English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 159 (8 milliseconds)
English Persian
brass family خانوادهسازهایبادی
Other Matches
brass برنج
brass افسر ارشد
brass [آمیزه ی مس و روی]
brass پول خرد برنجی بی شرمی
brass برنج الیاژ
brass برنج چند جوش
brass farthing هیچ
brass founder ریخته گر
brass founder برنج ریز
brass screen توری برنجی
leaf brass فوفه
brass tacks مسایل اساسی
brass farthing پشیز
brass and bronze برنج و برنز
brass [British E] پول [اصطلاح] [اصطلاح روزمره]
beta brass برنج نوع بتا
alpha brass برنج نوع الفا
brass ware برنج الات
brass welding جوش برنج
brass hat امیر
brass hat شخص مهم
brass hat افسر ارشد ارتش
brass knuckles پنجه بوکس
brass knuckles پنجه مشت زنی
brass bands ادوات انها از برنج باشد
brass bands دسته موزیکی که
brass band ادوات انها از برنج باشد
brass band دسته موزیکی که
brass hats افسر ارشد ارتش
brass hats شخص مهم
brass rubbing کپیکردنیکتصویربامالیدنچیزیبرکاغذرویآن
get down to brass tacks <idiom> فورا شروع به تصمیم گیری
leaf brass تنکه برنج
He is as bold as brass. He has a never . خیلی پررو است
brass wire مفتول برنجی
rde brass برنج سرخ
leaf brass برنج ورقه
brass hats امیر
brass pressure casting برنج ریختگی فشاری
triangular brass bead مثلث برنج
corinthian brass or bronze یکجور مفرغ که ازسیم و زرومس ترکیب می کردند
brass and bronze foundry ریخته گری برنج و برنز
hot working brass برنج قابل اهنگری
free cutting brass برنج اتومات
to get down to the nitty-gritty [to get down to brass tacks] <idiom> فوری به اصل مطلب رسیدن [اصطلاح روزمره]
in a family way <idiom> حامله بودن
family زوجه
family اهل
family عیال
family خانوار
family فامیلی
family خانواده
family خاندان
family تیره
family name نام خانوادگی
family name نام فامیلی
family name اسم خانوادگی
in a family way بی رودربایستی
in a family way ازادانه
in the family way ابستن
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
of a noble family اصیل
to maintain one's family نگهداری کردن
to provide for one's family خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
family men زن و بچهدار
family man مرد عیالوار
family man زن و بچهدار
to maintain one's family خانواده خود را
support a family متکفل مخارج خانوادهای بودن
schizogenic family خانواده اسکیزوفرنی زا
matronymic family خانواده مادرنامی
member of a family عضو خانواده
patronymic family خانواده پدرنامی
of a noble family نجیب
occupational family گروه شغلی
family man مرد خانوادهدار
family man عیالمند
one-parent family خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
There seems to be a jinx on that family. به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
family of curves دسته توابع [ریاضی]
family of curves دسته منحنی ها [ریاضی]
woodwind family خانوادهسازهایبادی
violin family انواعویلونها
family tent چادرخانوادگی
family man دارای نانخور
family man مرد خانواده - دوست
family man زن و بچه دوست
family men مرد عیالوار
family men مرد خانوادهدار
family men عیالمند
family men دارای نانخور
family men مرد خانواده - دوست
family men زن و بچه دوست
family doctors پزشک خانواده
chip family چند تراشه مربوط به هم
circuit family خانواده مداری
computer family خانواده کامپیوتر
conjugal family خانواده زن و شوهری
consanguine family خانواده هم خون
extended family خانواده گسترده
family allowance مدد معاش
family allowance معاش اولاد حق اولاد
family planning تنظیم خانواده
family planning برنامه ریزی خانواده
family tree شجره
family tree نسب نامه
family tree شجره نامه
family trees شجره
family trees نسب نامه
family trees شجره نامه
nuclear family خانواده هستهای
family names اسم خانوادگی
family names نام فامیلی
family names نام خانوادگی
family allowances مقرری خانوادگی
family expenditure هزینه خانوار
family farm مزرعه خانوادگی
family industry صنعت خانوادگی
family law حقوق خانواده
handicapped with a family گرفتارخانواده
family neurosis روان رنجوری خانوادگی
family of computers خانواده کامپیوترها
family of the prophet اهل بیت پیامبر
family structure ساخت خانواده
family therapy خانواده درمانی
font family خانواده فونت
gas family خانواده گاز
handicapped with a family پابست عیال
happy family دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
he is a shame to his family ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
family size تعداد افراد خانواده
family doctor پزشک خانواده
family check کیش همگانی
family budget بودجه خانوار
family budget بودجه خانواده
family expenditure هزینه خانواده
family background پیشینه خانوادگی
family asset دارائی خانوادگی
family allowances کمک دولت به خانوارها
extended family system نظام فامیلی گسترده
motorola 000 family خانواده موتورولا
habit family hierarchy سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
descendanbts of the family or tribe بنی
Family prayer rug فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
I am the bread winner of the family . نان آور خانه ( خانواده ) هستم
A curse has been laid on the family . خانواده لعنت شده یی است
wear the pants in a family <idiom> رئیس خانواده بودن
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
run in the family/blood <idiom> دریک سطح بودن
He cant be tied down to family life. پای بند زندگی خانوادگی نیست
Generosity runs in the family. سخاوت دراین خانواده ارثی است
family planning programs برنامههای تنظیم خانواده
to return to the fold [family] به خانواده خود برگشتن
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb> یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed. شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family . مادر بزرگمان مرد خانواده است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com