Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
branch qualified officer
افسر متخصص رستهای
Other Matches
qualified
واجد شرایط
qualified
قابل
qualified
دارای شرایط لازم
qualified
مشروط
qualified
لایق
qualified
صلاحیت دار ماهر
qualified
کارشناس موصوف
qualified
شایسته
qualified
واجد شرایط لازمه
qualified
مقید محدود
qualified endorsement
پشت نویسی مقید
qualified confession
اقرار مقید
qualified endorsement
فهرنویسی مقید
fully qualified
جامع الشرایط
qualified endorsement
فهرنویسی مشروط
qualified for work
شایسته یاقابل کارکردن
dis qualified
فاقد شرایط
dis qualified
فاقد قابلیت
qualified property
مالکیت محدود
qualified person
شخص واجد شرایط کارشناس متخصص
qualified indorsement
فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
qualified indorsement
فهر نویسی مقید
qualified power of attorney
وکالت مقید
Qualified Nurse
[female]
[British]
کمک بهیار
[زن]
[شغل]
[پزشکی]
Qualified Nurse
[male]
[British]
کمک بهیار
[مرد]
Qualified Nurse
[male]
[British]
کمک پرستار
[مرد]
We dont have qualified personnel in this company.
دراین شرکت آدم حسابی نداریم
Qualified Nurse
[female]
[British]
کمک پرستار
[زن]
[شغل]
[پزشکی]
Y-branch
انشعابفرعی
branch
[تیرک گوتیک در طاق]
branch
رشته
[دانشی]
branch
شاخه
branch
رشته
branch
شاخه
[دانشی]
branch
شعبه رشته
branch
رسته
branch
شعبه
branch
جوانه زدن براه جدیدی رفتن
branch
شاخ
branch
فرع
branch
مشتق شدن
branch
منشعب شدن گل وبوته انداختن
branch
انشعاب
branch
شاخه شاخه شدن
branch
شاخه دراوردن
branch
بخش
branch
دایره قسمت
branch
در مدارات الکتریکی قسمتی ازیک شبکه متشکل از یک یا چندالمنت دو ترمینالی که بصورت سری به یکدیگرمتصل شده اند
branch
جدولی که نشان میدهد در برنامه با توجه به نتیجه بررسی به کجا باید جهش کرد
branch
کابلی که از یک کابل اصلی به گره می رود
branch
یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
branch
مسیر یا جهش مناسب از یک دستور به دستور دیگر
branch
جهش از بخشی از برنامه به بخش دیگر
no branch
شغلی که احتیاج به رسته تخصصی ندارد
no branch
شغل بدون رسته
branch
دستور برنامه شرطی که محل دستور بعدی در برنامه را مسخص میکند
branch
شعبه زدن
branch
تقسیم
branch
خط ی که یک یا چند وسیله را به شبکه اصلی وصل میکند
branch
رشته ساقه
conditional branch
انشعاب شرطی
branch switch
کلید
case branch
انشعاب شرطی
branch pipe
پنجه اگزوز
branch depot
امادگاه رستهای
branch exchange
رد و بدل کننده شعبهای
branch extension
اتصال شنت
branch extension
اتصال موازی فرعی
branch head
دهانه ابگیر نهر درجه یک
branch instruction
دستورالعمل انشعاب
branch of a company
شعبه شرکت
branch office
شعبه
branch office
دفتر شعبه
executive branch
فرماندهی
fruit branch
شاخهمیوه
executive branch
officer line : syn
every branch of knowledge
هرشاخه ازعلوم
root and branch
ازریشه
root and branch
اساسا
root and branch
کاملا
duty branch
رسته
duty branch
رسته خدمتی
double branch
چهارراهه
service branch
انشعاب
descending branch
شاخه نزولی مسیر گلوله
unconditional branch
انشعاب غیر شرطی
connecting branch
اتصال یا پیوستگی
branch clip
گوشیپزشکی
branch duct
مجرایشاخهای
grid branch
مدار شبکه
branch cutter
شاخه بر
branch line
خط فرعی
condeitional branch
انشعاب شرطی
air branch
قسمت هوایی رسته هوایی
air branch
قسمت امور هوایی
olive branch
اولاد
To cut off a branch .
شاخه ای را قطع کردن
eco-branch
شعبه زیست بوم
[شاخه اقتصاد مناسب با زیست بوم]
olive branch
شاخ زیتون
branch line
شاخه
What is your branch of study?
