English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
bounce pass پاس با ضربه به زمین لاکراس
Other Matches
bounce مورد توپ وتشرقرار دادن بیرون انداختن
bounce پریدن گزاف گویی کردن
bounce پرش
bounce جست گزاف گویی
bounce برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
bounce پرش یا جهش الاستیک سوپاپها
de bounce مدار الکترونیکی که ازانتخاب بیش ازیک کلید که بیش از یک سیگنال ایجاد میکند جلوگیری میکند
bounce به زمین خوردن و بلند شدن توپ بیس بال
bounce جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
bounce پس جستن
bounce بالاجستن
de bounce جلوگیری از تماس با یک کلید که باعث چندین تماس میشود
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
bottom bounce انعکاس از کف دریا
key bounce پرش کلید
to bounce [cheque/check] برگشتن [چکی]
to pass over چشم پوشیدن از
come to pass اتفاق افتادن
to pass on درگذشتن
to pass on امدن
to pass on رخ دادن
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
to pass over صرف نظرکردن از
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
pass away مردن
pass off <idiom> جنس را آب کردن
by pass لوله فرعی
by pass دور زدن مانع
by pass لوله یدکی جا گذاشتن
by pass شنت کردن
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass اتصال کوتاه
pass off بیرون رفتن
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
come to pass رخ دادن
by pass گذرگاه فرعی
two pass دوگذری
two pass دو گذری
pass off <idiom> تظاهر کردن
to pass on گذشتن
pass up رد کردن صرفنظر کردن
pass on ردکردن
pass on در گذشتن
pass on پیش رفتن
pass off نادیده گرفتن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
pass off به حیله از خود رد کردن
pass off تاشدن
pass off برگزار شدن
pass on دست بدست دادن
pass out ناگهان بیهوش شدن
pass out مردن ضعف کردن
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through دیدن
pass through متحمل شدن
second pass گذر دوم
pass over چشم پوشیدن
pass over غفلت کردن
pass over عید فطر
pass over عید فصح
pass off برطرف شدن
pass by ول کردن
to pass for قلمدادشدن بجای
one pass یک گذری
one pass تک گذری
to pass off ازمیان رفتن
to pass off برگذارشدن گذشتن
to pass off تاشدن
to pass off بیرون رفتن
to pass off خارج شدن
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
to pass a way مردن نابود شدن
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
pass away درگذشتن
to come to pass واقع شدن
to come to pass روی دادن
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way گذشتن
to pass a way درگذشتن
to pass on پیش رفتن
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
pass 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass معبر
pass گردنه
pass مسیر کوتاه جنگی
pass اجازه عبور
pass معبر جنگی
pass رد کردن چوب امدادی
pass تصویب شدن
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass انتقال یافتن منتقل شدن
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass عبورکردن
pass رایج شدن
pass پاس دادن
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
pass وفات کردن
pass تمام شدن
pass قبول کردن
pass رخ دادن
pass تصویب کردن قبول شدن
pass رد شدن سپری شدن
pass اجتناب کردن
pass گذر عبور
pass کلمه عبور
pass جواز
pass گذراندن تصویب شدن
pass بلیط
pass جواز گذرنامه
pass پروانه
pass گردونه گدوک
pass راه
pass گذرگاه
pass عبور کردن
pass گذر
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
pass پاس
over-pass پل روگذر
over-pass پل هوایی
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
pass گذشتن
pass on <idiom> مردن
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
pass گذراندن
roll pass کالیبر نورد
to pass a disease on بیماری منتقل کردن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
ore pass عبورسنگمعدن
shovel pass پاس اززیر بازو
slap pass پاس اریب
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
spot pass پاس غیرمستقیم
roll pass رخده نورد
To pass an examination . درامتحان قبول شدن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
sea pass پروانه عبور که به کشتی بی طرف میدهند
sell the pass خیانت به مرام دسته خودکردن
sell to pass خیانت به مرام دسته خودکردن
shovel pass پاس از زیر بازو
make a pass at someone <idiom>
pass a judgement قضاوت کردن
screen pass پاس کوتاه به جلو پشت سددفاعی
to get a pass in physics در امتحان فیزیک قبول شدن
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
suicide pass پاس به دریافت کننده از پشت سرش
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass by any thing رعایت نکردن
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
to pass in review سان دیدن
triangular pass پاس مثلثی
triangle pass پاس مثلثی
to pass into silence فراموش شدن
to pass into silence مسکوت عنه ماندن
to pass muster پذیرفته شدن
to pass muster در بازدیدارتش و مانند انها
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pass off a counterfeit چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
two pass assembler همگذار دو گذره
two pass assembler همگذار دوعبوری
to pass the ball to somebody توپ را به کسی پاس دادن
three pass assembler همگذار سه گذره
To pass the exam on the first try. یک ضرب در امتحان قبول شدن
I could pass for a Greek . می توانم خودم رایونانی جابزنم
to pass one's word قول دادن
to bring to pass بوقوع رساندن
free pass مجوزورود
boarding pass کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass a dividend سود کسی را درموقع خودندادن
to pass a resolution مقر رداشتن
by-pass taxiway محلعبورلولهآب
wall pass پاس مستقیم
two pass assmbler هم گذر دو گذری
to pass one's view از نظرگذشتن
lead pass پاس به یار
drop pass پاس بعقت
docl pass گواهی که پس از پرداخت هزینههای لنگرگاه به صاحب کشتی داده میشود
docl pass گواهی ورود به لنگرگاه یاخروج از ان
dig pass پاس از نزدیک زمین
diamond pass رخده الماسی
diamond pass کالیبر الماسی
diagonal pass پاس مورب
cogging pass رخده شمش
cogging pass کالیبر شمشه
chest pass پاس از روی سینه
dummy pass معبر کور
pass an opinion افهار عقیده کردن
lateral pass پاس توپ فوتبال از پهلو
khyber pass تنگه خیبر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com