English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 199 (9 milliseconds)
English Persian
blue commander فرمانده نیروهای خودی فرمانده نیروهای ابی
Other Matches
commander of d. فرمانده
commander of d. سرلشگر
commander فرمانده
commander ارشد
commander سرکرده تخماق
commander فرمانده یکان ناخدا سوم فرمانده سوم ناو
commander سردار
commander's concept تدبیر فرمانده
commander's call ساعات در اختیار فرماندهی
battery commander فرمانده اتشبار
battalion commander فرمانده گردان
commander's guidance دستورالعمل فرماندهی راهنمای طرح ریزی فرمانده
commander's estimate براورد فرماندهی
commander's seat صندلیفرمانده
commander's call در اختیار فرماندهی
commander of the faithful امیرالمومنین
regiment commander فرمانده هنگ
relief commander گروهبان پاسدار یا پاسبخش
sector commander فرمانده ناحیه
supreme commander فرماندهی عالی ارتش فرماندهی کل قوا فرماندهی کل
territorial commander فرمانده سرزمینی
commander's concept تدبیر عملیاتی فرمانده
brigade commander فرمانده تیپ
chalk commander فرمانده سریال حرکت هوایی فرمانده سریال بار هوایی
commander in chief فرمانده کل
commander in chief فرمانده کل
commander in chief فرمانده کل قوا سر فرماندهی
sector commander فرمانده ناحیه پدافند هوایی
army commander فرمانده نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات فرمانده قسمت زمینی
army commander فرمانده ارتش
fleet commander فرمانده ناوگان
commander-in-chief فرمانده کل
wing commander سرهنگ دوم هوایی
exercise commander فرمانده مانور
lieutenant commander دریابان
corps commander فرمانده سپاه
division commander فرمانده لشگر
company commander فرمانده گروهان
commander's manual ائین نامه راهنمای فرماندهان راهنمای فرماندهان در امر اموزش
combat commander's insignia علامت فرماندهی بر یکان رزمی
tactical air commander فرمانده نیروی هوایی تاکتیکی
supreme commander's staff ستاد کل ارتش
supreme commander's staff ستاد عالی ارتش
air defense commander فرماندهی پدافند هوایی فرمانده پدافند هوایی یک منطقه
area air defense commander فرمانده منطقه پدافند هوایی
the blue اسمان
go off into the blue آب شد و به زمین رفت
ox blue ابی سیرمایل به ارغوانی
the blue دریا
to look blue افسرده یابوربنظرامدن
out of the blue <idiom> غیرمتقربه
out of the blue غیر منتظره
go off into the blue ناپدید شدن
blue اسمان نیلگون
blue اسمان
blue مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
blue آبی
blue نیلی
prussian blue رنگدانه ابی رنگ اهن دار
light blue کبود
king's blue رنگ ابی متوسط
prussian blue نیل فرنگی
powder blue گردلاجوردفرنگی
powder blue نیل رخت شویی
once in a blue moon گاه گاهی
peacock blue رنگ ابی طاووسی
paris blue جوهرابی روشن
paris blue یکجور نیل فرنگی
methyl blue ابی متیل
milori blue ابی میلوری
navy blue کبود
oxford blue ابی سیر مایل به ارغوانی
navy blue ابی سیر
peacock blue رنگ ابی مایل بسبز
prussian blue ابی پروس
blue mussel صدفدوکفهایآبی
blue tit پرندهایکوچکبابالسرودم آبیوسینهزرددراروپا
blue-black آبیپررنگ
electric-blue آبیروشن
ice-blue آبیکمرنگ
I kept saying it tI'll I was blue in the face. آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
It tends to be blue . It is bluish. بیشتر برنگ آبی می زند
She comes here once in a blue moon . سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
blue in the face <idiom> آرام گرفتن
once in a blue moon <idiom> به ندرت
once in the blue moon خیلی بندرت
a bolt from the blue از غیب
a bolt from the blue مثل عجل معلق
blue [joke] <adj.> زمخت [جوک]
blue [joke] <adj.> خشن [جوک]
blue cap صدفکبود
blue ball توپآبی
true-blue هوادار دو آتشه
blue beam اشعهآبیکلاهکآبی
slate blue رنگ ابی مایل به خاکستری
teal blue رنگ ابی مایل به خاکستری
sky blue اسمانی
sky blue نیلگونی
sky blue رنگ ابی اسمان
steel blue رنگ ابی فولادی
