English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 128 (7 milliseconds)
English Persian
boolean operator عملگر بولی
boolean operator عملگر جبر بول
boolean operator عملگر بول
Search result with all words
monadic boolean operator اپراتور بولی با یک اپراند
Other Matches
boolean بولی
boolean algebra جبر بولی
boolean logic منطق بولی
boolean function تابع بولی
Boolean connective حروف و نشانه ها در یک عمل Boolen که عملی که باید روی عملوندها انجام شود بیان میکند
boolean calculus حساب بولی
boolean operation عملگر منط قی مثل " و" و " یا " و...
boolean algebra جبر بول
boolean algebra قوانین مربوط به معرفی ساده کردن و تغییر توابع منط قی بر پایه عبارت درست و نادرست
boolean matrix ماتریس بولی
boolean operation عمل بولی
boolean operation عمل منط قی روی فقط یک کلمه مثل " NOT ". نقیض
boolean variable متغیر بولی
boolean operation عمل منط قی روی چند عملوند با استفاده از قوانین جبر بول
boolean operation کلمه دودویی که در آن هر بیت نشان دهنده درست یا نادرست است با استفاده از اعداد 0 و 1
boolean calculus جبربول
boolean operation یکی از دو مقدار ممکن درست یا نادرست
boolean operation عمل منط قی که از دو کلمه یک نتیجه ایجاد میکند مثال " و "
boolean operation جدول نمایش دو کلمه دودویی عملوند عمل و نتیجه
operator متصدی دستگاه
operator گرداننده
operator تلفنچی
operator عملگر [ریاضی]
operator متصدی
operator متصدی
operator اپراتور
operator کارگردان
operator متصدی ماشین
operator خدمه وسیله
operator تلگرافچی
operator پخشگر
operator مجری
operator تلفن چی
operator عمل کننده
operator گرداننده
operator عمگر
operator عامل
operator عملگر
operator اپراتور
operator کاربر
operator وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
operator شخصی که یک ماشین یا فرآیندی را اجرا میکند
operator مجموعه عملیات که اپراتور انجام میدهد تا ماشین یا فرآیند درست کار کند
operator حرف یا نشانه یا کلمهای که یک تابع یا عملیات را بیان کند
operator انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
operator ترتیب اجرای عملیات ریاضی
operator نشانهای که یک عمل ریاضی را بیان کند.
operator شخصی که با کامپیوتر کار میکند
unary operator عملگر یگانی
winch operator driver winch
operator console پیشانه اپراتور
wireless operator اپراتور بی سیم
clock operator تنظیمکنندهوقت
telephone operator تلفن چی
telegraph operator تلگرافچی
relational operator عملگر رابطهای
redirection operator عملگر تعیین جهت
operator console پیشانه متصدی
radio operator متصدی بی سیم
radar operator متصدی رادار
operator console کنسول اپراتور
radio operator بی سیم چی
operator's cab بیلمکانیکیعملیاتی
incentive operator مقاطعه چی
incentive operator پیمانکار
incentive operator مقاطعه کار
operator on incentive پیمانکار
operator on incentive مقاطعه چی
differential operator عملگر دیفرانسیلی [ریاضی]
Laplace operator عملگر لاپلاس [ریاضی] [فیزیک]
tour operator شرکتیکهاوقاتتعطیلراتنظیممیکند
operator on incentive مقاطعه کار
operator command فرمان متصدی
amateur operator تفنن گر
computer operator اپراتور کامپیوتر
concatenation operator عملگر الحاقی
conditional operator عملگر شرطی
console operator اپراتور کنسول
impedance operator اپراتور مقاومت
impedance operator اپراتورامپدانس
dyadic operator عملگر دوتایی
comparison operator عملگرمقایسهای
comparison operator عملگر مقایسه
binary operator عملگر دودوئی
annihilation operator عملگر نابودی
arithmetic operator اپراتور محاسباتی
arithmetic operator عملگرحسابی
arithmetic operator نشان حسابی عملگر ریاضی
arithmetic operator عملگرمحاسباتی
assignment operator عملگر جایگزینی
aggregate operator عملگر جمعی
binary operator عملگر دوتایی
inequality operator نشانه بیان عدم شادی دو متغیر یا دو مقدار
keypunch operator منگنه زن
keypunch operator متصدی منگنه زنی
machine operator کارگردان ماشین
machine operator اپراتوردستگاه
machine operator اپراتور ماشین
machine operator متصدی ماشین
monadic operator عملگر تکین
monadic operator عملی که از یک عملوند برای تولید نتیجه استفاده میکند
monadic operator اپراتور منط قی فقط با یک عملوند
n ary operator عملگر N تایی
logical operator عملگر منطقی
logic operator اپراتور منطقی
laplace operator عملگر لاپلاس
lathe operator تراشکار
nand operator عملگر نقیض و
lighting board operator اپراتورتنظیمفشارنور
locomotive operator [British E] راننده قطار
train operator [American E] راننده قطار
automatic lathe operator اپراتور ماشین تراش خودکار
operator of heavy machinery اپراتور ماشین الات سنگین
operator of light machinery اپراتور ماشین الات سبک
peripheral equipment operator متصدی تجهیزات جانبی
vertical control operator متصدی اندازه گیری تراز وارتفاع
word processing operator متصدی پردازش کلمه
switchboard operator's set تنظیماپراتور
switchboard operator's set صفحهکلید
horizontal control operator الف ب س
horizontal control operator اندازه گیر بر دو سمت
data entry operator متصدی داده دهی
combined transport operator عامل حمل و نقل ترکیبی
multimodal transport operator عامل حمل و نقل چند نوعه
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com