Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 179 (8 milliseconds)
English	Persian
bottom casting	قطعات ریخته گی بسته
Other Matches
casting	قطعه ریخته گی
casting	ریخته گی
casting	روش قلاب اندازی
casting	ریختن فلز مذاب به داخل قالب
casting	ریخته گری
casting	چدن ریزی
sand casting	ریخته گری ماسهای
direct casting	ریخته گری مستقیم
composite casting	ریخته گری مرکب
composite casting	ترکیبی
die casting	ریختن فلزات تحت فشار ریخته گری حدیدهای
die casting	روشی که در ان فلز مذاب بافشار هیدرولیکی به داخل قالبهایی رانده میشود
precision casting	ریخته گری دقیق
art casting	ریخته گری صنعتی
bait casting	پرتاب نخ ماهیگیری با طعمه
centrifugal casting	ریخته گری گریز از مرکز سانتریفوژ
casting out nines	مقابله نه نهی
spin casting	پرتاب قلاب ماهیگیری باوسایل چرخان
steel casting	پروفیل فولادی ریخته گری
slip casting	روش ریخته گری لغزشی
tournament casting	مسابقه قلاب اندازی
shell casting	ریخته گری پوستهای
sand casting	ریخته گری قطعات فلزی باقابهای ماسهای
pump casting	بدنه پمپ
pressure casting	قطعه ریخته گری فشاری
press casting	ریخته گری فشاری
down hill casting	ریخته گری مستقیم
iron casting	ریخته گری اهن
group casting	ریخته گری گروهی
ingot casting	ریخته گری شمش
group casting	ریخته گری
mallable casting	ریخته گری چکش خوار
non ferrous casting	قطعه ریخته گی غیراهنی
fusion casting	ریخته گری ذوبی
casting rod	چوب ماهیگیری
metal casting	ریخته گری فلز
fly casting	مسابقه پرتاب طعمه مصنوعی بدون قلاب برای سنجش دقت
fly casting	استفاده از حشره مصنوعی درماهی گیری
casting votes	رای قاطع
casting vote	رای قاطع
ingot casting car	واگن ریخته گری شمش
spin casting reel	قرقره چرخان ماهیگیری
spin casting rod	چوب ماهیگیری با قرقره چرخان
steel casting foundry	ریخته گری پروفیل فولاد
pressure die casting	ریخته گری حدیدهای فشاری
rate of die casting	سرعت ریخته گری حدیدهای
dry sand casting	ریخته گری ماسهای خشک
shell moulded casting	قطعه ریختگی قالب گیری پوستهای
brass pressure casting	برنج ریختگی فشاری
direct chill casting	ریخته گری مستقیم تبریدی
pig casting machine	دستگاه ریخته گری شمش
continous casting plant	تاسیسات ریخته گری دائمی
die casting machine	دستگاه ریخته گری حدیدهای
continous casting method	روش ریخته گری دائمی
die casting process	فرایند ریخته گری حدیدهای
mis run casting	ریخته گری ناقص ریخته گری نادرست
mis run casting	ریخته گری غلط
gravity die casting	ریخته گری حدیدهای ثقلی
permanent mold casting	ریجه
centrifugal casting process	طریقه ریخته گری گریز از مرکز
centrifugal casting process	فرایند ریخته گری گریز ازمرکز
centrifugal casting machine	دستگاه ریخته گری گریز ازمرکز
die casting alloy	الیاژ ریخته گری حدیدهای
pressure die casting process	فرایند ریخته گری حدیدهای فشاری
pressure die casting machine	دستگاه ریخته گری حدیدهای فشاری
hot mold centrifugal casting process	فرایند ریخته گی گریز از مرکزگرم
inner bottom	جدار داخلی
bottom up	از پایین به بالا
inner bottom	کفه داخلی ناو
bottom	seabed
bottom	قسمت زیراب کشتی
bottom	با پایین ترین نرخ تنزیل کردن
bottom	قسمت اخر بازی بیس بال
at the bottom	در ته
bottom	ته
bottom	زیر
bottom	پایین
bottom	کف تحتانی
bottom	کف نهر
bottom	مقر
get to the bottom of <idiom>	دلیل اصلی را فهمیدن
bottom	کف تفنگ
bottom	بنیان نهادن
bottom	ته انداختن
bottom	پایه
He is behind it . He is at the bottom of it.	زیر سر خودش است
to go to the bottom	ته رفتن
bottom	ذیل
to go to the bottom	غرق شدن
bottom	کشتی
