Dictiornary-Farsi | bottom level | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
bottom level	تراز کف


Other Matches

He is behind it . He is at the bottom of it.	زیر سر خودش است
bottom	seabed
bottom	ذیل
bottom	قسمت زیراب کشتی
get to the bottom of <idiom>	دلیل اصلی را فهمیدن
bottom	کف تفنگ
bottom	ته
bottom	زیر
bottom	پایین
bottom	کشتی
bottom up	از پایین به بالا
bottom	کف تحتانی
bottom	کف نهر
bottom	پایه
bottom	با پایین ترین نرخ تنزیل کردن
bottom	قسمت اخر بازی بیس بال
inner bottom	جدار داخلی
inner bottom	کفه داخلی ناو
to go to the bottom	غرق شدن
to go to the bottom	ته رفتن
bottom	بنیان نهادن
at the bottom	در ته
bottom	مقر
bottom	ته انداختن
bottom mine	مینی که در کف دریا مستقر میشودمین کفهای
bottom mine	مین شناور عمقی
bottom chord	قلاب سر دکل
bottom die	حدیده تحتانی
bottom fauna	ته زی
bottom hole	سوراخ اصلی
bottom ice	یخ کف دریاچه یا رودخانه
before bottom center	تعداد درجات گردش میل لنگ قبل از رسیدن پیستون به نقطه مرگ پایین
from the bottom of the heart	ازته دل
bottom pour	از زیر ریختن
bottom cast	از زیر ریختن
bottom bouncing	ماهیگیری با قایق و تکان دادن پی درپی قلاب
bottom bounce	انعکاس از کف دریا
bottom boom	بازوی متحرک جراثقال
bottom boom	قلاب سرد کل
bottom board	تخته کف
bottom blow	شیر ته دیگ بخار
bottom casting	قطعات ریخته گی بسته
bottom plate	صفحه مبنا
bottom price	حداقل قیمت
to bottom a chair	ته انداختن بصندلی
bottom face	ازنگاهپایین
bottom of the pool	تهاستخر
bottom pocket	سوراخمیزبیلیاردبرایتوپ
bottom ring	حلقهزیرین
bottom road	راهزیرین
double bottom	ته دولا
detachable bottom	کف قابل تفکیک
bottom stair	پلهپایین
bottom drawer	وسایلیدختریبرایجهازشجمعکند
bottom deckboard	تختهکفعرشه
bottom deck	کفسطح
to knock the bottom out of	باطل کردن
to knock the bottom out of	خنثی کردن
to knock the bottom out of	بی اثرکردن
in bottom of bag	درته چنته
to knock the bottom out of	رد کردن
furnace bottom	کف کوره
flat bottom	ته پهن
bottom cushion	نقطهاحتیاط
bottom cylinder	نقطهسیلندر
He is at the bottom of the class.	اوشاگرد آخر کلاس است
From top to bottom.	ازبالاتا پایین
From the bottom of my heart.	از ته دلم
bottom slide	لغزنده زیرین
bottom run	قشر ریشه
bottom roll	غلطک ماتریسی
bottom rig	وسیله حفظ طعمه ماهیگیری در اب
bottom reverberation	انعکاسهای کفی
bottom rail	پاسار
bottom profile	نمایه بستر
bottom price	کمترین قیمت
bottom sweep	مین روبی از کف دریا
bottom sweep	مین جمع کنی از کف دریا
Your name was at the bottom of the list	اسمتان ته فهرست بود
from the bottom of one's heart <idiom>	از اعماق وجود
hit bottom <idiom>	خیلی پست
bottom width	عرض بستر عرض کف
bottom width	ستبرای پایه
bottom up technique	روش اجرا از پایین به بالا
bottom up programming	ترکیب دستورات سطح پایین به دستور سطح بالا
bottom up method	ترکیب دستورات سطح پایین به دستور سطح بالا
bottom time	مدت ماندن غواص در زیر اب
bottom price	پائین ترین قیمت
bottom layer	لایه مشترک
bottom line	طناب زیرین
bottom line	طناب زیر بدنه
rock bottom	کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
rock-bottom	کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
after bottom center	تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ پایین
The coin is at the bottom of the pond .	سکه افتاده کف حوض
bottom dead cente	نقطه مرگ پایین
bottom pure ladle	پاتیل ریخته گری
rock-bottom price	کمترین قیمت
To love someone from the bottom of ones heart .	کسی را از صمیم قلب دوست داشتن
