیوترها
paint	رنگ شدن
paint	رنگ
paint	پر کردن شکل گرافیکی با رنگ . با روشهای مختلف و جلوههای ویژه
paint	رنگ و الگو برای پر کردن ناحیه
paint	رنگ کردن
to paint something [with something]	چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
paint	نگارگری کردن نقاشی کردن
paint	رنگ نقاشی
paint thinner	تینر رنگ
priming paint	رنگ استر
plastic paint	رنگ پلاستیکی
paint progarm	برنامه نگارگری
phosphorescent paint	رنگ تابنده
surface paint	استر
paint program	نرم افزاری که به کاربر امکان رسم تصاویر روی صفحه نمایش با رنگهای مختلف با روشهای مختلف و جلوههای ویژه را میدهد
paint remover	رنگ زدا
paint thinner	تینر یا رقیق کننده رنگ
paint thinner	رقیقگر رنگ
Paintbrush/Paint	windows برای تولید و ویرایش تصاویر atmap
paint work	رنگ کاری ساختمان
priming paint	رنگ استری
paint cup	مخزنرنگ
rustproof paint	رنگ ضد زنگ
wall paint	رنگ دیوار
war paint	نقاشی بدن برای رزم و پیکار
paint spray	اسپریرنگ
paint stripper	مادهایکهجهتازبینبردنرنگهایبرجاماندهازقدیماستفادهمیشود
poster paint	تقریبابیرنگ
to paint the lily	چیز زیبارا ارایش مصنوعی کردن
to coat something [with paint]	چیزی را با لایه ای [از رنگ] پوشاندن
gloss paint	رنگیکهوقتیخشکشدهباشد میدرخشد
water paint	رنگ لعابی
smooth the paint	رنگ کردن و پرداخت کردن
skin paint	نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
traffic paint	خط کشی راه
oil paint	رنگ روغنی
flat paint	زمینه
flat paint	رنگ مبنا
fireproof paint	رنگ نسوز
finishing paint	رنگ سازی اماده
enamel paint	رنگ لعابی
coat of paint	اندود رنگ
battery paint	رنگ باتری
cement paint	اندود کردن با دوغاب سیمان
antirust paint	رنگ ضد زنگ
antirust paint	ضد زنگ
anticorrosive paint	ماده ضد زنگ
oil paint	رنگ روغن
fluorescent paint	رنگ فلورسنت
grease paint	رنگ روعنی برای رنگ کردن صورت بازیگران
paint roller	غلطک رنگ کاری
luminous paint	رنگ شب نما
paint brush	قلم موی نقاشی
paint coat	روکش رنگ
paint pot	گلفشان
luminous paint	شبرنگ
luminous paint	رنگ نور
paint gun	رنگ پاش
lay on paint	رنگ زدن
lacquer paint	رنگ لاکی
acid proof paint	رنگ ضد اسید
His fingers were stained with paint .	روی انگشتانش لکه های رنگ بود
paint oneself into a corner <idiom>	گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
paint the town red <idiom>	اوقات خوشی داشتن
to paint a rosy picture of something	امیدوارانه به چیزی [موضوعی] نگاه کردن
heat fast paint	رنگ مقاوم گرما
to strip the paint off the wall	رنگ را از دیوار [با خراش] کندن
acid resisting paint	رنگ ضد اسید
anti flouing paint	رنگ ضد خزه
paint roller mill	دستگاه مالش رنگ بر روی دیوار
linseed oil paint	رنگ روغن برزک
paint spray gun	پیستوله رنگ
to paint adoor green	رنگ سبز بدری زدن
paint spraying equipment	تجهیزات رنگ پاشی
paint spray gun	رنگ پاش
to paint the town red	عربده کردن
to paint the town red	مستی کردن اشوب کردن
to paint adoor green	دری را رنگ سبز زدن
paint roller mill	غلطک دسته دار ویژه نقاشی ساختمان
rust protection paint	رنگ ضد زنگ
You have rubbed your coat against some wet paint .	کت ات را مالیده یی به رنگ ( رنگی کرده ای )