bottom cylinder	نقطهسیلندر
bottom cushion	نقطهاحتیاط
to knock the bottom out of	رد کردن
He is at the bottom of the class.	اوشاگرد آخر کلاس است
to knock the bottom out of	بی اثرکردن
from the bottom of one's heart <idiom>	از اعماق وجود
to knock the bottom out of	باطل کردن
hit bottom <idiom>	خیلی پست
bottom deck	کفسطح
bottom deckboard	تختهکفعرشه
Your name was at the bottom of the list	اسمتان ته فهرست بود
From top to bottom.	ازبالاتا پایین
bottom drawer	وسایلیدختریبرایجهازشجمعکند
bottom stair	پلهپایین
From the bottom of my heart.	از ته دلم
bottom road	راهزیرین
bottom ring	حلقهزیرین
bottom pocket	سوراخمیزبیلیاردبرایتوپ
bottom of the pool	تهاستخر
to knock the bottom out of	خنثی کردن
bottom face	ازنگاهپایین
to bottom a chair	ته انداختن بصندلی
rock-bottom	کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
bottom die	حدیده تحتانی
bottom fauna	ته زی
bottom hole	سوراخ اصلی
bottom ice	یخ کف دریاچه یا رودخانه
bottom cast	از زیر ریختن
bottom layer	لایه مشترک
bottom level	تراز کف
bottom mine	مین شناور عمقی
bottom mine	مینی که در کف دریا مستقر میشودمین کفهای
bottom plate	صفحه مبنا
bottom price	حداقل قیمت
bottom chord	قلاب سر دکل
bottom pour	از زیر ریختن
bottom line	طناب زیر بدنه
bottom line	طناب زیرین
rock bottom	کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
after bottom center	تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ پایین
before bottom center	تعداد درجات گردش میل لنگ قبل از رسیدن پیستون به نقطه مرگ پایین
bottom blow	شیر ته دیگ بخار
bottom board	تخته کف
bottom boom	قلاب سرد کل
bottom boom	بازوی متحرک جراثقال
bottom bounce	انعکاس از کف دریا
bottom bouncing	ماهیگیری با قایق و تکان دادن پی درپی قلاب
bottom price	پائین ترین قیمت
bottom sweep	مین روبی از کف دریا
bottom up method	ترکیب دستورات سطح پایین به دستور سطح بالا
detachable bottom	کف قابل تفکیک
bottom up programming	ترکیب دستورات سطح پایین به دستور سطح بالا
bottom up technique	روش اجرا از پایین به بالا
bottom width	ستبرای پایه
bottom width	عرض بستر عرض کف
bottom reverberation	انعکاسهای کفی
double bottom	ته دولا
flat bottom	ته پهن
from the bottom of the heart	ازته دل
furnace bottom	کف کوره
in bottom of bag	درته چنته
bottom time	مدت ماندن غواص در زیر اب
bottom profile	نمایه بستر
bottom rail	پاسار
bottom rig	وسیله حفظ طعمه ماهیگیری در اب
bottom roll	غلطک ماتریسی
bottom price	کمترین قیمت
bottom run	قشر ریشه
bottom slide	لغزنده زیرین
bottom sweep	مین جمع کنی از کف دریا
bottom pouring plate	صفحه سری ریزی
scrape the bottom of the barrel <idiom>	گرفتن چیزی که باقی مانده
denominator [bottom of a fraction]	مخرج کسر [ریاضی]
denominator [bottom of a fraction]	باقی مانده کسر [ریاضی]
rock-bottom price	کمترین قیمت
to hit rock bottom	از نظر روحی خرد شدن
bottom dead cente	نقطه مرگ پایین
bottom pure ladle	پاتیل ریخته گری
round bottom flask	بالن ته گرد
bottom side rail	ریللغزندهزیرین
bottom blown converter	مبدل دم مقدماتی
bottom cross-member	ضامنپشتکانتینر
The coin is at the bottom of the pond .	سکه افتاده کف حوض
To love someone from the bottom of ones heart .	کسی را از صمیم قلب دوست داشتن
From top to bottom . From beginnong to end .	ازسر تا ته
bottom-fold document case	کیفمدارک
crankcase bottom o.lower half	قسمت تحتانی محفظه لنگ کف کارتر
top and bottom rail of door frame	پاسار

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com