English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
blue ribbon program برنامه کاملی که در ابتدا و بدون هر گونه خطا یا مشکل اجرا شود
Other Matches
ribbon میله جوهری که بین نوک چاپ و کاغذ قرار دارد
ribbon تعداد هادیهای نصب شده در کنار یک دیگر برای ایجاد کابل مسط ح
ribbon نوار
ribbon روبان
ribbon نوار ماشین تحریر
ribbon نوار ضبط صوت وامثال ان
ribbon saw اره نواری
ribbon نوار فلزی
ribbon تسمه تراشه
ribbon ماده فلزی باریک و بلند
commendation ribbon لنت نشان سپاس
ribbon bridge پل تاشونده
ribbon vermicelli رشته فرنگی باریک
suspension ribbon لنت نشان
ribbon cable کابل نواری
wire ribbon گلابتون سرمه
suspension ribbon لنت اویزان کردن نشان
carbon ribbon ریبون پلاستیکی نازک با جوهر مشکلی که در چاپگر استفاده میشود
fibre ribbon ریبون مخصوص ساخته شده برای چاپگر
ribbon microphone میکروفن نواری
carbon ribbon نوار کاربنی
ribbon microphone میکروفون نواری
ribbon cartridge کارتریج نوار
ribbon switch مبدل فشار مداوم به الکتریسیته
service ribbon لنت نشان خدمت
ribbon bridge پل کرکرهای
multi strike printer ribbon ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
to look blue افسرده یابوربنظرامدن
blue اسمان
the blue دریا
blue آبی
blue نیلی
blue مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
go off into the blue آب شد و به زمین رفت
out of the blue غیر منتظره
out of the blue <idiom> غیرمتقربه
ox blue ابی سیرمایل به ارغوانی
go off into the blue ناپدید شدن
the blue اسمان
blue اسمان نیلگون
blue devil دیو
blue devil ال
blue devil افسردگی
blue commander فرمانده نیروهای خودی فرمانده نیروهای ابی
steel blue رنگ ابی فولادی
blue shift جابجایی به سوی ابی
blue print رسم فنی
blue print زمینه ابی
blue print فون ابی
blue print تون پلات ابی
blue brittleness شکنندگی ابی رنگ
blue eyed زاغ
blue moon زمان دراز
blue liner مدافع
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
blue jay زاغ کبود
blue jacket سرباز نیروی دریائی
blue gun لوله پرتاب ابی
blue forces نیروهای ابی
blue forces نیروهای خودی
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
blue moon مدت طولانی
blue mud گل کبود
blue eyed ابی چشم
sky blue رنگ ابی اسمان
blue vitriol کات کبود
peacock blue رنگ ابی طاووسی
peacock blue رنگ ابی مایل بسبز
paris blue جوهرابی روشن
paris blue یکجور نیل فرنگی
once in a blue moon گاه گاهی
navy blue ابی سیر
navy blue کبود
milori blue ابی میلوری
methyl blue ابی متیل
light blue کبود
king's blue رنگ ابی متوسط
intense blue ابی سیر
indigo blue ابی ایندیگو
powder blue نیل رخت شویی
powder blue گردلاجوردفرنگی
prussian blue نیل فرنگی
bright blue لاجوردی
bromthymol blue ابی برم تیمول
sky blue نیلگونی
sky blue اسمانی
teal blue رنگ ابی مایل به خاکستری
slate blue رنگ ابی مایل به خاکستری
prussian blue ابی پروس
cobalt blue لاجورد
prussian blue رنگدانه ابی رنگ اهن دار
dark blue ابی سیر
dark blue سرمه ای
oxford blue ابی سیر مایل به ارغوانی
blue chip سهام مرغوب
blue jeans شلوار کار ابی رنگ
blue jeans شلوارکاوبوی
blue collar کارگری
blue-collar کارگری
blue chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue blooded نجیب زاده
blue-blooded نجیب زاده
blue-black آبیپررنگ
acid blue ابی اسیدی
blue tit پرندهایکوچکبابالسرودم آبیوسینهزرددراروپا
blue mussel صدفدوکفهایآبی
blue cap صدفکبود
blue beam اشعهآبیکلاهکآبی
alkali blue ابی قلیا
blue ball توپآبی
true-blue هوادار دو آتشه
royal blue رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
blue water دریای ازاد
black and blue کبود و سیاه
blue-chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue-chip سهام مرغوب
blue [joke] <adj.> خشن [جوک]
blue [joke] <adj.> زمخت [جوک]
a bolt from the blue از غیب
