English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
blood cells گویچههای خونی
blood cells یاخته خون
Other Matches
Blood is not washed out by blood . <proverb> خون را با خون نمى شویند.
cells ثباتی که حاوی محل مرجع یک خانه مخصوص برای انجام عمل است
cells پیل سلول
cells فرف نمونه
cells المان
cells جزء اصلی باطری
cells خط ضخیم تری که اطراف خانهای که باید در آن نوشته شود ایجاد میشود
cells در صفحه گسترده روشی که نتیجه یا داده در یک خانه نمایش داده میشود
cells خانه
cells سل
cells در یک سیستم ارسال داده مثل ATM بستههای داده با طول ثابت مثلاگ یک خانه در سیستم ATM شامل دادههای هشت تایی است
cells تابع یا عدد مجزا در برنامه صفحه گسترده
cells محل تک حافظهای قادر به ذخیره سازی یک کلمه داده که توسط یک آدرس مشخص قابل دسترسی است
cells در یک صفحه گسترده فرمولی که در یک خانه قرار دارد
cells دریک صفحه گسترده کدی که موقعیت یک خانه را با سط ر و ستون مشخص میکند. معمولاگ سط رها شماره گذاری شده اند و ستون ها بر حسب حروف الفبا هستند
cells پیل خانه باطری
cells حفره
cells باطری
cells پیل
cells زندان تکی
cells سلول یکنفری
cells جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cells سلول
cells زندان انفرادی
cells خانه جدول
cells یاخته
suporting cells یاختههای نگاهدارنده یاختههای حمایت کننده
schwann cells یاختههای شوان
neuroglial cells یاختههای نوروگلی
padded cells اتاقک نرم پوشدار
accessory cells یاخته های کمکی
bipolar cells یاختههای دو قطبی
parallel cells یاختههای موازی
hair cells یاختههای مویی
solar cells سلول خورشیدی
ganglionic cells یاختههای گرهی
to let blood خون گرفتن
be in one's blood <idiom> ارثی بودن
be in one's blood <idiom> در ذات کسی بودن
get someone's blood up <idiom> کفر کسی را درآوردن
get someone's blood up <idiom> عصبانی کردن
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
whole blood قرابت ابی و امی قرابت تنی
let blood رگ زدن
let blood خون گرفتن
to let blood رگ زدن
whole blood قرابت نسبی
blood دم
blood نسب
his blood is up خشمش افروخته است
blood خوی
blood مزاج
blood نسبت خویشاوندی
blood نژاد
blood نیرو
blood خون الودکردن
blood خون جاری کردن
blood خون کسی رابجوش اوردن
blood عصبانی کردن
blood سگ شکاری و بوی خن
his blood is up اماده جنگ است
blood خون
princess of the blood دختر یا نوه پادشاه
prince of the blood شاهزاده اصیل
price of blood دیه
price of blood خون تاوان
price of blood خون بها
full blood از نژاداصیل
full blood نژاد خالص
full blood همخون
dragon blood دم الاخوین
proximity of blood خویشی نزدیکی
proximity of blood وابستگی
life blood نیرو
poverty of the blood کم خونی
poverty of the blood کمی خون
it reeks of blood بوی خون از ان میاید
proximity of blood خویشاوندی
life blood جنبش بی اخبار
life blood پلک چشم
life blood خونی که زندگی به ان نیازمنداست
his blood beon us خونش به گردن ماست
half blood نابرادری یا ناخواهری دورگه
full blood برادر تنی
of full blood تنی
of half blood ناتنی
full blood برادر ابوینی
it rained blood خون
proximity of blood قرابت نسبت
stranger in blood غیر نسبی
To kI'll someone in cold blood. درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
To welter in ones blood . درخون خود غلتیدن
flesh and blood <idiom> روابط نزیک داشتن
in cold blood <idiom> خیلی خونسرد
blood test آزمایش خون
blood work آزمایش خون
blood sample واحد نمونه خون
