English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
break fresh ground <idiom> از راهی تازه به جایی رسیدن
Search result with all words
to break fresh ground کارنکردهای راکردن
to break fresh ground راه نرفتهای رارفتن
Other Matches
break ground لنگر از زمین کنده شد
break ground عقب نشینی
fresh- تازه کردن
fresh- خنک ساختن
fresh- بتارزگی
fresh- جسور
fresh- تازه کار ناازموده پر رو
fresh- سرد تازه نفس
fresh- خنک
fresh- خنک شدن
fresh- اماده
fresh- سرخوش
fresh- شیرین
fresh- طغیان اب
fresh <adj.> دست اول
fresh <adj.> بی شرم
fresh <adj.> گستاخ
fresh <adj.> پر رو
fresh- باروح
fresh- بانشاط
fresh خنک
fresh تر وتازه
fresh سرد تازه نفس
fresh جسور
fresh تازه
fresh خرم
fresh زنده
fresh بانشاط
fresh باروح
fresh تازه کار ناازموده پر رو
fresh بتارزگی
fresh خنک ساختن
fresh- تر وتازه
fresh- تازه
fresh شیرین
fresh سرخوش
fresh اماده
fresh- خرم
fresh خنک شدن
fresh تازه کردن
fresh- زنده
fresh طغیان اب
This isn't fresh. این تازه نیست.
Do you have any fresh fruit? آیا میوه تازه دارید؟
Shall we go out for some fresh air ? موافقی برویم کمی هوا بخوریم ؟
fresh air هوایآزاد
fresh water اب گوارا
Don't get fresh with me! پررویی نکن !
fresh breeze بادی که ساعتی 23 کیلومتربوزد
fresh gale بادی که با سرعت ساعتی 93تا 64 میل بوزد
fresh target هدف جدید
To be as fresh as a daisy. تروتازه بودن
fresh water اب شیرین
as fresh as a rose <idiom> مثل هلوی پوست کنده
as fresh as a daisy <idiom> مثل یک دسته گل
take fresh heart دلگرم شدن
Take a fresh sheet of paper. یک ورق کاغذ تازه ( نوشته نشده ) بردار
The boy is fresh from school. پسرک تازه مدرسه راتمام کرده
Mild fresh from the cow. شیر تازه دوشیده شده
A fresh lease of life. عمر دوباره
fresh water ; fruit juice. آب شیرین (تازه )؛آب میوه
There is just no comparison between canned vegetables and fresh ones. سبزیجات کنسرو شده و سبزیجات تازه اصلا قابل مقایسه نیستند.
Fresh flowers (fruit,eggs,milk). گل ( میوه ،تخم مر غ ،شیر )تازه
break up انحلال
break through شکاف
break through رخنه
break through رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break through عبورازمانع
break out نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break out شیوع
break out تاول زدن جوش زدن
break down تقسیم بندی کردن
break down تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break up تجزیه
break up تفکیک کردن
break through نفوذکردن در مواضع دشمن
break through نفوذ
break away جدائی
break away گسیختگی
break down سقوط ناگهانی
break down درهم شکننده فروریختن
break down ازاثر انداختن
break out شیوع یافتن
break off رهایی ازدرگیری
break even بی سود و زیان شدن
break down توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break down شکست فروریختگی پنچری
break down شکستگی
break down تفکیک
break even صافی درامدن
break even سربسرشدن
break off قطع تماس با دشمن
break down اسیب دیدن
break off فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break off موقوف کردن
break off قطع کردن
break down تجزیه
break even بی سود و زیان
break even سربه سر
break down درهم شکستن
to break up شخم کردن
to break up منحل کردن خردکردن
to break up بهم زدن
to break out فاش یا افشاندن
to break out بیرون ریختن
to break out شایع شدن
to break out درگرفتن
to break one's f. قول دادن
break down <idiom> تجزیه وتحلیل
break up (with someone) <idiom> قهر کردن
get a break <idiom> فرصت داشتن
to break into something از محفظه ای [با زور وارد شدن و] دزدی کردن
to break in به زور و غیر قانونی وارد شدن
to break up از هم جدا شدن [پوسته زمین] [زمین شناسی]
break away قطع رابطه کردن
break in upon قطع کردن صحبت کسی
break out در گرفتن
to break off خاتمه دادن
to break off موقوف کردن
to break a شکستن
over break خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
off break کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
break down <idiom> ازکار افتادن
break up value قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
break up value قیمت رهایی
break up منحل کردن
break up مرز علایم مشخصه هدف
to break a دونیم کردن
to break a way موانع را ازراه خودبرداشتن
to break apart شکستن
to break off جداکردن
to break off کندن
to break in گرفتن
to break in شاخ شکستن سوغان
to break in رام کردن
to break down ازپا انداختن
to break down خراب کردن
to break apart جداکردن
break up حد فاصل علایم مشخصه هدف
break ازهم باز کردن
break in درمیان صحبت کسی دویدن
break in رام کردن
break تجزیه
break تفکیک
break قطع کردن
break پاره کردن
break-in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
break-in رام کردن
break in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break شکست
break مجزاسازی
break فرمان BREAK
break عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break شکستن موج
break-up امیختگی
break شکستگی
break انتخاب شود
break کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break نقطه فرودپرنده
break حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break شکاف
break نقض کردن
break زنگ تفریح
break خردکردن
break وقفه
break طلوع مهلت
break فتن
break جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break گسیختگی
break شکستن
break ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break راحت باش
to break bulk خالی کردن بار
To break a spell. طلسمی راباطل کردن
Break. Recess. زنگ تفریح
to break wind تیزدادن
To break a promise. عهد وقولی را شکستن
break line خطیقه
coffee break تنفس
coffee break تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
to break in pieces خردکردن
tea break زنگتفریح
break-dancing گونهای رقص جدید که همراه است با عملیات آکروباتیک و چرخشهای تند
to break wind بادول کردن
to break with one's friend با دوست خود بهم زدن
control break فرمان Control-Break
electric break down شکست الکتریکی
fast break ضدحمله
fast break حمله سریع به دروازه
to break one's leg شکستن ساق پا
data break تاریخ تعویض کلید رمز
to break into a run شروع کردن به دویدن
ctrl break در DOS فرمان صفحه کلیدی که اخرین فرمان داده شده رالغو میکند
break the news <idiom> اول ازهمه خبر را رساندن
break the ice <idiom> سرصحبت رادرمکان رسمی بازکردن
break the bank <idiom> بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
To break ranks. صف را شکستن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com