Dictiornary-Farsi | blind letter | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
blind letter	نامهای که نام ونشان روشن ندارد


Other Matches

The blind can not lead the blind. <proverb>	کور کى مى تواند کور دگر را راهنمایى کند.
blind leading the blind <idiom>
Get the letter to him . Have the letter handed to him.	نامه را بدستش برسان
i wrote letter a letter	هی کاغذ نوشتم
i wrote letter a letter	چندین کاغذ پشت سرهم نوشتم
Read out the letter. Read the letter aloud.	نامه را بلند بخوان
blind	کمینگاه
blind	بدون دید مستقیم پرسنل
blind	چشمک زدن علامت دادن
blind	کور کردن
to go it blind	بی پرواکاری راکردن
to be blind to	نفهمیدن
to go it blind	بی گداربه اب زدن
to be blind to	ندیدن
blind	طاقنما
blind	پوشش مخفی [جامعه شناسی]
blind	مخفی گاه [جامعه شناسی]
blind	چراغ اعلام خطر
blind	چراغ چشمک زن
blind	آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
blind	درز یاراه
blind	خیره کردن
blind	:کورکردن
blind	غیر خوانایی
blind	بی بصیرت
blind	تاریک ناپیدا
blind	نابینا
blind	: کور
blind	گرفتن
blind	هرچیزی که مانع عبورنور شود
blind	:چشم بند
blind	اغفال کردن
blind	پناه
blind	سنگر
blind	در پوش
blind	پرده
blind	مخفی گاه
blind one eye	از یک چشم کور
blind hole	سوراخ کور
blind pass	پاس بدون دید یار
blind of one eye	یک چشم
born blind	کور مادرزاد
color blind	رنگ کور
blind nut	مهره کور
color blind	فاقد حساسیت نسبت برنگ
day blind	روزکور
gravel blind	تقریبا کور
gravel blind	دارای چشم تار دارای دید کم
blind pass	کالیبر کور
blind transportation	ارسال پیام بدون توجه به گیرنده یااخذجواب
blind pipe	لوله کور
blind pass	پاس کور
blind rivet	پرچ کور
blind score	امتیاز اضافی به تیمی که عضو ان غایب یا اخراج شده و جانشینی ندارد
blind search	جیستجوی بی نتیجه
blind pipe	لوله غیرمشبک
blind side	سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
blind stiteh	کور نخبه
blind transportation	ارسال یک جانبه
blind valley	کور دره
blind window	پنجره نما
blind zone	منطقه کور
green blind	نابینادربرابر رنگ سبز سبزکور
he is blind to kindness	مهربانی نمیفهمد چیست
sun blind	سایبان
sun blind	پرده پنجره
strike blind	با ضربه کور کردن
spanish blind	دریچه کرکرهای
snow blind	برف کوری
snow blind	برف کور
moon blind	شبکور
moon blind	روزبین
moon blind	دچار اماس نوبتی
murphy blind	چشم بند اسب
night blind	شبکور
sand blind	دارای چشم تار
ventilation blind	پیش پنجره
double blind	دوسوکور
blind cloth	پردهکرکره
he strike him blind	چنان زد که کورش کرد
hoodman blind	گردن کلفت
hoodman blind	اوباش
hoodman blind	لوطی
hoodman blind	مرد کلاهدار
stone blind	کاملا کور
blind storey	تریبون کلیسا
To know someone blind spots.	رگ خواب کسی را بدست آوردن
word-blind	کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
colour blind	کوررنگ
blind drunk	مستمخمور
Roman blind	درپرشرومانی
roller blind	پرده فنردار قرقره ایی
blind matching	همتاسازی بی نام
blind alleys	شاخه بن بست
blind alleys	کوچه بن بست
blind bridle	لگام چشمبنددار
blind arcade	طاقنما
blind alley	شاخه بن بست
blind date	قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
blind dates	قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
blind spots	نقطه ضعف
blind spot	نقطه کور
blind a lley	کوچه بن بست
blind spot	نقطه ضعف
blind spots	نقطه کور
Venetian blind	پنجره کرکره
blind alley	کوچه بن بست
blind hole	سوراخ چمن که از فاصله معین دیده نمیشود
blind fold	چشم بستن
blind analysis	تحلیل بی نام
blind fold	با چشم بسته
blind flange	فلانژ کلاهک
blind flange	فلانژ سرپوشیده
blind keyboard	صفحه کلیدی که خروجی آن نشان داده نمیشود ولی مستقیماگ روی نوار یا دیسک مغناطیسی ضبط میشود
blind dialling	توانایی مودم برای شماره گیری حتی وقتی که خط به نظر خراب است با استفاده از برخی خط وط خصوصی
blind hole	سوراخ مسدود
blind diagnosis	تشخیص بی نام
blind coal	زغال سنگ بی شعله
blind circuit	مداری که ارسال پیام در ان یک طرفه انجام میشود
blind gate	دروازههای مسیر که دیده نمیشوند
blind circuit	مدار یک طرفه
blind fold	کورکردن
to turn a blind eye to something	چیزی را نادیده گرفتن
blind mans buff	ازمن داری
blind man's buff	از من داری
blind man's buff	چشم بندانک
To lose ones sight . To go blind.	کور شدن
blind mans buff	چشم بندی چشم بندانک
The illiterate person is blind . <proverb>	بیسواد کور است .
