English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (10 milliseconds)
English Persian
break even point نقطه سربسر سطحی از تولیدکه در ان سطح کل درامدبنگاه با کل هزینه ان برابربوده و سود بنگاه صفر است
break even point نقطه عطف
break even point نقطه توازن دخل وخرج دخل و خرج سر به سر
Search result with all words
break bulk point نقطه تقسیم اماد کشتی به داخل قایقهای کوچکتر
break point نقطه توقف
break up point نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
point break موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
Other Matches
point to point line خط نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
to break off کندن
to break off جداکردن
to break off موقوف کردن
to break out بیرون ریختن
to break out شایع شدن
to break out درگرفتن
to break off خاتمه دادن
break even سربسرشدن
break down شکست فروریختگی پنچری
to break one's f. قول دادن
break even صافی درامدن
break even بی سود و زیان شدن
break down توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break even سربه سر
break even بی سود و زیان
break انتخاب شود
break از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break فرمان BREAK
break off فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break off موقوف کردن
break off قطع کردن
to break down خراب کردن
to break in شاخ شکستن سوغان
to break in گرفتن
to break down ازپا انداختن
break کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
to break out فاش یا افشاندن
break down شکستگی
break away جدائی
break-up امیختگی
break up (with someone) <idiom> قهر کردن
break up value قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
get a break <idiom> فرصت داشتن
to break apart جداکردن
off break کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
to break up از هم جدا شدن [پوسته زمین] [زمین شناسی]
break away قطع رابطه کردن
break in upon قطع کردن صحبت کسی
break out در گرفتن
break down <idiom> تجزیه وتحلیل
over break خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
to break in رام کردن
break away گسیختگی
break up value قیمت رهایی
break down تفکیک
break down تجزیه
break down اسیب دیدن
break down تقسیم بندی کردن
break down تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break down ازاثر انداختن
break down درهم شکستن
break down درهم شکننده فروریختن
break down سقوط ناگهانی
to break up بهم زدن
to break up منحل کردن خردکردن
to break up شخم کردن
break up مرز علایم مشخصه هدف
break down <idiom> ازکار افتادن
break حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break out نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break out شیوع
break out تاول زدن جوش زدن
to break into something از محفظه ای [با زور وارد شدن و] دزدی کردن
break out شیوع یافتن
to break in به زور و غیر قانونی وارد شدن
to break a way موانع را ازراه خودبرداشتن
break off رهایی ازدرگیری
to break apart شکستن
to break a دونیم کردن
break شکستن
break خردکردن
break نقض کردن
break up منحل کردن
to break a شکستن
break through عبورازمانع
break up حد فاصل علایم مشخصه هدف
break up انحلال
break in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break in درمیان صحبت کسی دویدن
break in رام کردن
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
break-in رام کردن
break up تجزیه
break up تفکیک کردن
break through نفوذکردن در مواضع دشمن
break through نفوذ
break-in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break through شکاف
break through رخنه
break through رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break شکاف
break مجزاسازی
break زنگ تفریح
break فتن
break جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break تفکیک
break شکستن موج
break راحت باش
break ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break off قطع تماس با دشمن
break نقطه فرودپرنده
break پاره کردن
break قطع کردن
break تجزیه
break گسیختگی
break طلوع مهلت
break شکست
break وقفه
break ازهم باز کردن
break شکستگی
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
break ground عقب نشینی
break wind تیز دادن
to break loose در رفتن
to break loose ول شدن
break loose در رفتن
break wheel چرخ قطع
break water mole : syn
tough break <idiom> بدبیاری آوردن
break wind باد ول دادن
break of relations قطع روابط کردن
break down of negotiation تفکیک مذاکرات
to break into a run شروع کردن به دویدن
bad break فضای خالی
bad break که اشتباهاگ در محلی از کلمه وارد شده باشد
bad break مشکلی که گاهی در نرم افزار کلمه پرداز با اعمال خودکار فاصله ایجاد میشود
break clause عبارتی درقرارداد که در ان نحوه نقض قرارداد شرح داده شده است
bad break قطع نامناسب
To break ranks. صف را شکستن
break clause ماده نقض
break down voltage ولتاژ شکست
break the bank <idiom> بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
break down roll پیش نورد
break water موجشکن
break loose ول شدن
break key کلید توقف
to break step غلط پا برداشتن
break step غلط پا برداشتن
break cover خروج روباه یا خرگوش ازپناهگاه
break shot نخستین ضربه برای پراکندن گویهای بیلیارد
break in pieces خرد کردن
break proof ازمایش شکست
break off position نقطه رهایی
break even analysis تجزیه و تحلیل نقطه سربسر
break ground لنگر از زمین کنده شد
break off position نقطه قطع درگیری
break one's duck کسب نخستین امتیاز
break one's fall افتادن از وسیله ژیمناستیک
break the wind در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
break up price بهای تصفیه
break water موج شکن
break into a shop دکانی را زدن
border break ادامه محوطه نقشه تا حاشیه ان
border break ادامه دادن اطلاعات نقشه تا حاشیه ان
break the news <idiom> اول ازهمه خبر را رساندن
break a record رکورد شکنی
break into a laugh زیر خنده زدن
break into the market در بازار رسوخ کردن
break ball اخرین گوی مانده روی میزبیلیارد
break the law نقض قانون کردن
break bulk تفکیک محصولات
break up price بهای انحلال
break the ice <idiom> سرصحبت رادرمکان رسمی بازکردن
to break open شکستن
halter break به افسارعادت دادن
heart break اندوه بسیار
heart break غم زیاد
to break contact جریان راگسستن
to break contact اتصال راقطع کردن
to break company جدایی کردن
to break bulk خالی کردن بار
bird's-break ابزار رخ منقاری
to break aset خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
break one's wrist پیچاندن مچ برای زدن توپ
halter break به ابخوری خودادن
to break forth in to joy از خوشی فریاد کردن
to break in flinders خردکردن
to break ones fast خوردن
to break ones fast روزه
to break ones fast ناشتایی خوردن
to break ones fast افطارکردن
to break one's promise شکستن عهدوقول
to break one's fast افطار کردن
to break one of a habit عادتی را ازسرکسی انداختن
to break news فاش کردن اخبار
to break in pieces خردکردن
to break in flinders ریزریزکردن
to break the sleep از خواب بیخواب کردن
to break a seal مهری رابرداشتن
to break a firm ورشکست شدن یک شرکت
to break a colf رام کردن یک گوساله
stone break کاسرالحجر
stone break یکجور گیاه که در سنگ میروید
station break وقفه برنامه فرستنده رادیویی وتلویزیونی
break-ins رام کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com