Dictiornary-Farsi | blood banks | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
blood banks	بانک جمع اوری خون


Other Matches

Blood is not washed out by blood . <proverb>	خون را با خون نمى شویند.
banks	بانکداری کردن
banks	دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
banks	قسمت برجسته سر پیچ
banks	در بانک گذاشتن
banks	مجموعهای از وسایل حافظه الکترونیکی که بهم وصل می شوند تا یک فضای بزرگ حافظه ایجاد کنند
banks	انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
banks	مجموعهای از وسایل مشابه
banks	کپه کردن
banks	سکو
banks	کناره توده
banks	بطورمتراکم
banks	کپه کردن بلند شدن
banks	رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
banks	بانک ضرابخانه
banks	ساحل
banks	لب
banks	بانک
banks	صخره زیرابی کم ارتفاع ساحل
banks	کرانه دیواری
banks	کنار
There was a run on the banks .	مردم سرمایه هایشان را از بانکها بیرون می کشند
member banks	در ایالات متحده کلیه بانکها براساس اساسنامه خود بایستی عضونظام فدرال رزرو در ایند
member banks	بانکهای عضو
fog banks	تودهی مه
clearing banks	بانک پس انداز
clearing banks	بانکی که چکها را نقد میکند بانکی که چکها را می پردازد
fog banks	مه انباشت
federal banks	بانکهای فدرال
investment banks	بانکهای سرمایه گذاری
information banks	بانکهای اطلاعاتی
I have entangled myself with the banks .	خودم را گرفتار بانک ها کردم
data banks	بانک اطلاعات
data banks	پایگاه داده
data banks	پایگاه داده ها
data banks	بانک اطلاعاتی
river banks	ساحل رودخانه
merchant banks	بانک بازرگانی
commercial banks	بانکهای بازرگانی
data banks	بانک داده ها
data banks	base data
the nile overflows its banks	نیل طغیان کرده کرانه خودرافرامیگیرد
to let blood	خون گرفتن
blood	نسبت خویشاوندی
whole blood	قرابت ابی و امی قرابت تنی
let blood	رگ زدن
whole blood	قرابت نسبی
let blood	خون گرفتن
his blood is up	اماده جنگ است
his blood is up	خشمش افروخته است
to let blood	رگ زدن
blood	خون
blood	سگ شکاری و بوی خن
blood	عصبانی کردن
blood	خون کسی رابجوش اوردن
blood	خون جاری کردن
blood	خون الودکردن
blood	نیرو
blood	نژاد
blood	مزاج
blood	خوی
blood	دم
be in one's blood <idiom>	ارثی بودن
new blood <idiom>	جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
get someone's blood up <idiom>	عصبانی کردن
be in one's blood <idiom>	در ذات کسی بودن
get someone's blood up <idiom>	کفر کسی را درآوردن
blood	نسب
life blood	جنبش بی اخبار
life blood	نیرو
life blood	پلک چشم
life blood	خونی که زندگی به ان نیازمنداست
of full blood	تنی
proximity of blood	خویشی نزدیکی
of half blood	ناتنی
poverty of the blood	کمی خون
poverty of the blood	کم خونی
price of blood	خون بها
price of blood	خون تاوان
to take a sample of blood	گرفتن نمونه خون [برای آزمایش خون]
full blood	برادر تنی
it rained blood	خون
it rained blood	روان بود
blood sample	واحد نمونه خون
his blood beon us	خونش به گردن ماست
half blood	نابرادری یا ناخواهری دورگه
full blood	برادر ابوینی
full blood	از نژاداصیل
full blood	نژاد خالص
full blood	همخون
price of blood	دیه
prince of the blood	شاهزاده اصیل
princess of the blood	دختر یا نوه پادشاه
to imbrue with blood	بخون ترکردن
blood donor	اهدایخون
whole blood center	مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
