Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
brain center
مرکز مغزی
Other Matches
center to center method
روش اتصال مرکز به مرکزعکس هوایی
d. of the brain
ترزید دماغ
i have got him on my brain
همیشه به اوفکر میکنم
brain
مغز کسی را دراوردن بقتل رساندن
brain
ذکاوت فهم
brain
هوش
brain
کله
brain
مخ
brain
مغز
brain washing
مغزشویی روشی که به وسیله ان و ازطریق اعمال تدابیر و اعمال مختلف افکار و اعتقادات فردرا زایل و اعتقادات دیگری راجایگزین ان می کنند
brain washing
شستشوی مغزی
brain storming
سیال سازی ذهن
brain stimulation
تحریک مغز
brain stem
ساقه مغز
brain scan
مغزنگاری
brain potential
الکتریسیته مغز
brain lesion
ضایعه مغزی
brain injured
اسیب دیده مغزی
brain injury
اسیب مغزی
brain damage
اسیب مغزی
brain waves
امواج مغزی
brain work
کار مغزی
brain work
کار فکری
feather brain
ادم سبک مغز
fore brain
پیش مخ
mid brain
پل دماغ
mid brain
پل مخ
split brain
دوپاره مخ
infundibuliform of the brain
قیف مخ
to batter one's brain
مغز کسی را خرد کردن
electronic brain
مغز الکترونیکی
brain worker
کارگر ذهنی روشنفکر
brain worker
کارگر مغزی
brain work
کارذهنی
brain death
از کار افتادن مغز و کلیهی فعالیتهای مغزی
brain concussion
ضربه مغزی
brain bucket
کلاهخود
addle brain
ادم کودن
Much as I raked my brain .
هر چقدر به مغزم فشار آوردم
brain drain
فرار مغزها
brain drain
فرارمغزها
addle brain
ادم بی کله
brain teaser
سوالهوش
brain death
مرگ مغزی
brain abscess
دمل مغزی
brain abscess
ابسه مغزی
brain localization
منطقه بندی مغز
acute brain syndrome
نشانگان مغزی حاد
acute brain disorder
اختلال مغزی حاد
organic brain syndrome
او بی اس
organic brain syndrome
نشانگان اسیب مغزی
a comparison of the brain to a computer
مقایسه ای از مغز با کامپیوتر
higher brain centers
مراکز عالی مغز
He is most suitable for brain work .
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
minimal brain damage
کمترین اسیب مغزی موثر
The human brain is a complex organ .
مغز انسان عضو پیچیده یی است
I racked ( cudgeled ) my brain to find a solution .
به مغزم فشارآوردم تا راه حلی پیدا کنم
center
نقطه گره
center
سوراخ هایی که اطراف مرکز نوار کاغذی پانچ شده اند
center
شخصی که موافب عملیات کامپیوتر مرکزی است
center
سوراخ مرکزی که با سوراخ کد گذاری روی نوار پانچ شده در یک امتداد قرار دارند
center
قرار دادن یک متن در مرکز کاغذ یا صفحه نمایش
center
قرار دادن مناسب نوک خواندن / نوشتن روی دیسک مغناطیسی یا نوار
center
نقط ه میانی چیزی
off center
خارج از مرکز
center
متمرکز نقطه اتکاء
center
کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
center
متمرکز کردن
off-center
<idiom>
عجیب وغریب
center
مرکز
center
درمرکز قرارگرفتن
center
تمرکز یافتن
center
وسط ونقطه مرکزی
center
میان
center
مجمع
center
تعیین حدودوسیله ایجاد حرارت برای استفاده در هواپیمای بی موتور
center
سانتر
center
کیان
center
گروه مرکزی
communication center
مرکز مخابرات
communication center
مرکزارتباطات
community center
ساختمان محل انجمن
feeding center
مرکز تغذیه
filter center
مرکز کنترل و نتیجه گیری ازاخبار پدافند هوایی
community center
مرکزاجتماع
filter center
مرکزتوزیع اطلاعات
documentation center
مرکز اسناد
information center
مرکز جمع اوری اطلاعات
information center
مرکز اطلاعات
dead center
مرکز سکون و بی حرکتی
center web
هسته
center web
مرکز چرخ
chiral center
مرکز کایرال
four center arch
قوس جناغی چهار پرگاری
detention center
بازداشتگاه
education center
اموزشگاه
education center
مرکز اموزش
computing center
مرکز محاسبات
control center
مرکز کنترل عملیات
control center
مرکزکنترل
convalescent center
یکان بهداری که فرفیت 0051 تختخواب را داشته باشد
convalescent center
بیمارستان ثابت منطقهای
cost center
مرکز هزینه زا
cost center
قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
cost center
تمرکز هزینه
data center
مرکز داده ها
data center
مرکز داده
dead center
نقطه مرگ
diffracting center
مرکز پراشنده
direction center
مرکز هدایت عملیات
direction center
مرکزهدایت اتش یا حرکت کشتی یاهواپیما
computer center
مرکز کامپیوتر
inversion center
مرکز وارونگی
She is the center of attraction .