bottom pouring plate	صفحه سری ریزی
bottom cross-member	ضامنپشتکانتینر
denominator [bottom of a fraction]	باقی مانده کسر [ریاضی]
round bottom flask	بالن ته گرد
to hit rock bottom	از نظر روحی خرد شدن
bottom side rail	ریللغزندهزیرین
bottom blown converter	مبدل دم مقدماتی
denominator [bottom of a fraction]	مخرج کسر [ریاضی]
scrape the bottom of the barrel <idiom>	گرفتن چیزی که باقی مانده
From top to bottom . From beginnong to end .	ازسر تا ته
bottom-fold document case	کیفمدارک
crankcase bottom o.lower half	قسمت تحتانی محفظه لنگ کف کارتر
top and bottom rail of door frame	پاسار
level	میزان
level	سطح
level	هموار
level	یک نواخت
level	الت ترازگیری
level best	خیلی خوب
level	هم تراز
level	یک دست
level	هم پایه
level	سطح برابر
level	تراز
to level off	مسطح شدن [ناحیه ای]
he did his level best	انچه از دستش برامدکرد
he did his level best	کوتاهی نکرد
level out	برابر کردن
level out	یکنواخت کردن
A level	مرحلهی دوم امتحانات دورهی متوسطه
level best	بسیارعالی
to level off	یکنواخت شدن [ناحیه ای]
O level	آزمون پایان دبیرستان و ورود به دانشگاه در سطح عادی
O level	نمرهی قبولی در این امتحانات
level to	تراز کردن
level with each other	برابر
level with each other	در یک تراز
level best	خیلی عالی
level	موزون هدف گیری
level	ترازکردن
level	همسطح کردن
level	تراز [تراز حبابی] [ابزار] [ساخت و ساختمان]
level	تراز کردن تراز
level	همسطح
level	سطح ارتفاع
level	مسطح
level	کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
level	استفاده از چهار بیت داده در فرآیند تبدیل آنالوگ /دیجیتال
level	تراز بنایی
level	رده
level	تراز سطح افقی افقی کردن
level	نشانه گرفتن
level	مسطح شدن
level	مسطح کردن
on the level <idiom>	درستکار ،بی غل وغش
level	پایه
level	ترازسازی
level	هدف در خط دید شماقرارگرفت
level	مستقیم
skill level	پایه مهارت فنی
sound level	شدت نسبی صوت
stock level	سطح ذخیره انبار
skill level	پایه مهارت
stock level	سطح انبار
sound level	شدت صوت
significance level	سطح معناداری
mean sea level	میانگین سطح دریا
storage level	تراز خزانه
maintenance level	سطح تثبیت
manning level	درصد پرسنل موجود ناو سطح استعداد پرسنلی وسیله
tilting level	تراز حباب دار
mean sea level	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
mean sea level	ارتفاع متوسط از سطح دریا
surveyor's level	ترازنقشه برداری
surveyor's level	تراز مساحی یا پیمایش
storage level	تراز ذخیره تراز مخزن
mean sea level	سطح متوسط ابهای دریا تراز میانگین ابهای دریا
mean sea level	سطح متوسط دریا
reorder level	سطح سفارش مجدد
signal level	سطح سیگنال
operating level	سطح فعالیت
one level memory	حافظه یک سطحی
one level address	آدرس ذخیره سازی که مستقیما و بدون تغییر به محلی از وسیله دستیابی دارد
one level address	تابعی که در حین اجرا تابع دیگر را صدا نکند
one level address	کد دودویی که مستقیما CPU را اجرا کند و فقط از مقادیر آدرس مطلق استفاده میکند.
one level address	سازماندهی فضای ذخیره سازی که هر نوع رسانه ذخیره سازی یکسان رفتار می شوند
oil level	سطح روغن
noise level	سطح پارازیت
noise level	میزان خش
operating level	سطح امادگی برای فعالیت سطح قابلیت برای کار
optimal level	سطح بهینه
pezometeric level	سطح پیزومتری
signal level	سطح علامت
multi level	چند سطحی
nesting level	سطح تو در تویی
nesting level	سطح اشیانهای
rotational level	تراز چرخشی
reorder level	مقدارموجودی که حاکی از نیاز به سفارش میباشد
protection level	سطح حفافت
price level	سطح قیمت
power level	تراز توان