Dictiornary-Farsi | bone china | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 147 (8 milliseconds)

English	Persian
bone china	چینی فراتاب و فریف که از رس سفید و خاکستر استخوان درست شده است


Other Matches

China denies militarizing South China Sea.	چین را تکذیب نظامی جنوب دریای چین است.
china	چینی
china	کشورچین
china	فروف چینی
china aster	مینافرنگی
China Sea	دریایچین
zedoary of china	زدوار ختایی
vitreous china	چینی لعابدار
China tea	چاییسبز
china aster	گل رعنا زیبا
china tree	شالسنجان
china clay	خاک چینی
china clay	کائولن
china crape	کرپ دوشین
indo china	هند و چین
china rose	خطمی مجلسی
china root	چوب چینی
china man	اهل چین
china rhubard	ریوند چینی
china proper	چین خاص
china orange	نارنگی
china tree	زیتون تلخ
bull in a china shop <idiom>	کسی که همه چیزرا به هم میریزد
It's Lombard Street to a China orange. <idiom>	بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
It's Lombard Street to a China orange. <idiom>	کاملا مسلم وقطعی است.
China has signalled [its] readiness to resume talks.	چین آمادگی [خود را ] برای از سرگیری مذاکرات نشان داد.
bone	خواستن درخواست کردن
bone	عظم
bone	استخوان بندی گرفتن یا برداشتن
bone	استخوان
to the bone <idiom>	به طور کامل
bone	تقاضاکردن
t bone	گوشت و استخوان گاو بشکل حرف T
ridge bone	ستون فقرات پشت
splinter bone	ساق کوچک قزن قفلی
long bone	استخوانهای دراز
splinter bone	قصبه صغری
splint bone	استخوان ساق نازک نی
malar bone	استخوان گونه
skin and bone	لاغر
long bone	که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
skin and bone	پوست واستخوان
ridge bone	تیره پشت
maxillary bone	استخوان ارواره
pertrosal bone	استخوان سنگی یاحجری
parietal bone	اهیانه
occipital bone	استخوان قمحدوه
ridge bone	استواری
ridge bone	استحکام
ring bone	استخوان زیادی در بخولق اسب
navicular bone	استخوان زورقی
scroll bone	استخوان فرفرهای
shin bone	درشت نی
shin bone	قصبه کبری
spoke bone	زند بالا
spoke bone	زند اعلی
stifle bone	کاسه زانوی اسب
alveolar bone	استخوانحفرهای
nasal bone	استخوانبینی
To set a bone.	استخوان جا انداختن
It is now dry as a bone .	حالاحسابی خشک شده است
bone of contention <idiom>	دلیل برای جنگیدن
funny bone <idiom>	جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
as dry as a bone	مثل چوب [خشک]
bone-house	[جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
herring-bone	[نقش تزئینی جناغی]
bone dry	کسی که لب به مشروب الکلی نمیزند
bone dry	خشکیده
stirrup bone ;stirrup bone	استخوان رکابی
temporal bone	استخوان گیجگاه
thigh bone	استخوان ران
thigh bone	فخد
tympanic bone	استخوانی که پرده صماخ رانگه میدارد
bone dry	جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
ungual bone	استخوان ناخنی
wishing bone	جناغ مرغ جناغ
bone dry	خیلی خشک
to have a bone to pick	بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
knuckle bone	برامدگی بندانگشت
marrow bone	قاب زانو
anvil bone	استخوان سندانی
back bone	rope ridge
bone ache	استخوان درد
bone black	عاج سیاه
bone conduction	رسانش استخوانی
bone glue	سریشم استخوانی
bone oil	روغن استخوانی
bone setter	شکسته بند
bone setting	شکسته بندی
breast bone	استخوان سینه
breast bone	عظیم قص
cannon bone	استخوان ساق پا
carpal bone	حجره گرزن
ankle bone	کعب
ankle bone	استخوان قوزک
bone marrow	مغز استخوان
bone marrow	مخ
bone marrow	مغز قسمت عمده
bone marrow	جوهر
bone of contention	مایه نفاق
marrow bone	زانو
ckeek bone	استخوان گونه
zygomatic bone	استخوان گونه
funny bone	استخوان ارنج
funny bone	شوخی
funny bone	خوش مزگی
marrow bone	استخوان مغز دار
aitch bone	استخوان کفل
collar bone	ترقوه
cuttle bone	کف دریا
the humeral bone	استخوان بازو
the humeral bone	استخوان عضد
the humeral bone	بازو
the humeral bone	عضد
hurl bone	استخوان ران اسب
tongue bone	لامی
hyoid bone	استخوان لامی
frontomalar bone	استخوان پیشانی وگونه
innominate bone	استخوان بی نام
innominate bone	استخژان چاربند که از سه استخوان درست شده است
knuckle bone	قاب
knuckle bone	کعب
knuckle bone	قاب بازی
knuckle bone	سه قاب
huckle bone	استخوان قوزک کعب
huckle bone	قاب
herring bone	استخوان شاه ماهی
herring bone	معماری یا طرح چپ و راست
green bone	نیزه ماهی
frontal bone	استخوان پیشانی
foot bone	غوزک مچ پا
foot bone	خرده استخوان پا
huckle bone	استخوان چاربند
huckle bone	استخوان لگن
fish bone	خارماهی
fish bone	استخوان ماهی
have a bone to pick	بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
what is bred in the bone will come out in the flesh <proverb>	عاقبت گرگ زاده گرگ شود
price cut to the bone	کمترین قیمت
herring bone bond	رج چینی جناغی
work one's fingers to the bone <idiom>	خیلی سخت کار کردن
herring bone bond	نماچینی جناغی
rag-and-bone man	دورهگرد دستفروش
A bone has stuck in my throat .	یک استخوان توی گلویم گیر کرده
work someone's finger to the bone <idiom>	تمام تلاش را به کار بستند
Two dogs fight for a bone, and a third runs away w. <proverb>	دو سگ بر سر استخوانى مى جنگند سومى آنرا بر مى دارد و مى برد .