English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 245 (14 milliseconds)
English Persian
blue-eyed boy دراصطلاح"تافتهجدابافته"
Search result with all words
blue chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue chip سهام مرغوب
blue-chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue-chip سهام مرغوب
black and blue کبود و سیاه
blue water دریای ازاد
royal blue رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
blue jeans شلوار کار ابی رنگ
blue jeans شلوارکاوبوی
blue collar کارگری
blue-collar کارگری
blue آبی
blue نیلی
blue مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
blue اسمان
blue اسمان نیلگون
blue blooded نجیب زاده
blue-blooded نجیب زاده
acid alizarian blue black ابی سیر الیزارین اسیدی
acid blue ابی اسیدی
alkali blue ابی قلیا
blue fox سگ روباه
big blue نام غیر رسمی IBM
big blue IB
big blue ابی بزرگ لقبی برای شرکت بین المللی ماشینهای تجاری
blue anealing بازپخت ابی رنگ
blue baby طفلی مبتلا به یرقان ازرق
blue bark گزارش حرکت
blue bark تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
blue beam magnet مغناطیس اشعه ابی
blue bell گزارش جنایت
blue bell گزارش بدرفتاری
blue blood عضو طبقه اشراف
blue blood نجیب زاده اشراف زاده
blue book هرکتاب یانشریه رسمی دولتی
blue book هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد
blue book کتاب ابی
blue book کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
blue brittle شکستگی ابی
blue brittleness شکنندگی ابی رنگ
blue chip personal computer IB که در کشور کره توسط شرکت HYUNDAI ساخته میشودکامپیوترهای شخصی ارزان سازگار با
blue collar employees کارگران
blue commander فرمانده نیروهای خودی فرمانده نیروهای ابی
blue devil افسردگی
blue devil ال
blue devil دیو
blue eyed زاغ
blue eyed ابی چشم
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
blue forces نیروهای خودی
blue forces نیروهای ابی
blue gun لوله پرتاب ابی
blue jacket سرباز نیروی دریائی
blue jay زاغ کبود
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
blue line خط دفاعی هاکی
blue liner مدافع
blue moon زمان دراز
blue moon مدت طولانی
blue mud گل کبود
blue or copper vitriol کات کبود
blue or copper vitriol زاج کبود
blue print رسم فنی
blue print زمینه ابی
blue print فون ابی
blue print تون پلات ابی
blue ribbon program برنامه کاملی که در ابتدا و بدون هر گونه خطا یا مشکل اجرا شود
blue shift جابجایی به سوی ابی
blue vitriol کات کبود
blue water school انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
blue yellow blindness رنگ کوری ابی- زرد
bright blue لاجوردی
bromthymol blue ابی برم تیمول
cobalt blue لاجورد
dark blue ابی سیر
dark blue سرمه ای
green with a blue tint سبز مایل به ابی
his coat was in blue velvet نیمتنه اش
his coat was in blue velvet مخمل ابی بود
indigo blue ابی ایندیگو
intense blue ابی سیر
king's blue رنگ ابی متوسط
light blue کبود
methyl blue ابی متیل
milori blue ابی میلوری
navy blue کبود
navy blue ابی سیر
once in a blue moon گاه گاهی
ox blue ابی سیرمایل به ارغوانی
oxford blue ابی سیر مایل به ارغوانی
paris blue یکجور نیل فرنگی
paris blue جوهرابی روشن
peacock blue رنگ ابی مایل بسبز
peacock blue رنگ ابی طاووسی
powder blue نیل رخت شویی
powder blue گردلاجوردفرنگی
prussian blue نیل فرنگی
prussian blue رنگدانه ابی رنگ اهن دار
prussian blue ابی پروس
red green blue monitor مانیتور قرمز- سبز- ابی
Other Matches
one eyed یک چشم
eyed چشم دار
ox eyed گاو چشم
weak eyed دارای چشم کم سو
sloe eyed دارای چشمان ابی پرنگ
squint eyed لوچ
squint eyed احول
cat eyed تاریک بین
cat eyed چشم گربهای
clear eyed پاک نظر
clear eyed بصیر
cock eyed لوچ
cock eyed احمق
cock eyed کودن
stalk eyed دارای چشمان جلوامده
owl eyed جغد چشم
boss-eyed چشمهایبهطرفهم
pop-eyed دارای چشمهای ورقلمبیده
pop-eyed باباغوری
pop-eyed دارای چشمهای بیرون زده
pie-eyed پاتیل
pie-eyed مست
dry-eyed دارای چشمان بیسرشک
