Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
black wash
رنگ سیاه
black wash
نوع دیگری ازگرافیت و کک و ذغال سخت یامواد الی است که با مایعی بطور معلق و برای پوشش ماهیچههای تر و قالبهای ماسهای به کار برده میشود
Other Matches
WI'll you give the car a wash (wash – down) please.
ممکن است لطفا" اتوموبیل رابشوئید
to do the dishes
[to wash up]
[to give dishes a rinse]
[to wash the dishes]
شستن
[تمییز کردن]
ظرف
wash in
پیچش بال بطوریکه زاویه نصب ان بطرف نوک کاهش یابد
wash out
ضرر
wash out
زیان
to wash down
رقیق کردن
to wash down
ابکی کردن
to wash up
پاک کردن
to wash up
شستن
wash out
شکست مردود
wash away
با شستشو پاک کردن
wash off
با شستشو پاک کردن
wash out
محو کردن شستشو
Go and wash yourself
برو دست ورویت رابشور
wish wash
حرف بی ربط و پوچ
wash out
شستشو کردن
to wash something up
بکنار ساحل شستن چیزی
wash out
کثافات را پاک کردن
wash out
از پا دراوردن
wash out
اب بردگی
wash out
ابرو
wash
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
wash out
شیار ابرو
wish wash
مشروب ابکی اب زیپو
wash
اب دادن شستشو
wash
شستشو دادن
wash
موج زایشی
wash
غسل رختشویی
wash
شستشو
wish wash
سخن بی معنی
wash
پاک کردن
wash out
ازبین بردن
wash up
از پاافتادن
do not wash
نشورید
wash up
دست و رو شستن
wash
شستن
wash oil
روغن شستشو
To wash ones hands of somebody (something).
دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
back wash
عقب زدن اب
wash house
رختهای شستنی
Does this material wash well?
آیا این جنس قابلیت شستشودارد؟
wash linen
کهنه فرفشویی
back wash
حرکت اب در نتیجه پارو زدن
wash one's hands of
<idiom>
ترک کردن
back wash
فشار عقب اب
To have a wash and brush up.
سروصورت راشستن (وآرایش دادن )
wash out valve
شیر تخلیه رسوبات در مخزن
wash PROM
پاک کردن داده از PROM
wash tub
تغار رختشویی
car wash
محلشستشویماشین
wash your hands
دستهای خود را بشویید
we sent the linen to the wash
رختهای شستنی رابرختشویخانه فرستادیم
wet wash
لباسشو
wet wash
رخت شو
pig's wash
بسباب
wash tower
فیلهشستشو
wash board
تختهای که برای ازاله اطاقها بکارمیبرند
wash house
رختشوی خانه
wash heat
گرمای جوش
pig's wash
اشغال
wash and wear
بشور و بپوش
to wash offŠout or away
باشستش بردن یاپاک کردن
stack wash
تخلیه هوا به علت فشار گازدودکش ناو
slope wash
شیب شست
wash leather
جیر
dish wash
ابی که دران فرف شسته باشند
dry wash
خشک شویی
dry wash
خشک شویی کردن
rock wash
پوشش سنگی
eye wash
داروی چشم
rain wash
فرسایش ناشی از ریزش باران
it wont wash
اگرانرابشویندرنگش میرود
pig's wash
گنداب اشپزخانه که به خوکان میدهند
lime wash
دوغاب اهک
mere wash
اب زیپو
wash ball
صابون دستشویی
chemical wash
کهنه شور یا دواشور نمودن فرش با کلر و خاکستر چوب جهت ملایم کردن رنگ ها و افزایش طول عمر ظاهری و غیر حقیقی فرش
wash drawing
ابرنگ سیاه
Is there a car wash?
آیا اینجا کارواش هست؟
Is there a car wash?
آیا اینجا ماشینشویی هست؟
pig's wash
گنداب
wash bottle
اب فشان
wash bottle
بطری شستشوی
wash boiler
دیگ رختشویی
to let music wash over somebody
به موسیقی متن گوش دادن
[اصطلاح روزمره]
wash board
تخته رختشویی
antique wash
دواشور کردن فرش جهت کهنه و قدیمی جلوه دادن آن
wash basin
دستشوئی
to wash something ashore
بکنار ساحل شستن چیزی
wash hand stand
دستشویی
this soup is mere wash
اب زیپواست
hand wash basin
چاهک دستشویی
give it a good wash
خوب انرا شستشو بدهید خوب انرا بشویید
wash deck hose
لوله شستشوی پل ناو
wash hand stand
روشوری
this soup is mere wash
این سوپ خیلی رقیق است
This cloth dosent shrink in the wash.
این پارچه در آب جمع نمی شود
Whishes dont wash the dishes.