آن زن همه را بسوی خودش می کشد
three center bonding
پیوند سه مرکزی
speech center
مرکز گویایی
sleep center
مرکز خواب
signal center
مرکز پیام
signal center
مرکزارتباطات
signal center
مرکز مخابرات
shopping center
بازار
vasoconstrictor center
مرکز انقباض عروق
wheel center
مرکز چرخ
pintle center
نقطه لولا
The city center .
میدان ( مرکز ) شهر
dead center
<idiom>
کاملا وسط
How do I get to city center?
چطور میتوانم به مرکز شهر بروم؟
whole blood center
مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
shopping center
مرکز فروش
training center
مرکز اموزش
school center
مرکز اموزش
operation center
مرکز عملیات
nerve center
مرکزفرماندهی
nerve center
مرکز عصبی
switching center
مرکز راه گزینی
message center
مرکز پیام
luminescent center
هسته لومینسانس
local center
مرکز محلی
pintle center
مرکز لولای جنگ افزار
primary center
مرکز عمده
respiratory center
مرکز تنفسی
reserve center
مرکز اموزش احتیاط
reserve center
مرکز احتیاط
relay center
مرکز باز پخش
regional center
مرکز منطقهای
provision center
مرکز تدارکات مرکز توزیع اماد
provision center
مرکز توشه
primary center
مرکز اولیه
lathe center
مرکز یا محور دوران ماشین تراش
center line
خط صفر
center line
خط وسط زمین
center line
خط میانی زمین
center line
خط مرکز
center line
اسه
center line
خط محور
center lathe
ماشین تراش متمرکز
center land
خط میانی
center ice
قسمت بی طرف زمین
center grinding
دستگاه سنگ متمرکز
center line
مرکزدوران
center mark
مرکز سوراخ
center mark
علامت مرکز نشانه مرکز
center of gravity
گرانیگاه
center of gravity
مرکز ثقل
center of distribution
مرکز پخش
center of dispersion
مرکزمستطیل پراکندگی گلوله ها
center of dispersion
مرکز پراکندگی
center of burst
مرکزاصابت گلوله
center of burst
مرکز ترکش گلوله
center of buoyancy
مرکزتعادل اتصال وسایل شناور
center of buoyancy
مرکز تعادل شناوری
center grinding
سنگ چاقو تیزکنی
center gravity
گرانیگاه
center base
میدان مرکزی
center back
بازیگر میانی خط عقب
center back
بک میانی
burst center
مرکز گلوله
burst center
مرکز ترکش
before top center
تعداد درجات گردش میل لنگ قبل از رسیدن پیستون به نقطه مرگ بالا
before bottom center
تعداد درجات گردش میل لنگ قبل از رسیدن پیستون به نقطه مرگ پایین
battery center
مرکز اتشبار
after top center
تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ بالا
after bottom center
تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ پایین
aerodynamic center
مرکز ایرودینامیکی
center bit
مته سه نبش
center board
ته قایق بادبانی
center circle
دایره وسط زمین
center gage
مرکز سنج
center forward
بازیگر نوک حمله
center forward
نوک حمله بازیگر میانی جلو تور والیبال
center forward
سانترفوروارد
center fire
اتش درنتیجه ضربه سوزن یاچخماق به مرکز فشنگ
center field
قسمت دوردست زمین پایگاه 2و چپ و راست زمین بیس بال
center drill
مته متمرکز
center drill
مته مرکز
center distance
فاصله ازمرکز
center distance
فاصله مرکزی
center circle
دایره میانی
active center
مرکز فعال
center of resistance
مرکز مقاومت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com