dry-eyed بیاشکریزی
stalk eyed ورقلنبیده
wild eyed دارای چشمان وحشی وخیره
cock eyed ناجور
cross eyed لوچ
cross eyed چپ چشم
lynx eyed تیزبین
lynx eyed تیز هوش
moon eyed شبکور
moon eyed روزبین
moon eyed خیره ومتحیر
narrow eyed تنگ چشم
night eyed روز کور
night eyed شب بین
open eyed گشاده چشم
open eyed چشم باز
open eyed بیدار
open eyed هوشیار
oper eyed هوشیار
keen eyed تیز نظر
sharp eyed تیز چشم
sharp eyed تیز بین
dull eyed تارچشم
eagle eyed تیزنظر
evil eyed بد چشم
fire eyed دارای چشمان افروخته یادرخشان
glass eyed کور
glass eyed بی حالت
quick eyed تیزچشم
green eyed حسود
keen eyed تیزچشم
keen eyed تیزبین
oper eyed مراقب
starry eyed خیال اندیش
wide-eyed دارای چشم گشاد
argus eyed تیزبین
wide-eyed متعجب
starry eyed خیال پرور
starry-eyed رویایی
starry-eyed خیال اندیش
starry-eyed خیال پرور
hawk-eyed تیزنظر
wide-eyed حیرت زده
hawk eyed تیزبین
wide eyed حیرت زده
goggle-eyed خیره چشم
beetle eyed نزدیک بین
starry eyed رویایی
She is cross eyed. چپ چشم است ( لوچ )
round-eyed چشمگرد
blear eyed دارای چشم تار یااشک الود
cross-eyed دوبین
wide-eyed دارای چشم باز
dewy eyed معصوم و پاک چون کودک بی گناه
dewy-eyed معصوم و پاک چون کودک بی گناه
wide eyed دارای چشم باز
cross-eyed لوچ
wide eyed دارای چشم گشاد
wide eyed متعجب
hawk-eyed تیزبین
goggle eyed لوچ
black eyed سیاه چشم
hawk eyed تیزنظر
three eyed union plate صفحه سه چشمی
three eyed union plate shamrockplate ,face monkey: syn
black eyed susan گل ژاپونی
black-eyed peas لوبیا چشم بلبلی
black eyed susan گل پنجهزاری
go off into the blue ناپدید شدن
go off into the blue آب شد و به زمین رفت
the blue اسمان
the blue دریا
out of the blue غیر منتظره
to look blue افسرده یابوربنظرامدن
out of the blue <idiom> غیرمتقربه
blue [joke] <adj.> خشن [جوک]
blue [joke] <adj.> زمخت [جوک]
a bolt from the blue مثل عجل معلق
blue law قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue laws قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue in the face <idiom> آرام گرفتن
She comes here once in a blue moon . سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
blue laws قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
It tends to be blue . It is bluish. بیشتر برنگ آبی می زند
I kept saying it tI'll I was blue in the face. آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
true-blue پیرو متعصب
true-blue هوادار دو آتشه
blue ball توپآبی
blue beam اشعهآبیکلاهکآبی
blue cap صدفکبود
blue mussel صدفدوکفهایآبی
blue tit پرندهایکوچکبابالسرودم آبیوسینهزرددراروپا
blue law قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
once in a blue moon <idiom> به ندرت
to by blue muder دادزدن
a bolt from the blue از غیب
slate blue رنگ ابی مایل به خاکستری
ice-blue آبیکمرنگ
teal blue رنگ ابی مایل به خاکستری
sky blue اسمانی
sky blue نیلگونی
sky blue رنگ ابی اسمان
once in the blue moon خیلی بندرت
electric-blue آبیروشن
steel blue رنگ ابی فولادی
thumb blue نیل گلولهای یاقالبی
thymol blue ابی تیمول
to burn blue شعله یا نور ابی دادن
to by blue muder فریاد کردن
blue-black آبیپررنگ
She talked tI'll she was blue in the face . آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
to beat black and blue کوفته یاکبودکردن
the greenish hue of blue حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
red, green, blue سه اشعه تصویردرتلویزیون رنگی
They beat each other black and blue. همدیگر را خونین ومالین کردند
red, green, blue سیستم نمایش قوی که از سه سیگنال ورودی مجزا برای کنترل اشعههای قرمزوسبزوابی استفاده میکند
white with blue stripes سفید با خطهای ابی سفید باراه راه ابی
to drink till alls blue پاتیل شدن
to drink till alls blue مست شدن
To be between the devil and the deep blue sea. راه پس وپیش نداشتن
to drink till alls blue بحدمستی نوشیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com