He is blind in the left eye .	چشم چپ اش کور ( نابینا ) است
to turn a blind eye to something	چیزی را زیر سبیلی رد کردن
blind bombing zone	منطقه بمباران محدود
blind drainage area	حوزه ابریز بسته
blind carbon copy	در پست الکترونیکی روش ارسال پیام به چندین کاربر که برای سایرین شناخته شده نیست
blind copy receipt	در پست الکترونیکی روش ارسال پیام به چندین کاربر که برای سایرین شناخته شده نیست
double blind method	روش بی نام مضاعف
To turn a blind eye to something. To overlook something.	چیزی را نادیده گرفتن
In is an affair of the heart . Love is blind .	کار کار دل است
To overlook. To turn a blind eye.	چشم پوشیدن (نادیده گرفتن )
letter	مراسله
to a. letter	روی نامه عنوان نوشتن نامه نوشتن کاغذی رابعنوان
letter	حرف چاپی
letter no	نامه شماره 5
to a. letter	فرستادن
letter of a	اگاهی نامه
letter of a	اطلاع نامه
letter	باحروف نوشتن باحروف علامت گذاشتن اجازه دهنده
to the letter	طابق النعل بالنعل
letter	حرف الفباء
letter	معرفت دانش
letter	اثارادبی
letter	کاغذ ادبیات
letter	حرف
letter for letter <adv.>	نکته به نکته
letter	نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letter for letter <adv.>	مو به مو
d. letter	حرفی که درسالنامه دلالت برروز یک شنبه میکند
letter	نامه
to the letter <adv.>	مو به مو
to the letter <adv.>	نکته به نکته
letter	نوشته
letter	سند
to the letter <adv.>	کلمه به کلمه
letter	حروف ارسالی به چندین آدرس با نام بدون تغییر در متن
letter	معرفی نامه
letter for letter <adv.>	کلمه به کلمه
to the letter <idiom>	طبق قانون
letter	نویسه
take this letter to the post	این نامه راببرید به پستخانه
the letter is urgent	نامه فوری است
the letter of the law	لفظ یا نص قانون
the letter of the law	عبارت قانون
the letter of the law	نص یا لفظ شریعت
the original letter	عین نامه
letter of dismissal	ترک
The letter is in his own handwriting .	نامه بخط خودش است
He signed with the letter	امضاء با حرف او
letter of dismissal	انفصال
under cover of letter no	ضمن نامه شماره
repetitive letter	یات آدرس
repetitive letter	نوشته شده است
scarlet letter	حرف A برنگ سرخ که روی سینه زناکاران نصب میشده
sea letter	سند بیطرفی کشتی
send a letter	نامهای بفرستید
I read through the letter.	من این نامه را کاملا میخوانم.
letter of reference	توصیه نامه
letter of reference	معرفی نامه
send a letter	کاغذ بدهید
small letter	حرف ریز
registered letter	نامه سفارشی
letter of dismissal	بطلان
I had a letter from my father .	از پدرم کاغذ داشتم
To mail a letter.	نامه ای رابه پست انداختن
I have just received your letter.	کاغذت تازه به دستم رسیده است
Letter of recommendation.	توصیه نامه
to kern a letter	فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
letter of attorney	اجازه نامه
letter of attorney	اختیار نامه
This letter has been tampered with .	در این نامه دست برده شده
letter of attorney	وکالت نامه