Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
break in pieces
خرد کردن
Search result with all words
to break in pieces
خردکردن
to break to pieces
خرد کردن
to break to pieces
شکستن
Other Matches
pieces
سکه نمونه
pieces
قطعه ادبی یاموسیقی
pieces
جزء
pieces
نمایشنامه قسمت بخش
pieces
یک تکه کردن
pieces
عدد
pieces
مهره پارچه
pieces
دانه
pieces
تکه
to go to pieces
خردشدن
go to pieces
خرد شدن
in pieces
تیکه تیکه
pieces
وصله کردن
pieces
ترکیب کردن
pieces
طغری
pieces
طغرا
pieces
مهره شطرنج
pieces
سوار
pieces
قسمت
pieces
قبضه سلاح
pieces
قبضه توپ یا تفنگ
pieces
اسلحه گرم
pieces
کمی
pieces
قدری
pieces
جورشدن
in pieces
شکسته
pieces
فقره
take to pieces
پیاده کردن اجزاء ماشین یاکارخانه و مانند اینها
pieces
پاره
go to pieces
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
To take something to pieces.
دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
pieces
قطعه
to pieces
<idiom>
خرد وخمیر شدن
to pieces
<idiom>
خیلی زیاده
to part in pieces
پاره پاره کردن
relative value of pieces
ارزش نسبی سوارها
to pull to pieces
خرد کردن
to pull to pieces
از هم جداکردن
to pull to pieces
عیب جویی کردن از
to tear to pieces
پاره پاره کردن
to tear to pieces
دریدن
set pieces
قطعه ادبی ویا موسیقی منفردومشخص
To go to pieces . To be battered.
آش ولاش شدن ( خرد شدن )
to pound to pieces
خرد کردن
pieces of information
چندها تکه اطلاعات
[pieces of]
information
اطلاعات
pieces of advice
اندرزها
antagonism of pieces
مواجهه سوارهای هم ارزش شطرنج
pieces of advice
مشورتها
major pieces
سوارهای سنگین شطرنج
pieces of advice
پندها
to pull to pieces
از هم سوا کردن
pick to pieces
سخت مورد انتقاد قرار دادن
to cut in pieces
تکه تکه کردن
to cut in pieces
خردکردن قاش قاش کردن
pull to pieces
سخت انتقاد کردن
pull to pieces
خرد کردن
to cut to pieces
پاره پاره کردن
pick up the pieces
زمین را شکستی اردهاراریختی
pick to pieces
پاره پاره کردن
minor pieces
سوارهای سبک شطرنج
pieces of advice
آگاهیها
connection of loom pieces
متصل کردن قطعات دار
[قالی]
to dash a vessel to pieces
فرفی را خرد یا ریز ریزکردن
small pieces of bread
خرده یاریزه نان
to break up
منحل کردن خردکردن
break off
قطع تماس با دشمن
break off
رهایی ازدرگیری
to break in
شاخ شکستن سوغان
to break in
گرفتن
break out
شیوع یافتن
break out
تاول زدن جوش زدن
break out
شیوع
break out
نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
to break a
دونیم کردن
to break a
شکستن
break off
فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break off
موقوف کردن
break off
قطع کردن
to break apart
جداکردن
to break apart
شکستن
to break a way
موانع را ازراه خودبرداشتن
to break down
خراب کردن
to break down
ازپا انداختن
get a break
<idiom>
فرصت داشتن
break up (with someone)
<idiom>
قهر کردن
to break in
رام کردن
break down
<idiom>
تجزیه وتحلیل
break down
<idiom>
ازکار افتادن
to break off
کندن
to break off
جداکردن
break through
عبورازمانع
break up
تفکیک کردن
break up
تجزیه
break up
انحلال
break up
حد فاصل علایم مشخصه هدف
to break out
فاش یا افشاندن
break up
مرز علایم مشخصه هدف
break up
منحل کردن
break up value
قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
to break up
بهم زدن
to break up
شخم کردن
break through
نفوذکردن در مواضع دشمن
to break out
بیرون ریختن
to break out
شایع شدن
break through
رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break through
رخنه
to break off
موقوف کردن
to break off
خاتمه دادن
to break one's f.
قول دادن
over break
خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
off break
کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
break through
شکاف
break through
نفوذ
to break out
درگرفتن
break up value
قیمت رهایی
to break into something
از محفظه ای
[با زور وارد شدن و]
دزدی کردن
break-up
امیختگی
break
شکست
break
طلوع مهلت
to break in
به زور و غیر قانونی وارد شدن
break
وقفه
break
قطع کردن
break
شکاف
break
پاره کردن
break away
جدائی
break away
گسیختگی
to break up
از هم جدا شدن
[پوسته زمین]
[زمین شناسی]
break
نقض کردن
break
تفکیک
break
تجزیه
break
زنگ تفریح
break
مجزاسازی
break
کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break
انتخاب شود
break
از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break
گسیختگی
break
راحت باش
break
عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break
فرمان BREAK
break in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break
نقطه فرودپرنده
break
ازهم باز کردن
break
خردکردن
break down
سقوط ناگهانی
break down
درهم شکننده فروریختن
break
خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break
جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break down
توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break-in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break in
رام کردن
break in
درمیان صحبت کسی دویدن
break away
قطع رابطه کردن
break in upon
قطع کردن صحبت کسی
break even
بی سود و زیان شدن
break even
صافی درامدن
break even
سربسرشدن
break even
سربه سر
break even
بی سود و زیان
break out
در گرفتن
break down
شکست فروریختگی پنچری
break down
شکستگی
break
شکستن
break
شکستگی
break
حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break
ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break down
درهم شکستن
break down
ازاثر انداختن
break down
تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break down
تقسیم بندی کردن
break
شکستن موج
break down
تفکیک
break
فتن
break down
تجزیه
break-in
رام کردن
break down
اسیب دیدن
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
to break one's promise
شکستن عهدوقول
to break ones fast
ناشتایی خوردن
to break ones fast
افطارکردن
to break into a run
شروع کردن به دویدن
to break contact
جریان راگسستن
to break company
جدایی کردن
to break forth in to joy
از خوشی فریاد کردن
to break in flinders
خردکردن
to break in flinders
ریزریزکردن
to break news
فاش کردن اخبار
to break off one's engagement
نامزدی خود را نقض کردن
to break one of a habit
عادتی را ازسرکسی انداختن
to break one's fast
افطار کردن
to break contact
اتصال راقطع کردن
to break ones fast
روزه
to break ones fast
خوردن
to break the sleep
از خواب بیخواب کردن
bird's-break
ابزار رخ منقاری
to break one's leg
شکستن ساق پا
break-dancing
گونهای رقص جدید که همراه است با عملیات آکروباتیک و چرخشهای تند
coffee break
تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
coffee break
تنفس
break line
خطیقه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com