رشته تحصیلیتان چیست ؟
branch lines
خط فرعی
artillery branch
رسته توپخانه
branch cutoff
دیواری است که معمولا درجهت عمود بر دیوار سپری ساخته میشود
branch cutout
فیوز انشعاب
branch lines
شاخه
branch address
نشانی انشعاب
basic branch
رسته اولیه
branch cutter
اهن دهره
Special Branch
سازمانپلیسبریتانیا
branch circuit
مدار انشعابی
private branch exchange
مبادله انشعاب خصوصی
Dont break that branch off.
آن شاخه رانشکن
upper branch of meridian
نصف النهار برین
lower branch of meridian
نصف النهار زیرین
foam branch pipe
لوله کف ساز
to hold out the olive branch
<idiom>
[پیشنهاد آشتی کردن]
reach out with an olive branch
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
branch control structure
ساختار کنترل انشعاب
branch material curriculum
برنامه اموزش مراکزاموزش رستهای
branch material position
شغل سازمانی
branch immaterial position
شغل همه رستهای
Remove something root and branch.
چیزی را از ریشه وبن نابود کردن
to lop off a branch
[from a tree]
شاخه ای را
[از درختی]
بریدن
branch supply pipe
منبعشاخهای
branch return pipe
لولهبرگشتشاخهای
reach out with an olive branch
<idiom>
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
private automatic branch exchange
یک سیستم تلفن سوئیچینگ خودکار خصوصی که در یک شرکت مخابرات تلفنی رافراهم می اورد و انتقال مکالمه ها را به درون شبکه تلفن عمومی یا خارج از ان کنترل میکند
private automatic branch exchange
رد و بدل کننده شعبهای اتومات خصوصی مبادله انشعاب خودکار خصوصی
officer
امین صلح
officer
افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer
مامور متصدی
officer
افسر
officer
کارمند دولت
officer
متصدی ضابط عدلیه
officer
مامور
officer
صاحب منصب
officer
فرمان دادن
officer
عضو هیات رئیسه
officer
مامور کارمند اداری
purchasing officer
مسئول خرید
officer's mess
سالن غذاخوری افسران
officer on duty
افسرنگهبان ستاد
watch officer
افسر نگهبان
officer on duty
افسر مداومت کار
officer of the watch
افسر نگهبان
officer of the deck
افسر نگهبان عرشه ناو
officer of the guard
افسر گارد احترام
pilot officer
ستوان دوم هوایی
officer on duty
افسر مسئول
personnel officer
افسر اجودانی
personnel officer
افسر رکن یکم
personnel officer
افسر پرسنل
property officer
افسر ذیحساب اموال
peace officer
ضابط صلحیه
property officer
افسر اموال
peace officer
امین صلح
officer's mess
نهارخوری افسران
purchasing officer
مامور خرید
undercover officer
مامورتحقیق مخففی
staff officer
افسر ستاد
subassembly officer
افسر جزء
supply officer
افسر تدارکات
surveying officer
افسر تحقیق
surveying officer
افسر بررسی کننده
to salute an officer
افسری را سلام دادن
police officer
افسر پلیس
police officer
افسر شهربانی
police officer
پاسبان
police officer
مامور پلیس
returning officer
سرپرست انتخابات برزن
first officer's seat
صندلیخلباناول
reserve officer
افسر وفیفه
spial officer
افسرتجسس و اطلاعات
spial officer
افسر عملیات جاسوسی
undercover officer
کارآگاه مخففی
range officer
افسر مسئول میدان تیر
range officer
افسرتیر
regular officer
افسر کادر
releasing officer
افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
relieving officer
مامور اعانه فقرا
reserve officer
افسر احتیاط
safety officer
افسر تامین یکان
senior officer
افسر ارشد
supplies officer
مسئول مواد
senior officer
ارشدترین افسران
service officer
افسر ارشد نگهبان
press officer
سخنگوییکارگانیاموسسه
officer of the day
افسر نگهبان
duty officer
افسرمداومتکار ستاد
detail officer
افسر مسئول گروه بیگاری
detail officer
افسر کارگزینی
detail officer
افسر مشاغل
customs officer
گمرکچی
customs officer
مامور گمرک
custom's officer
گمرکچی
non-commissioned officer
درجه دار
control officer
افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
diplomatic officer
مامور سیاسی
disbursing officer
افسر عامل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com