Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (10 milliseconds)
English	Persian
bottom cross-member	ضامنپشتکانتینر
Other Matches
cross member	عضو ساختمانی برای اتصال دو ستون طولی هواپیما یاقطعات طولی دیگر
top cross-member	قطعهاتصالدربهسر
member	جزء
member	قطعه
member	پار
member	پاره
member	جز
member	شعبه
member	جزء ساختمانی
member	عنصر
member	1- یک شی در صفحه کتاب چند رسانهای . 2-رکورد یا موضوع مشخص در یک فیلد
member	شعبه بخش
member	کارمند
non-member	فردیکهعضوباشگاهیاارگانینباشد
member	عضو
member	اندام
member of staff	کارمند
tension member	میله کششی عضو کششی
tension member	قطعه کششی
substitute member	عضو علی البدل
structural member	عضو ساختمانی
member of the jury	عضو هیات منصفه
member's bill	طرح قانونی
member of the parliment	عضو مجلس قانونگذاری
Member of Parliament	وکیل مجلس
Member of Parliament	نماینده مجلس
horizontal member	قسمتافقی
member of a family	عضو خانواده
control member	عضو کنترل کننده
control member	عضو تنظیم کننده
crew member	خدمه جنگ افزار
crew member	خدمه هواپیما
driving member	عضو محرک
member banks	بانکهای عضو
member banks	در ایالات متحده کلیه بانکها براساس اساسنامه خود بایستی عضونظام فدرال رزرو در ایند
founder member	اعضایاصلییکسازمان
tubular member	عضومیلهای
member of christ	مسیحی
member of the national team	عضو تیم ملی
member of the middle class	عضو طبقه متوسط
private member's bill	طرح تهیه شده به وسیله یکی از نمایندگان مجلس
private member's bills	طرح تهیه شده به وسیله یکی از نمایندگان مجلس
cross way=cross road	چهارراه
bottom	کشتی
inner bottom	کفه داخلی ناو
bottom up	از پایین به بالا
bottom	ته
bottom	کف تفنگ
bottom	زیر
bottom	پایه
bottom	seabed
bottom	مقر
bottom	کف نهر
bottom	پایین
He is behind it . He is at the bottom of it.	زیر سر خودش است
bottom	کف تحتانی
get to the bottom of <idiom>	دلیل اصلی را فهمیدن
at the bottom	در ته
inner bottom	جدار داخلی
to go to the bottom	ته رفتن
bottom	با پایین ترین نرخ تنزیل کردن
to go to the bottom	غرق شدن
bottom	قسمت اخر بازی بیس بال
bottom	ذیل
bottom	قسمت زیراب کشتی
bottom	بنیان نهادن
bottom	ته انداختن
bottom hole	سوراخ اصلی
bottom price	حداقل قیمت
bottom plate	صفحه مبنا
bottom cast	از زیر ریختن
bottom layer	لایه مشترک
bottom level	تراز کف
bottom mine	مینی که در کف دریا مستقر میشودمین کفهای
bottom mine	مین شناور عمقی
bottom fauna	ته زی
bottom pour	از زیر ریختن
bottom chord	قلاب سر دکل
bottom bounce	انعکاس از کف دریا
bottom boom	بازوی متحرک جراثقال
bottom boom	قلاب سرد کل
bottom ice	یخ کف دریاچه یا رودخانه
bottom bouncing	ماهیگیری با قایق و تکان دادن پی درپی قلاب
bottom die	حدیده تحتانی
bottom price	پائین ترین قیمت
hit bottom <idiom>	خیلی پست
bottom deckboard	تختهکفعرشه
bottom deck	کفسطح
bottom cylinder	نقطهسیلندر
bottom cushion	نقطهاحتیاط
to knock the bottom out of	رد کردن
to knock the bottom out of	بی اثرکردن
to knock the bottom out of	خنثی کردن
to knock the bottom out of	باطل کردن
to bottom a chair	ته انداختن بصندلی
bottom face	ازنگاهپایین
bottom of the pool	تهاستخر
from the bottom of one's heart <idiom>	از اعماق وجود
Your name was at the bottom of the list	اسمتان ته فهرست بود
From the bottom of my heart.	از ته دلم
He is at the bottom of the class.	اوشاگرد آخر کلاس است
bottom drawer	وسایلیدختریبرایجهازشجمعکند
bottom stair	پلهپایین
bottom road	راهزیرین
bottom ring	حلقهزیرین
bottom pocket	سوراخمیزبیلیاردبرایتوپ
in bottom of bag	درته چنته
furnace bottom	کف کوره
