Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 159 (8 milliseconds)
English
Persian
boom town
شهرصنعتیشده
Other Matches
boom
تیغه
boom
بوم
boom
رونق
boom
شکوفائی
boom
تیر کوچک
boom
توسعه یافتن
boom
بسرعت درقیمت ترقی کردن
boom
غریوکردن
boom
غریدن
boom
توسعه عظیم
boom
ستون عمودی
boom
بازوی بیل
boom
دستگاه شناور
boom
ترقی کردن
boom
بازوی متحرک
boom
ترقی ناگهانی
boom
جهش اقتصادی
boom
رونق گرفتن
boom
رواج
boom
رونق شدید
boom
تیرک
boom
پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم
boom
غریو
boom
تیردکل
[کشتی]
boom
بازدی جرثقیل یا بیل مکانیکی
boom
بوم
[کشتی]
boom
تیغه
[کشتی]
boom
ستون افقی
[کشتی]
boom
تیر افقی وصل به بادبان
boom
صدای غرش
boom
غرش
boom
جهش
boom swing
ناحیه لرزش
sonic boom
غرش صدا
quarter boom
تیرک پاشنه
jib=boom
بازوی جرثقیل
bottom boom
بازوی متحرک جراثقال
quarter boom
بوم پاشنه
bottom boom
قلاب سرد کل
boom vang
طناب کوتاه وصل به پایین تیرتا عرشه قایق
lower boom
بوم میانی
boom swing
حیطه نوسان
baby boom
پرزائی
lower boom
تیرک میانی
boat boom
بوم قایق
sonic boom
ترکش اوا
sonic boom
انفجار صوتی شکستن دیوار صوتی
sonic boom
دیوار صوتی
wishbone boom
تیغهجناقیشکل
telescopic boom
ترقیناگهانیتلسکوپی
boom truck
کامیونبالابر
boom cylinder
سیلندرهیدرولیک
microphone boom
تیرکمیکروفن
tail boom
پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
sonic boom
صدای برخورد هوا با جلوهواپیمای دارای سرعت مافوق صوت
sonic boom
انفجار صوتی
gaff sail boom
تیرکبادبانمایل
microphone boom tripod
سهپایهتیرکمیکروفن
the town
گردش وسیاخت درشهر
Get out of town!
<idiom>
جدی می گی؟
[اصطلاح روزمره]
town
شهر کوچک قصبه حومه شهر
Get out of town!
<idiom>
شوخی میکنی؟
[اصطلاح روزمره]
It's all over town.
<idiom>
این خبر درشهر پراست.
town
شهرک
go to town
<idiom>
town
قصبه
town
خرده شهر
new town
شهرتازهسازیکهبتدریجدرحالصنعتیشدنباشد
town
شهر
town
شهر کوچک
town
شهرک
town
شهر کوچک
out of town
بیرون شهر
town
شهر
from out of town
از بیرون
[از]
from out of town
از خارج
[از شهر]
The town has a European look.
این شهر قیافه اروپایی دارد
To be the talk of the town.
سرزبانها افتادن
There are not many amusements in this town.
دراین شهر تفریحات زیادی وجود ندارد
She is the talk of the town .
همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
Road Town
توانائیدرقضاوتعادلانه
town halls
تالار شهرداری یا فرمانداری
Company town
شهرک کارگران
home town
خاستگاه
town hall
عمارت شهرداری
town hall
کاخ شهرداری
town hall
تالار شهرداری یا فرمانداری
They searched the whole town .
تمام شهر را گشتند ( جستجو کردند )
to work out of town
در حومه
[بیرون]
شهر کار کردن
town halls
کاخ شهرداری
town hall
تالار انجمن شهر
town halls
عمارت شهرداری
shanty town
حصیرآباد
town halls
تالار انجمن شهر
principal town
شهر عمده
county town
شهر مقراستاندار
to live out of town
در بیرون از شهر زندگی کردن
provincial town
شهرستان
country town
شهرستان
Is there a bus into town?
آیا اتوبوس برای شهر هست؟
I am a strange in this town.
دراین شهر غریب هستم
assize town
شهر مقر دادگاه جنایی
county town
حاکم نشین استان
test town
شهر مورد ازمایش
test town
شهرمورد نمونه گیری
the outskirts of the town
حومه شهر
ghost town
شهر متروک
to patrol a town
شهری را گشت زدن
to patrol a town
برای پاسبانی دورشهر گشتن
town clerk
کارمند شهرداری یافرمانداری
town council
انجمن شهر
town council
انجمن شهرداری
town fog
نوعی مه یخ مانند که دردرجه حرارت خیلی پایین تولید میشود و معمولا درشهرهای پر جمعیت دیده میشود
satellite town
پیراشهر
town house
خانه شهری
town house
گدا خانه دارالمساکین
town criers
جارچی
town crier
جارچی
corporate town
شهری که حقوق بلدی داردومیتواندشهرداری داشته باشد
dry town
شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
he has a fine p in the town
اوخانه خوبی در شهر دارد
in the navel of the town
در ناف شهر
town planning
شهرسازی
town houses
گدا خانه دارالمساکین
town houses
خانه شهری
man about town
مرد فعال اجتماعی وجهانی
post town
شهری که پستخانه مستقل دارد
town manager
شهردار انتصابی
town meeting
انجمن شهری
home town
شهر موطن
home town
زادشهر
George Town
بندر جرج تاون
George Town
نام محلهای در شهر واشنگتن در آمریکا
Cape Town
بندر کیپ تاون
shanty town
کوخگاه
shanty town
گدامحله
we fixed in the town
در شهر ماندیم
shanty town
بیغوله
small-town
وابسته به شهرهای کوچک
small-town
شهرستانی
w kilometres of the town
در2 کیلومتری شهر
town wall
باروی شهر
town planner
مهندس شهرساز
town meeting
انجمن بلدی شورای شهری
small-town
کم سروصدا
home town
زادگاه
to paint the town red
عربده کردن
man a bout town
ادم بیکاری که همیشه به باشگاه و نمایشگاههای شهر میرود
We painted the town red .
تمام شهر را گشتیم ( تماشا کردیم )
small country town
شهرستان کوچک
Can I drive to the centre of town?
آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
to paint the town red
مستی کردن اشوب کردن
Which bus goes to the town centre?
کدام اتوبوس به مرکز شهر میرود؟
A single town and two different rates!.
<proverb>
یک شهر و دو نرخ؟!.
paint the town red
<idiom>
اوقات خوشی داشتن
He cried the news all over the town .
با داد وفریاد خبررا ؟ رشهر پرکرد
The town is famous for its hot springs .
این شهر بدلیل چشمه های آبگرمش شهرت دارد
He is a bih shot ( noise ) in this town .
جزو کله گنده های شهر است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com