Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 81 (6 milliseconds)
English	Persian
brain washing	شستشوی مغزی
brain washing	مغزشویی روشی که به وسیله ان و ازطریق اعمال تدابیر و اعمال مختلف افکار و اعتقادات فردرا زایل و اعتقادات دیگری راجایگزین ان می کنند
Other Matches
washing-up	فرف شویی
washing up	فرف شویی
washing	شستشو
sheet washing	فرسایش رویی
washing powders	گرد صابون
washing powders	صابون رختشویی
washing powder	گرد صابون
washing powder	صابون رختشویی
washing machines	ماشین رختشویی
gas washing	گاز شویی
it shrinks in washing	درشستشوچروک میشود
washing agent	مواد شوینده
sheet washing	فرسایش سطحی
wet washing	ترشویی
to put out washing	رختهای شستنی خودرابرخت شویی بیرون دادن
washing soda	کربنات سدیم بلورین
washing-up liquid	مایعفرفشوئی
gold washing	شستن طلائی [نوعی سفیدگری مرسوم در افغانستان که با رنگزدائی فرش های قرمز، آنرا بصورت ترکیبی اتفاقی از رنگ های زرد و نارنجی در می آورد. این نوع زمینه رنگی، مورد علاقه بعضی از خریداران اروپایی می باشد.]
carpet washing	شستن فرش
back washing	بازشوئی
carpet washing	قالی شویی
gas washing bottle	بطری گاز شویی
to spin laundry in the washing machine	لباس های شسته شده را در ماشین لباسشویی تند چرخاندن
Hang out the washing on the line to dry.	لباسها راروی بند آویزان کن که خشک شوند
brain	مخ
brain	کله
brain	ذکاوت فهم
brain	مغز
brain	مغز کسی را دراوردن بقتل رساندن
d. of the brain	ترزید دماغ
brain	هوش
i have got him on my brain	همیشه به اوفکر میکنم
infundibuliform of the brain	قیف مخ
mid brain	پل دماغ
mid brain	پل مخ
split brain	دوپاره مخ
to batter one's brain	مغز کسی را خرد کردن
brain death	از کار افتادن مغز و کلیهی فعالیتهای مغزی
Much as I raked my brain .	هر چقدر به مغزم فشار آوردم
brain death	مرگ مغزی
brain teaser	سوالهوش
fore brain	پیش مخ
brain localization	منطقه بندی مغز
brain lesion	ضایعه مغزی
brain injured	اسیب دیده مغزی
brain injury	اسیب مغزی
brain damage	اسیب مغزی
brain concussion	ضربه مغزی
brain center	مرکز مغزی
brain bucket	کلاهخود
brain abscess	ابسه مغزی
brain abscess	دمل مغزی
addle brain	ادم بی کله
addle brain	ادم کودن
brain drain	فرارمغزها
brain drain	فرار مغزها
brain potential	الکتریسیته مغز
brain scan	مغزنگاری
brain stem	ساقه مغز
feather brain	ادم سبک مغز
electronic brain	مغز الکترونیکی
brain worker	کارگر ذهنی روشنفکر
brain worker	کارگر مغزی
brain work	کارذهنی
brain work	کار فکری
brain storming	سیال سازی ذهن
brain stimulation	تحریک مغز
brain work	کار مغزی
brain waves	امواج مغزی
higher brain centers	مراکز عالی مغز
acute brain disorder	اختلال مغزی حاد
a comparison of the brain to a computer	مقایسه ای از مغز با کامپیوتر
acute brain syndrome	نشانگان مغزی حاد
minimal brain damage	کمترین اسیب مغزی موثر
He is most suitable for brain work .	خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
organic brain syndrome	او بی اس
organic brain syndrome	نشانگان اسیب مغزی
The human brain is a complex organ .	مغز انسان عضو پیچیده یی است
I racked ( cudgeled ) my brain to find a solution .	به مغزم فشارآوردم تا راه حلی پیدا کنم

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com