Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
blue-chip
ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue-chip
سهام مرغوب
Other Matches
blue chip
ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue chip
سهام مرغوب
blue chip personal computer
IB که در کشور کره توسط شرکت HYUNDAI ساخته میشودکامپیوترهای شخصی ارزان سازگار با
chip
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip
اتصال به یک قطعه که در صورت فهور یک سیگنال دیگر قادر به انجام عمل نیست
chip
کارت پلاستیکی به همراه یک وسیله حافظه یا ریز پردازنده روی آن که برای ارسال الکترونیکی یا مشخصات یک کاربر به کار می رود
chip
طراحی و مشخصات یک عنصر روی یک قطعه
chip
پاس بلند قوسی
chip
کامپیوتر کامل ساده شامل CPU حافظه و پورتهای ورودی / خروجی روی یک قطعه
chip
وسیلهای که میتواند صدا تولید کند
chip in
contribute=
on chip
مدار ساخته شده روی یک قطعه
to chip off
وراوردن
to chip off
کندن
to chip off
ریختن ورقه شدن
chip
وسیلهای که حاوی قط عات کوچک نیمه هادی ها است که روی آنها چندین عنصر مانند تراتریستورها محفظه هاو... برای انجام یک عمل قرار دارند
chip
تعداد قط عات روی یک PCB یا یک وسیله
chip
خرده فلزی که قابل رویت که از موتور یا سایر دستگاههاجدا شده باشد
chip
ورقه شدن
chip in
<idiom>
شریک شدن
chip
ژتن ریزه
chip
تراشه
chip
مهرهای که دربازی نشان بردوباخت است
chip
ژتون
chip
لپ پریده کردن یا شدن
chip
پریدگی فلز زدگی فلز لب پریدگی
chip
خرده چوب
chip
سیب زمینی سرخ کرده
chip
رنده کردن
chip of the old block
بچهای که نشانی ازپدرداردcontribute
chip pocket
شیار دندانههای اره
chip seal
شن بخورد راه دادن
chip select
انتخاب تراشه
chip shot
ضربه کوتاه
computer on a chip
کامپیوتر روی یک تراشه
chip spreader
جاده صاف کن
chip family
چند تراشه مربوط به هم
chip enable
تواناکننده تراشه
chip board
نئوپان
chip axe
تیشه
boiling chip
سنگ جوش
one chip computer
کامپیوتر یک تراشهای
flow chip
براده پیوسته
continous chip
برادههای قیچی کاری
curly chip
براده پیچیده
chip shop
مغازهایکهدر آنموادخوراکیفروختهمیشود
chip off the old block
<idiom>
(هرچی گذاشته اون برداشته)رفتار مشابه به والدین داشتن
bargaining chip
انگیزانه
bargaining chip
مزیت
bargaining chip
عامل کمک کننده به عقد قرارداد یا دستیابی به شرایط خوب
music chip
مدار مجتمع قادر به تولید صوت موسیقی و tane
microminiature chip
تراشه ریزمقیاس
memory chip
تراشه حافظه
jumbo chip
مدار مجتمع که از مهر نیمه هادی استفاده میکند
fragmental chip
خرده
fragmental chip
براده فلز
fragmental chip
خاک اره
discontinuous chip
براده گسسته
to chip
[to chop off]
لپ پریده شدن
[کردن]
[با ضربه جدا کردن]
[تکه تکه یا ریز ریز کردن]
potato chip
باریکه سیب زمینی سرخ کرده
potato chip
چیپز
silicon chip
تراشه سیلیسی
silicon chip
تراشه سیلیکن
silicon chip
تراشه سیلیکان
fish and chip shop
جائیکهغذاهاییمثل"ماهیسرخشده" "سوسیس"وغیرهمیفروشد
wood chip wagon
واگنتراشهچوب
thirty two bit chip
تراشه 23 بیتی
sixteen bit chip
تراشه 61 بیتی
out of the blue
<idiom>
غیرمتقربه
go off into the blue
آب شد و به زمین رفت
blue
آبی
blue
اسمان نیلگون
the blue
اسمان
out of the blue
غیر منتظره
the blue
دریا
ox blue
ابی سیرمایل به ارغوانی
blue
نیلی
go off into the blue
ناپدید شدن
blue
مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
to look blue
افسرده یابوربنظرامدن
blue
اسمان
to burn blue
شعله یا نور ابی دادن
thumb blue
نیل گلولهای یاقالبی
blue-black
آبیپررنگ
thymol blue
ابی تیمول
to by blue muder
دادزدن
prussian blue
رنگدانه ابی رنگ اهن دار
paris blue
جوهرابی روشن
peacock blue
رنگ ابی طاووسی
powder blue
نیل رخت شویی
peacock blue
رنگ ابی مایل بسبز
powder blue
گردلاجوردفرنگی
sky blue
رنگ ابی اسمان
prussian blue
نیل فرنگی
prussian blue
ابی پروس
slate blue
رنگ ابی مایل به خاکستری
teal blue
رنگ ابی مایل به خاکستری
sky blue
اسمانی
sky blue
نیلگونی
steel blue
رنگ ابی فولادی
paris blue
یکجور نیل فرنگی
blue law
قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue in the face
<idiom>
آرام گرفتن
blue collar
کارگری
blue jeans
شلوارکاوبوی
once in a blue moon
<idiom>
به ندرت
blue jeans
شلوار کار ابی رنگ
royal blue
رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
once in the blue moon
خیلی بندرت
a bolt from the blue
از غیب
a bolt from the blue
مثل عجل معلق
blue water
دریای ازاد
black and blue
کبود و سیاه
blue
[joke]
<adj.>
زمخت
[جوک]
blue
[joke]
<adj.>
خشن
[جوک]
She comes here once in a blue moon .
سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
It tends to be blue . It is bluish.
بیشتر برنگ آبی می زند
blue law
قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue laws
قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue laws
قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
true-blue
پیرو متعصب
true-blue
هوادار دو آتشه
blue ball
توپآبی
blue beam
اشعهآبیکلاهکآبی
blue cap
صدفکبود
blue mussel
صدفدوکفهایآبی
blue tit
پرندهایکوچکبابالسرودم آبیوسینهزرددراروپا
blue-collar
کارگری
electric-blue
آبیروشن
to by blue muder
فریاد کردن
ice-blue
آبیکمرنگ
I kept saying it tI'll I was blue in the face.
آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
blue brittleness
شکنندگی ابی رنگ
blue print
زمینه ابی
blue print
فون ابی
blue print
تون پلات ابی
blue shift
جابجایی به سوی ابی
blue vitriol
کات کبود
blue book
کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
bright blue
لاجوردی
bromthymol blue
ابی برم تیمول
blue book
کتاب ابی
blue book
هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد
blue book
هرکتاب یانشریه رسمی دولتی
blue forces
نیروهای ابی
blue blood
عضو طبقه اشراف
blue bell
گزارش جنایت
blue bark
تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
blue print
رسم فنی
blue bell
گزارش بدرفتاری
blue mud
گل کبود
blue commander
فرمانده نیروهای خودی فرمانده نیروهای ابی
blue devil
افسردگی
blue devil
ال
blue devil
دیو
blue eyed
زاغ
blue eyed
ابی چشم
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
blue forces
نیروهای خودی
blue gun
لوله پرتاب ابی
blue jacket
سرباز نیروی دریائی
blue jay
زاغ کبود
blue key
نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
blue line
خط دفاعی هاکی
blue brittle
شکستگی ابی
blue moon
زمان دراز
blue moon
مدت طولانی
blue bark
گزارش حرکت
dark blue
سرمه ای
navy blue
کبود
intense blue
ابی سیر
methyl blue
ابی متیل
big blue
نام غیر رسمی IBM
blue fox
سگ روباه
blue blooded
نجیب زاده
alkali blue
ابی قلیا
light blue
کبود
blue-blooded
نجیب زاده
acid blue
ابی اسیدی
navy blue
ابی سیر
once in a blue moon
گاه گاهی
dark blue
ابی سیر
blue baby
طفلی مبتلا به یرقان ازرق
oxford blue
ابی سیر مایل به ارغوانی
indigo blue
ابی ایندیگو
blue liner
مدافع
blue blood
نجیب زاده اشراف زاده
milori blue
ابی میلوری
cobalt blue
لاجورد
blue anealing
بازپخت ابی رنگ
big blue
ابی بزرگ لقبی برای شرکت بین المللی ماشینهای تجاری
big blue
IB
king's blue
رنگ ابی متوسط
red, green, blue
سیستم نمایش قوی که از سه سیگنال ورودی مجزا برای کنترل اشعههای قرمزوسبزوابی استفاده میکند
blue-eyed boy
دراصطلاح"تافتهجدابافته"
white with blue stripes
سفید با خطهای ابی سفید باراه راه ابی
blue collar employees
کارگران
his coat was in blue velvet
مخمل ابی بود
his coat was in blue velvet
نیمتنه اش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com