English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 142 (7 milliseconds)
English Persian
bone setter شکسته بند
Other Matches
setter گذارنده
setter یک مسابقه
setter پاس دهنده
setter سگی که با خزیدن محل شکار را نشان میدهد
setter قرار دهنده
setter جواهر نشان حروف چین
setter توله شکاری وپشمالوی بویی اهنگساز
trend-setter باب کننده
price setter قیمت وضع کردن در انحصار
gordon setter نوعی سگ شکاری سیاه رنگ
fuse setter ماسوره بند
english setter نوعی سگ انگلیسی که دارای پشم بلند ونرم سفیدرنگ یارنگین میباشد
type setter حروف چین
jet-setter عضویازJet-Setting
trend-setter پیشگام
trend-setter رواج دهنده
trend-setter بدعت گذار
pace setter نافم اهنگ حرکت
pace setter نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
pace-setter نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
pace-setter نافم اهنگ حرکت
to the bone <idiom> به طور کامل
t bone گوشت و استخوان گاو بشکل حرف T
bone استخوان
bone استخوان بندی گرفتن یا برداشتن
bone خواستن درخواست کردن
bone تقاضاکردن
bone عظم
ring bone استخوان زیادی در بخولق اسب
scroll bone استخوان فرفرهای
shin bone درشت نی
shin bone قصبه کبری
skin and bone پوست واستخوان
skin and bone لاغر
tympanic bone استخوانی که پرده صماخ رانگه میدارد
splint bone استخوان ساق نازک نی
ridge bone استحکام
ridge bone استواری
ridge bone ستون فقرات پشت
knuckle bone سه قاب
knuckle bone برامدگی بندانگشت
long bone استخوانهای دراز
long bone که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
malar bone استخوان گونه
maxillary bone استخوان ارواره
navicular bone استخوان زورقی
occipital bone استخوان قمحدوه
parietal bone اهیانه
pertrosal bone استخوان سنگی یاحجری
ridge bone تیره پشت
splinter bone قصبه صغری
splinter bone ساق کوچک قزن قفلی
bone china چینی فراتاب و فریف که از رس سفید و خاکستر استخوان درست شده است
bone dry خیلی خشک
bone dry خشکیده
bone dry کسی که لب به مشروب الکلی نمیزند
bone dry جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
funny bone <idiom> جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
It is now dry as a bone . حالاحسابی خشک شده است
alveolar bone استخوانحفرهای
nasal bone استخوانبینی
bone of contention <idiom> دلیل برای جنگیدن
wishing bone جناغ مرغ جناغ
ungual bone استخوان ناخنی
as dry as a bone مثل چوب [خشک]
spoke bone زند بالا
spoke bone زند اعلی
stifle bone کاسه زانوی اسب
herring-bone [نقش تزئینی جناغی]
stirrup bone ;stirrup bone استخوان رکابی
temporal bone استخوان گیجگاه
thigh bone استخوان ران
thigh bone فخد
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
bone-house [جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
To set a bone. استخوان جا انداختن
knuckle bone قاب بازی
marrow bone زانو
ankle bone کعب
anvil bone استخوان سندانی
back bone rope ridge
bone ache استخوان درد
bone black عاج سیاه
bone conduction رسانش استخوانی
bone glue سریشم استخوانی
bone oil روغن استخوانی
bone setting شکسته بندی
breast bone استخوان سینه
breast bone عظیم قص
cannon bone استخوان ساق پا
ankle bone استخوان قوزک
aitch bone استخوان کفل
marrow bone قاب زانو
marrow bone استخوان مغز دار
bone marrow مغز استخوان
bone marrow مخ
bone marrow مغز قسمت عمده
bone marrow جوهر
bone of contention مایه نفاق
ckeek bone استخوان گونه
zygomatic bone استخوان گونه
funny bone استخوان ارنج
funny bone شوخی
funny bone خوش مزگی
carpal bone حجره گرزن
collar bone ترقوه
cuttle bone کف دریا
huckle bone استخوان قوزک کعب
the humeral bone استخوان بازو
the humeral bone استخوان عضد
the humeral bone بازو
the humeral bone عضد
hurl bone استخوان ران اسب
tongue bone لامی
hyoid bone استخوان لامی
innominate bone استخوان بی نام
innominate bone استخژان چاربند که از سه استخوان درست شده است
knuckle bone قاب
knuckle bone کعب
huckle bone قاب
huckle bone استخوان لگن
huckle bone استخوان چاربند
fish bone استخوان ماهی
fish bone خارماهی
foot bone خرده استخوان پا
foot bone غوزک مچ پا
frontomalar bone استخوان پیشانی وگونه
frontal bone استخوان پیشانی
green bone نیزه ماهی
have a bone to pick بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
herring bone استخوان شاه ماهی
herring bone معماری یا طرح چپ و راست
A bone has stuck in my throat . یک استخوان توی گلویم گیر کرده
herring bone bond نماچینی جناغی
herring bone bond رج چینی جناغی
what is bred in the bone will come out in the flesh <proverb> عاقبت گرگ زاده گرگ شود
work someone's finger to the bone <idiom> تمام تلاش را به کار بستند
price cut to the bone کمترین قیمت
rag-and-bone man دورهگرد دستفروش
work one's fingers to the bone <idiom> خیلی سخت کار کردن
Two dogs fight for a bone, and a third runs away w. <proverb> دو سگ بر سر استخوانى مى جنگند سومى آنرا بر مى دارد و مى برد .
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com