English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
break ball اخرین گوی مانده روی میزبیلیارد
Other Matches
break-up امیختگی
break even بی سود و زیان
break even سربه سر
break even سربسرشدن
break even صافی درامدن
break even بی سود و زیان شدن
break down توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break off قطع کردن
break off موقوف کردن
break off فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break off قطع تماس با دشمن
break off رهایی ازدرگیری
break out شیوع یافتن
break out تاول زدن جوش زدن
break out شیوع
break out نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break through عبورازمانع
break down شکست فروریختگی پنچری
to break up از هم جدا شدن [پوسته زمین] [زمین شناسی]
break away قطع رابطه کردن
break in upon قطع کردن صحبت کسی
break away جدائی
break away گسیختگی
break out در گرفتن
break down سقوط ناگهانی
break down درهم شکننده فروریختن
break down درهم شکستن
break down ازاثر انداختن
break down تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break down تقسیم بندی کردن
break down اسیب دیدن
break down تجزیه
break down تفکیک
break through رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break through رخنه
break through شکاف
to break up بهم زدن
to break out فاش یا افشاندن
to break out شایع شدن
to break out درگرفتن
to break one's f. قول دادن
to break off خاتمه دادن
to break off موقوف کردن
to break a شکستن
to break a دونیم کردن
to break a way موانع را ازراه خودبرداشتن
to break apart شکستن
to break apart جداکردن
to break off جداکردن
to break off کندن
to break down خراب کردن
to break down ازپا انداختن
to break in رام کردن
to break up منحل کردن خردکردن
to break up شخم کردن
over break خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
break through نفوذ
break through نفوذکردن در مواضع دشمن
break up تفکیک کردن
break up تجزیه
break up انحلال
break up حد فاصل علایم مشخصه هدف
break up مرز علایم مشخصه هدف
break up منحل کردن
break up value قیمت رهایی
break up value قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
to break in گرفتن
get a break <idiom> فرصت داشتن
break up (with someone) <idiom> قهر کردن
break down <idiom> تجزیه وتحلیل
break down <idiom> ازکار افتادن
to break out بیرون ریختن
off break کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
to break in شاخ شکستن سوغان
to break in به زور و غیر قانونی وارد شدن
break انتخاب شود
break کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break مجزاسازی
break تجزیه
break تفکیک
break قطع کردن
break پاره کردن
break نقطه فرودپرنده
break حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break-in رام کردن
break خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
break in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break in درمیان صحبت کسی دویدن
break in رام کردن
to break into something از محفظه ای [با زور وارد شدن و] دزدی کردن
break-in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break فرمان BREAK
break عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break شکستن موج
break جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break ازهم باز کردن
break شکستگی
break طلوع مهلت
break وقفه
break شکاف
break شکستن
break خردکردن
break down شکستگی
break نقض کردن
break راحت باش
break گسیختگی
break فتن
break شکست
break زنگ تفریح
to a. the ball توشدن
four ball مقایسه امتیازهای تیم دونفره در هر بخش باامتیازهای تیم حریف
on the ball <idiom> باهوش
have something on the ball <idiom> باهوش ،زرنگ
no ball اصطلاحیدرورزشچوگان
have a ball <idiom> روزگارخوش داشتن
into a ball نخ راگلوله کنید
best ball بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
ball گرهک
ball ساچمه
three ball مسابقه گلف بین سه بازیگر باسه گوی
to a. the ball اماده انداختن
ball ایام خوش
to a. the ball توپ رانشان دادن
ball کانون [کاموا]
ball توپ دور از دسترس توپزن
ball توپ
ball ساچمه توپ
ball گلوله توپ
ball توپ بازی مجلس رقص
ball رقص
ball گلوله کردن
ball بقچه [کاموا ]
ball گوی
ball مجلس رقص
ball گلوله
ball بیضه
ball بال [رقص]
tea break زنگتفریح
electric break down شکست الکتریکی
break-dancing گونهای رقص جدید که همراه است با عملیات آکروباتیک و چرخشهای تند
break-ins حرز را شکستن وبزور داخل شدن
coffee break تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
coffee break تنفس
fast break حمله سریع به دروازه
fast break ضدحمله
break line خطیقه
to break bulk خالی کردن بار
to break aset خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
To break a spell. طلسمی راباطل کردن
to break news فاش کردن اخبار
to break contact اتصال راقطع کردن
data break تاریخ تعویض کلید رمز
break the news <idiom> اول ازهمه خبر را رساندن
break the ice <idiom> سرصحبت رادرمکان رسمی بازکردن
break the bank <idiom> بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
shore break موجهاییکه نزدیک ساحل می شکنند
to break off one's engagement نامزدی خود را نقض کردن
To break ranks. صف را شکستن
To break a promise. عهد وقولی را شکستن
Break. Recess. زنگ تفریح
smooth break سطح گسیختگی
to break in pieces خردکردن
to break forth in to joy از خوشی فریاد کردن
to break in flinders ریزریزکردن
to break contact جریان راگسستن
ctrl break در DOS فرمان صفحه کلیدی که اخرین فرمان داده شده رالغو میکند
halter break به ابخوری خودادن
to break one's fast افطار کردن
stone break کاسرالحجر
to break rank بهم زدن
to break rank بهم خوردن
to break rank بی نظم شدن
to break the ice رو کسی باز شدن
to break the ice دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
to break the prison گریختن از زندان
to break to pieces خرد کردن
to break to pieces شکستن
to break rank صف
to break rank صف شکستن
to break in flinders خردکردن
to break ones fast افطارکردن
to break ones fast ناشتایی خوردن
to break ones fast روزه
to break ones fast خوردن
station break وقفه برنامه فرستنده رادیویی وتلویزیونی
to break open شکستن
to break one of a habit عادتی را ازسرکسی انداختن
to break open سوراخ کردن
stone break یکجور گیاه که در سنگ میروید
to break company جدایی کردن
to break wind تیزدادن
to break wind بادول کردن
leg break بلند شدن توپ از سمت توپزن بطرف میله
to break a jest مزه انداختن
break-ins رام کردن
heart break غم زیاد
heart break اندوه بسیار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com