to take a sample of blood گرفتن نمونه خون [برای آزمایش خون]
Blood was running . خون جاری شد
To have a blood feud with someone. با کسی پدر کشتگی داشتن
blood transfusion تزریقخونبهبدنبیمار
stranger in blood سببی
to bathe in blood درخون غلتیدن
to bathe in blood درخون غوطه خوردن یا اغشتن
to freeze ones blood خون در رگ کسی افسرده
to freeze ones blood کسیرازهره ترک کردن
to gild with blood اغشته بخون کردن
to gild with blood غرقه بخون کردن
to imbrue in blood بخود اغشتن
to imbrue in blood الوده بخون کردن
to imbrue in blood بخون تر کردن
to imbrue with blood بخود اغشتن
to imbrue with blood الوده بخون کردن
to imbrue with blood بخون ترکردن
whole blood center مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
blood donor اهدایخون
blood relation رابطهخونیوخانوادگی
blood brothers برادر خوانده
blood money خون بها
blood types گروه خون
blood types تعیین کردن
blood types گروه خونی
blood type گروه خون
blood type تعیین کردن
blood type گروه خونی
blood groups گروه خون
blood groups تعیین کردن
blood money دیه
blood brothers برادر هم خون
blood brother برادر خوانده
blood brother برادر هم خون
blood counts شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
blood count شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
blood vessel عروق خونی
blood vessel رگ
blood money خونبها
blood groups گروه خونی
blood group گروه خون
blood bank بانک جمع اوری خون
flesh-and-blood خویشاوند
flesh-and-blood خون
flesh-and-blood گوشت
flesh and blood خویشاوند
flesh and blood خون
flesh and blood گوشت
blood-letting حجامت
blood letting حجامت
blood sports کشتن شکار
blood poisoning مسمومیت خون
blood group تعیین کردن
blood group گروه خونی
blood sport کشتن شکار
blood cell یاخته خون
blood cell گویچههای خونی
blood pressure فشارخون
blood pressure فشار خون
blood poisoning عفونت خون
blood banks بانک جمع اوری خون
avenger of blood ولی دم
dragon blood خون سیاووشان
blood of the grape خون رز
blood rain باران سرخ
blood relationship خویشاوندی نسبی
blood relationship قرابت نسبی
relationship by blood خویشاوندی نسبی
relationship by blood قرابت نسبی
it rained blood روان بود
blood stream جریان خون
blue blood عضو طبقه اشراف
blue blood نجیب زاده اشراف زاده
draw first blood کسب نخستین امتیاز
cold blood خون سردی
corruption of blood مهدورالدم شدن
corruption of blood محرومیت از حقوق اجتماعی و مدنی
dragoa's blood خون سیاوشان
blood of the grape اب انگور
blood agent عامل شیمیایی لخته کننده خون عامل ضدحرکت خون
blood corpuscles ذرات خون
bad blood رنجش
blood chit تقاضای مساعدت و اهدای خون بازوبند تقاضای کمک ازمردم
blood guilt خونریزی ناحق
bad blood زنندگی
blood hound کاراگاه
bad blood تلخی تندی
bad blood مسمومیت خون دراثرعصبانیت
blood knot نوعی گره
blood agent مدت پرواز
bad blood خشم
bad blood ازردگی
bad blood خصومت
blood feud کینه وعداوت خانوادگی دشمنی دیرین
make one's blood boil <idiom> کسی را خیلی عصبانی کردن
blood sprang to his cheeks خون درگونه هایش دوید
half blood brother برادر امی یا ابوی
brother of full blood برادر تنی
capillary blood vessels رگهای مویی
capillary blood vessels عروق شعری
half blood brother برادرناتنی
brother of half blood برادر ناتنی
to make somebody's blood boil <idiom> خون کسی را به جوش آوردن [اصطلاح مجازی]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com