thumb blue نیل گلولهای یاقالبی
thymol blue ابی تیمول
to burn blue شعله یا نور ابی دادن
to by blue muder فریاد کردن
to by blue muder دادزدن
blue law قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue law قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue laws قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue laws قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
true-blue پیرو متعصب
intense blue ابی سیر
blue chip سهام مرغوب
blue baby طفلی مبتلا به یرقان ازرق
blue bark گزارش حرکت
blue bark تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
blue bell گزارش جنایت
blue bell گزارش بدرفتاری
blue blood عضو طبقه اشراف
blue book هرکتاب یانشریه رسمی دولتی
blue book هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد
blue book کتاب ابی
blue book کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
blue brittle شکستگی ابی
blue brittleness شکنندگی ابی رنگ
blue blood نجیب زاده اشراف زاده
blue devil افسردگی
blue devil ال
blue devil دیو
blue anealing بازپخت ابی رنگ
big blue ابی بزرگ لقبی برای شرکت بین المللی ماشینهای تجاری
blue-chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue-chip سهام مرغوب
black and blue کبود و سیاه
blue water دریای ازاد
royal blue رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
blue jeans شلوار کار ابی رنگ
blue jeans شلوارکاوبوی
blue collar کارگری
blue-collar کارگری
blue blooded نجیب زاده
blue chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
acid blue ابی اسیدی
alkali blue ابی قلیا
blue fox سگ روباه
big blue نام غیر رسمی IBM
big blue IB
blue eyed زاغ
blue eyed ابی چشم
indigo blue ابی ایندیگو
blue mud گل کبود
blue print زمینه ابی
blue print رسم فنی
blue print فون ابی
blue print تون پلات ابی
blue shift جابجایی به سوی ابی
blue vitriol کات کبود
blue-blooded نجیب زاده
bright blue لاجوردی
bromthymol blue ابی برم تیمول
cobalt blue لاجورد
dark blue ابی سیر
dark blue سرمه ای
blue moon مدت طولانی
blue moon زمان دراز
blue liner مدافع
blue forces نیروهای خودی
blue forces نیروهای ابی
blue gun لوله پرتاب ابی
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
blue jacket سرباز نیروی دریائی
blue jay زاغ کبود
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
blue line خط دفاعی هاکی
his coat was in blue velvet نیمتنه اش
blue or copper vitriol زاج کبود
blue water school انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
blue yellow blindness رنگ کوری ابی- زرد
to beat black and blue کوفته یاکبودکردن
blue or copper vitriol کات کبود
his coat was in blue velvet مخمل ابی بود
They beat each other black and blue. همدیگر را خونین ومالین کردند
the greenish hue of blue حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
green with a blue tint سبز مایل به ابی
red, green, blue سه اشعه تصویردرتلویزیون رنگی
blue beam magnet مغناطیس اشعه ابی
She talked tI'll she was blue in the face . آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
red, green, blue سیستم نمایش قوی که از سه سیگنال ورودی مجزا برای کنترل اشعههای قرمزوسبزوابی استفاده میکند
white with blue stripes سفید با خطهای ابی سفید باراه راه ابی
blue ribbon program برنامه کاملی که در ابتدا و بدون هر گونه خطا یا مشکل اجرا شود
blue collar employees کارگران
blue-eyed boy دراصطلاح"تافتهجدابافته"
blue chip personal computer IB که در کشور کره توسط شرکت HYUNDAI ساخته میشودکامپیوترهای شخصی ارزان سازگار با
to drink till alls blue پاتیل شدن
to drink till alls blue بحدمستی نوشیدن
To be between the devil and the deep blue sea. راه پس وپیش نداشتن
red green blue monitor مانیتور قرمز- سبز- ابی
to drink till alls blue مست شدن
acid alizarian blue black ابی سیر الیزارین اسیدی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com