bottom sweep	مین جمع کنی از کف دریا
bottom sweep	مین روبی از کف دریا
bottom slide	لغزنده زیرین
bottom run	قشر ریشه
bottom roll	غلطک ماتریسی
bottom rig	وسیله حفظ طعمه ماهیگیری در اب
bottom reverberation	انعکاسهای کفی
bottom rail	پاسار
bottom profile	نمایه بستر
bottom time	مدت ماندن غواص در زیر اب
bottom up method	ترکیب دستورات سطح پایین به دستور سطح بالا
from the bottom of the heart	ازته دل
flat bottom	ته پهن
double bottom	ته دولا
detachable bottom	کف قابل تفکیک
From top to bottom.	ازبالاتا پایین
bottom width	عرض بستر عرض کف
bottom width	ستبرای پایه
bottom up technique	روش اجرا از پایین به بالا
bottom up programming	ترکیب دستورات سطح پایین به دستور سطح بالا
bottom price	کمترین قیمت
bottom board	تخته کف
bottom line	طناب زیرین
rock bottom	کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
after bottom center	تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ پایین
rock-bottom	کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
bottom line	طناب زیر بدنه
before bottom center	تعداد درجات گردش میل لنگ قبل از رسیدن پیستون به نقطه مرگ پایین
bottom blow	شیر ته دیگ بخار
bottom casting	قطعات ریخته گی بسته
bottom pure ladle	پاتیل ریخته گری
denominator [bottom of a fraction]	باقی مانده کسر [ریاضی]
denominator [bottom of a fraction]	مخرج کسر [ریاضی]
rock-bottom price	کمترین قیمت
bottom side rail	ریللغزندهزیرین
to hit rock bottom	از نظر روحی خرد شدن
scrape the bottom of the barrel <idiom>	گرفتن چیزی که باقی مانده
round bottom flask	بالن ته گرد
bottom pouring plate	صفحه سری ریزی
bottom dead cente	نقطه مرگ پایین
bottom blown converter	مبدل دم مقدماتی
The coin is at the bottom of the pond .	سکه افتاده کف حوض
To love someone from the bottom of ones heart .	کسی را از صمیم قلب دوست داشتن
bottom-fold document case	کیفمدارک
From top to bottom . From beginnong to end .	ازسر تا ته
crankcase bottom o.lower half	قسمت تحتانی محفظه لنگ کف کارتر
top and bottom rail of door frame	پاسار
Economic expert [A person who is a member of the Advisory Council on the Assessment of Overall Economic Development in Germany]	حکیم اقتصادی [ کسی که عضو شورای کارشناسان برای سنجش توسعه کلی اقتصادی در آلمان است]
cross tell	خبر دادن
cross	نادرستی
cross	اختلاف مرافعه
cross out	قلم زدن
st.g's cross	چلیپایی که ازدوخطقرمزدرست شده باشد
cross tell	پخش اخبار به طور عرضی توزیع اخبار دریک سطح فرماندهی
cross	علامت ضربدر در نقشه کشی
cross over	درو از عقب
on the cross	بطوراریب
cross	صلیب
cross	خاج
cross (something) out <idiom>	حذف کردن یاخط کشیدن روی چیزی
cross	علامت ضربدر یاباضافه
cross over	همگذری
cross	چلیپا
to take the cross	صلیب بدوش گرفتن
cross	دورگه
cross	تقلب
cross	قلم کشیدن بروی
cross	خط بطلان کشیدن بر
cross	پیوندی
cross	پیوندزدن کج خلقی کردن
cross	خلاف میل کسی رفتار کردن
cross	تقاطع
cross	عبور کردن
cross	تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross	سانتر کردن
cross	ضربه هوک پس از ضربه حریف
cross	متقاطع
cross	عرضی
to be cross about something	دلخور بودن از چیزی
cross	قطع کردن متقاطع کردن
cross	دورگه کردن
cross	روبروشدن قطع کردن
cross	گذشتن
cross	عبوردادن
cross	حدوسط ممزوج
cross	حرکت سمتی
cross	مصادف شدن با
to cross self	با گذاردن انگشت برپیشانی ودوطرف بدن نشان صلیب
cross-question	بدقت جویاشدن از
cross-questioned	بدقت جویاشدن از
double cross	دورویی کردن خیانت کردن
double-cross	دورویی کردن خیانت کردن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com