blood work	آزمایش خون
blood test	آزمایش خون
in cold blood <idiom>	خیلی خونسرد
flesh and blood <idiom>	روابط نزیک داشتن
To welter in ones blood .	درخون خود غلتیدن
To kI'll someone in cold blood.	درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
Blood was running .	خون جاری شد
To have a blood feud with someone.	با کسی پدر کشتگی داشتن
blood transfusion	تزریقخونبهبدنبیمار
to imbrue with blood	الوده بخون کردن
to imbrue with blood	بخود اغشتن
to imbrue in blood	بخون تر کردن
proximity of blood	خویشاوندی
proximity of blood	وابستگی
proximity of blood	قرابت نسبت
stranger in blood	غیر نسبی
stranger in blood	سببی
to bathe in blood	درخون غلتیدن
to bathe in blood	درخون غوطه خوردن یا اغشتن
to freeze ones blood	خون در رگ کسی افسرده
to freeze ones blood	کسیرازهره ترک کردن
to gild with blood	اغشته بخون کردن
to gild with blood	غرقه بخون کردن
to imbrue in blood	بخود اغشتن
to imbrue in blood	الوده بخون کردن
blood relation	رابطهخونیوخانوادگی
blood brothers	برادر خوانده
blood money	خون بها
blood bank	بانک جمع اوری خون
blood types	گروه خون
blood types	تعیین کردن
blood types	گروه خونی
blood type	گروه خون
blood type	تعیین کردن
blood type	گروه خونی
blood groups	گروه خون
blood money	دیه
blood brothers	برادر هم خون
blood brother	برادر خوانده
blood brother	برادر هم خون
blood counts	شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
blood count	شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
blood vessel	عروق خونی
blood vessel	رگ
blood money	خونبها
blood groups	تعیین کردن
blood groups	گروه خونی
blood group	گروه خون
blood sports	کشتن شکار
blood sport	کشتن شکار
flesh-and-blood	خویشاوند
flesh-and-blood	خون
flesh-and-blood	گوشت
flesh and blood	خویشاوند
flesh and blood	خون
flesh and blood	گوشت
blood-letting	حجامت
blood poisoning	عفونت خون
blood pressure	فشار خون
blood group	تعیین کردن
blood group	گروه خونی
blood poisoning	مسمومیت خون
blood cells	یاخته خون
blood cells	گویچههای خونی
blood cell	یاخته خون
blood cell	گویچههای خونی
blood pressure	فشارخون
blood letting	حجامت
avenger of blood	ولی دم
dragon blood	دم الاخوین
blood of the grape	خون رز
relationship by blood	خویشاوندی نسبی
blood rain	باران سرخ
blood relationship	خویشاوندی نسبی
blood relationship	قرابت نسبی
cold blood	خون سردی
relationship by blood	قرابت نسبی
it reeks of blood	بوی خون از ان میاید
blood stream	جریان خون
blue blood	عضو طبقه اشراف
blue blood	نجیب زاده اشراف زاده
draw first blood	کسب نخستین امتیاز
corruption of blood	مهدورالدم شدن
corruption of blood	محرومیت از حقوق اجتماعی و مدنی
dragoa's blood	خون سیاوشان
dragon blood	خون سیاووشان
blood of the grape	اب انگور
blood guilt	خونریزی ناحق
blood agent	مدت پرواز
bad blood	مسمومیت خون دراثرعصبانیت
blood chit	تقاضای مساعدت و اهدای خون بازوبند تقاضای کمک ازمردم
bad blood	خصومت
bad blood	رنجش
blood corpuscles	ذرات خون
blood feud	کینه وعداوت خانوادگی دشمنی دیرین
bad blood	زنندگی
blood hound	کاراگاه
bad blood	تلخی تندی
blood agent	عامل شیمیایی لخته کننده خون عامل ضدحرکت خون
bad blood	ازردگی
bad blood	خشم
blood knot	نوعی گره
capillary blood vessels	عروق شعری
to make somebody's blood boil <idiom>	کسی را خیلی خشمگین کردن