once in the blue moon خیلی بندرت
once in a blue moon <idiom> به ندرت
blue in the face <idiom> آرام گرفتن
She comes here once in a blue moon . سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
It tends to be blue . It is bluish. بیشتر برنگ آبی می زند
I kept saying it tI'll I was blue in the face. آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
a bolt from the blue مثل عجل معلق
ice-blue آبیکمرنگ
electric-blue آبیروشن
true-blue پیرو متعصب
to by blue muder فریاد کردن
blue bark گزارش حرکت
blue book هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد
blue book هرکتاب یانشریه رسمی دولتی
blue blood نجیب زاده اشراف زاده
big blue نام غیر رسمی IBM
big blue IB
blue blood عضو طبقه اشراف
big blue ابی بزرگ لقبی برای شرکت بین المللی ماشینهای تجاری
blue bell گزارش بدرفتاری
blue anealing بازپخت ابی رنگ
blue baby طفلی مبتلا به یرقان ازرق
blue bell گزارش جنایت
blue bark تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
thymol blue ابی تیمول
thumb blue نیل گلولهای یاقالبی
blue law قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue law قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue laws قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue line خط دفاعی هاکی
blue laws قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
to by blue muder دادزدن
blue brittle شکستگی ابی
to burn blue شعله یا نور ابی دادن
blue fox سگ روباه
blue book کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
blue book کتاب ابی
green with a blue tint سبز مایل به ابی
They beat each other black and blue. همدیگر را خونین ومالین کردند
his coat was in blue velvet نیمتنه اش
his coat was in blue velvet مخمل ابی بود
blue water school انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
blue collar employees کارگران
She talked tI'll she was blue in the face . آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
blue yellow blindness رنگ کوری ابی- زرد
white with blue stripes سفید با خطهای ابی سفید باراه راه ابی
blue or copper vitriol کات کبود
to beat black and blue کوفته یاکبودکردن
blue or copper vitriol زاج کبود
blue beam magnet مغناطیس اشعه ابی
red, green, blue سه اشعه تصویردرتلویزیون رنگی
the greenish hue of blue حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
blue-eyed boy دراصطلاح"تافتهجدابافته"
red, green, blue سیستم نمایش قوی که از سه سیگنال ورودی مجزا برای کنترل اشعههای قرمزوسبزوابی استفاده میکند
red green blue monitor مانیتور قرمز- سبز- ابی
to drink till alls blue بحدمستی نوشیدن
To be between the devil and the deep blue sea. راه پس وپیش نداشتن
to drink till alls blue مست شدن
to drink till alls blue پاتیل شدن
blue chip personal computer IB که در کشور کره توسط شرکت HYUNDAI ساخته میشودکامپیوترهای شخصی ارزان سازگار با
acid alizarian blue black ابی سیر الیزارین اسیدی
program برنامه نوشتن
program id شناسنامه برنامه
program برنامه ریزی کردن
program برنامه دارکردن
program برنامه
program برنامه تهیه کردن
program برنامه دادن برنامه ریختن
program دستور
program نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
program مجموعه حرکات اسکیت باز برنامه مسابقه ها در یک روز در محل معین
program برنامه دستور
program نقشه
program روش کار پروگرام
program دستور کار
program مجموعه دستورات کامل که کامپیوتر را برای کار مشخصی هدایت میکند
wordprocessing program برنامه واژه پردازی
program verification عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
proprietary program برنامه اختصاصی
vhsic program Circuit Integration HighSpeed Very program برنامه مدار مجتمع بسیارسریع
program text متن برنامه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com