English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 163 (8 milliseconds)
English Persian
blue brittle شکستگی ابی
Other Matches
brittle شکننده
brittle ترد
brittle ترد و شکننده
brittle بی دوام زودشکن
short brittle شکننده- کوتاه
brittle temperature دمای شکنندگی
brittle point نقطه شکنندگی
hot brittle شکستگی گرم
brittle fracture شکستن از تردی
to look blue افسرده یابوربنظرامدن
the blue دریا
blue اسمان
the blue اسمان
blue نیلی
blue مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
blue آبی
ox blue ابی سیرمایل به ارغوانی
blue اسمان نیلگون
out of the blue غیر منتظره
out of the blue <idiom> غیرمتقربه
go off into the blue ناپدید شدن
go off into the blue آب شد و به زمین رفت
prussian blue نیل فرنگی
prussian blue رنگدانه ابی رنگ اهن دار
prussian blue ابی پروس
powder blue گردلاجوردفرنگی
powder blue نیل رخت شویی
slate blue رنگ ابی مایل به خاکستری
teal blue رنگ ابی مایل به خاکستری
sky blue اسمانی
sky blue نیلگونی
sky blue رنگ ابی اسمان
peacock blue رنگ ابی طاووسی
peacock blue رنگ ابی مایل بسبز
dark blue سرمه ای
indigo blue ابی ایندیگو
king's blue رنگ ابی متوسط
light blue کبود
methyl blue ابی متیل
milori blue ابی میلوری
navy blue کبود
navy blue ابی سیر
once in a blue moon گاه گاهی
intense blue ابی سیر
oxford blue ابی سیر مایل به ارغوانی
paris blue یکجور نیل فرنگی
paris blue جوهرابی روشن
dark blue ابی سیر
steel blue رنگ ابی فولادی
electric-blue آبیروشن
ice-blue آبیکمرنگ
I kept saying it tI'll I was blue in the face. آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
It tends to be blue . It is bluish. بیشتر برنگ آبی می زند
She comes here once in a blue moon . سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
blue in the face <idiom> آرام گرفتن
once in a blue moon <idiom> به ندرت
once in the blue moon خیلی بندرت
a bolt from the blue از غیب
a bolt from the blue مثل عجل معلق
blue [joke] <adj.> زمخت [جوک]
blue [joke] <adj.> خشن [جوک]
blue-black آبیپررنگ
blue tit پرندهایکوچکبابالسرودم آبیوسینهزرددراروپا
blue mussel صدفدوکفهایآبی
thumb blue نیل گلولهای یاقالبی
thymol blue ابی تیمول
to burn blue شعله یا نور ابی دادن
to by blue muder فریاد کردن
to by blue muder دادزدن
blue law قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue law قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue laws قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue laws قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
true-blue پیرو متعصب
true-blue هوادار دو آتشه
blue ball توپآبی
blue beam اشعهآبیکلاهکآبی
blue cap صدفکبود
blue chip سهام مرغوب
blue anealing بازپخت ابی رنگ
blue baby طفلی مبتلا به یرقان ازرق
blue bark گزارش حرکت
blue bark تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
blue bell گزارش جنایت
blue bell گزارش بدرفتاری
blue blood عضو طبقه اشراف
blue book هرکتاب یانشریه رسمی دولتی
blue book هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد
blue book کتاب ابی
blue book کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
blue brittleness شکنندگی ابی رنگ
blue blood نجیب زاده اشراف زاده
blue commander فرمانده نیروهای خودی فرمانده نیروهای ابی
blue devil افسردگی
big blue ابی بزرگ لقبی برای شرکت بین المللی ماشینهای تجاری
big blue IB
big blue نام غیر رسمی IBM
blue-chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue-chip سهام مرغوب
black and blue کبود و سیاه
blue water دریای ازاد
royal blue رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
blue jeans شلوار کار ابی رنگ
blue jeans شلوارکاوبوی
blue collar کارگری
blue-collar کارگری
blue blooded نجیب زاده
blue-blooded نجیب زاده
blue chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
acid blue ابی اسیدی
alkali blue ابی قلیا
blue fox سگ روباه
blue devil ال
blue devil دیو
bromthymol blue ابی برم تیمول
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
blue line خط دفاعی هاکی
blue liner مدافع
blue moon زمان دراز
blue moon مدت طولانی
blue mud گل کبود
blue print رسم فنی
blue print زمینه ابی
blue print فون ابی
blue print تون پلات ابی
blue shift جابجایی به سوی ابی
blue vitriol کات کبود
cobalt blue لاجورد
bright blue لاجوردی
blue jay زاغ کبود
blue jacket سرباز نیروی دریائی
blue forces نیروهای ابی
blue forces نیروهای خودی
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
blue gun لوله پرتاب ابی
blue eyed ابی چشم
blue eyed زاغ
his coat was in blue velvet مخمل ابی بود
She talked tI'll she was blue in the face . آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
blue ribbon program برنامه کاملی که در ابتدا و بدون هر گونه خطا یا مشکل اجرا شود
to beat black and blue کوفته یاکبودکردن
blue collar employees کارگران
green with a blue tint سبز مایل به ابی
his coat was in blue velvet نیمتنه اش
the greenish hue of blue حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
blue water school انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
blue yellow blindness رنگ کوری ابی- زرد
red, green, blue سیستم نمایش قوی که از سه سیگنال ورودی مجزا برای کنترل اشعههای قرمزوسبزوابی استفاده میکند
white with blue stripes سفید با خطهای ابی سفید باراه راه ابی
red, green, blue سه اشعه تصویردرتلویزیون رنگی
blue-eyed boy دراصطلاح"تافتهجدابافته"
blue or copper vitriol کات کبود
blue or copper vitriol زاج کبود
blue beam magnet مغناطیس اشعه ابی
They beat each other black and blue. همدیگر را خونین ومالین کردند
red green blue monitor مانیتور قرمز- سبز- ابی
to drink till alls blue مست شدن
to drink till alls blue پاتیل شدن
to drink till alls blue بحدمستی نوشیدن
To be between the devil and the deep blue sea. راه پس وپیش نداشتن
acid alizarian blue black ابی سیر الیزارین اسیدی
blue chip personal computer IB که در کشور کره توسط شرکت HYUNDAI ساخته میشودکامپیوترهای شخصی ارزان سازگار با
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com