<proverb>
آرزوها و خیالات ظرفها را نمى شویند .
hand wash in lukewarm water
شستندستهادرآبولرم
machine wash in hot water at a normal setting
شستشوباماشیندرآبنرم وگرم
machine wash in lukewarm water at a gentle setting
شستشوباماشیندرآبنیمگرم وملایم
machine wash in warm water at a gentle setting
شستشوباماشیندرآبگرم وملایم
machine wash in warm water at a normal setting
شستشوباماشیندرآبگرم ونرمال
black
وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
black
بی رنگ
to black out
سیاه کردن
to black out
قلم زدن
black out
حرکت با چراغ جنگی در شب خاموشی شبانه استتار شبانه
black out
قطع کامل برق خاموش شدن چراغ ها خاموشی شهر
in the black
<idiom>
سود بردن
black
1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
black
سیاه
black
تیره
he went there in black
اوبا جامه سیاه انجا رفت
black
سیاه شده
black
زشت
black
تهدید امیز عبوسانه
black
سیاهی
black
دوده لباس عزا
black
سیاه رنگ
black
سیاه رنگی
black
سیاه کردن
black
بازیگر دوم شطرنج
black
بستانکار بودن در حساب
black out
خاموشی
look black
متغیر بنظر امدن
black
چرک وکثیف
black d.
دم گاز خفه کننده
the black race
نژاد سیاه
black eye
چشم سیاه
slate black
رنگ ارغوانی مایل بسیاه
slate black
رنگ سیاه سنگ لوحی
black and white
چاپ
black and white
دستنوشته
the black sea
دریای سیاه
black and white
سیاه و سفید
jet-black
سیاه شبقی
black ball
توپسیاه
to be in ones black books
مغضوب کسی واقع شدن
black bread
نانسیاه
black salsify
شنگ
to lool black
خشمگین یا متغیر بنظر امدن
black eye
سیاهی اطراف چشم
black eye
بدنامی
black eyes
سیه چشم
black ant
مورچه سیاه
[حشره شناسی]
jet-black
سیاه براق و تیره
black vomit
تب زرد
[پزشکی]
[بیماری]
black marks
سابقهی بد
platinum black
گرد سیاه پلاتین حاصله از حل املاح ان
black mark
سابقهی بد
black Marias
اتومبیل گشتی پلیس
platinum black
پلاتین سیاه
black Maria
اتومبیل گشتی پلیس
black eye
سیه چشم
black eyes
بدنامی
black eyes
سیاهی اطراف چشم
black eyes
چشم سیاه
black vomit
طاعون زرد
[پزشکی]
[بیماری]
black coffee
قهوه بدون شیر
There is no colour beyond black .
<proverb>
بالاتر از سیاهى رنگى نیست .
You went in a black veil, but must come out in a w.
<proverb>
با چادر سیاه رفتى باید با کفن سفید بیرون بیائى .
black stone
مهرهیسیاه
Black will take no other hue.
<proverb>
بالاتر از سیاهى رنگى نیست .
black economy
پولیکهبدوناطلاعدولتبرایفرارازمالیاتکسبشود
in black and white
<idiom>
بصورت نوشتار
Black and white.
سیاه وسفید ( عکس ؟ فیلم وغیره )
black marketeer
کسیکهدربازارسیاهفعالیتدارد
They were dressed all in black.
همه آنها لباس تمام سیاه پوشیده بودند
They were all dreesd in black.
تمام آنها لباس سیاه پوشیده بودند
blue-black
آبیپررنگ
black spot
جادهباآمارتصادفبالا
black section
گروهیغیراداریدرداخلیکحزبسیاسیکهمدافعحقوقسیاهپوستاناست
black pudding
سوسیستولیدشدهازگوشتوخونخوک
black coffee
قهوه سیاه
black armband
سرآستین
[برای سوگواری ]
jet-black
سیاه سیاه
Black sheep
جوجه اردک زشت
[اصطلاح روزمره]
black box
سرعت و مسافت سنج
[ وسایل نقلیه خودرو]
black wool
پشم سیاه
black list
لیست سیاه
give someone a black look
با خشم به کسی نگاه کردن
to look at the black side
[about something]
بدبین بودن
[برای چیزی]
black square
خانهسیاه
black marketeering
دادوستددربازارسیاه
black eyed
سیاه چشم
black book
کتاب سیاه
black book
دفتر ثبت نام تبه کاران ومجرمین یاکسانی که از انجام عملی ممنوع میشوند
black body
جسم سیاه
black body
قسمت خطرناک
black bile
سوداء
black bile
صفرای سیاه
black beetle
سوسک گرمابه
black ash
خاکستر سیاه
black art
سحر
black art
جادوگری
black anneal
سیاه گداختن
black a vised
سیه چرده
black a vised
سبزه دارای پوست تیره
animal black
ذغال حیوانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com