English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
break line خطیقه
Other Matches
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line to line spacing فاصله سطور
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
line by line milling فرز کردن سطری
line to line fault تماس خطوط
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
break نقطه فرودپرنده
break حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break شکستن موج
break جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break فتن
break پاره کردن
break خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break انتخاب شود
break کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break مجزاسازی
break تجزیه
break تفکیک
break قطع کردن
break زنگ تفریح
to break out درگرفتن
to break out شایع شدن
break شکستن
break خردکردن
break نقض کردن
break شکاف
break وقفه
break طلوع مهلت
break شکست
break شکستگی
break ازهم باز کردن
break راحت باش
break گسیختگی
to break out بیرون ریختن
to break in به زور و غیر قانونی وارد شدن
break عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break فرمان BREAK
break away قطع رابطه کردن
break up منحل کردن
break up مرز علایم مشخصه هدف
break up حد فاصل علایم مشخصه هدف
break up انحلال
break up تجزیه
break-up امیختگی
break up تفکیک کردن
break through نفوذکردن در مواضع دشمن
break through نفوذ
break through شکاف
break through رخنه
break through رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break through عبورازمانع
to break up از هم جدا شدن [پوسته زمین] [زمین شناسی]
break up value قیمت رهایی
break up value قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
break in upon قطع کردن صحبت کسی
to break out فاش یا افشاندن
break off قطع کردن
break off موقوف کردن
break off فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break off قطع تماس با دشمن
to break up بهم زدن
to break up منحل کردن خردکردن
to break up شخم کردن
break off رهایی ازدرگیری
break even بی سود و زیان شدن
break out شیوع یافتن
break out تاول زدن جوش زدن
break out شیوع
break out نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break out در گرفتن
break away جدائی
break down شکستگی
break down شکست فروریختگی پنچری
break down <idiom> ازکار افتادن
break down <idiom> تجزیه وتحلیل
to break a way موانع را ازراه خودبرداشتن
to break apart شکستن
break down توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break up (with someone) <idiom> قهر کردن
to break down خراب کردن
to break down ازپا انداختن
break down تفکیک
break down تجزیه
break away گسیختگی
off break کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
over break خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
break down سقوط ناگهانی
break down درهم شکننده فروریختن
break down درهم شکستن
break down ازاثر انداختن
break down تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break down تقسیم بندی کردن
break down اسیب دیدن
to break a شکستن
to break a دونیم کردن
break in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break in درمیان صحبت کسی دویدن
break in رام کردن
break even سربسرشدن
break even سربه سر
get a break <idiom> فرصت داشتن
break even بی سود و زیان
to break off خاتمه دادن
to break into something از محفظه ای [با زور وارد شدن و] دزدی کردن
to break off کندن
to break off جداکردن
to break off موقوف کردن
to break apart جداکردن
to break one's f. قول دادن
to break in گرفتن
to break in شاخ شکستن سوغان
to break in رام کردن
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
break-in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-in رام کردن
break even صافی درامدن
to break step غلط پا برداشتن
break in pieces خرد کردن
border break ادامه محوطه نقشه تا حاشیه ان
break step غلط پا برداشتن
break ground عقب نشینی
border break ادامه دادن اطلاعات نقشه تا حاشیه ان
break the law نقض قانون کردن
break bulk تفکیک محصولات
break into a laugh زیر خنده زدن
break clause ماده نقض
break ball اخرین گوی مانده روی میزبیلیارد
break into a shop دکانی را زدن
break into the market در بازار رسوخ کردن
break of relations قطع روابط کردن
break cover خروج روباه یا خرگوش ازپناهگاه
break a record رکورد شکنی
break ground لنگر از زمین کنده شد
break even point نقطه توازن دخل وخرج دخل و خرج سر به سر
break down of negotiation تفکیک مذاکرات
to break loose در رفتن
to break loose ول شدن
break loose در رفتن
break loose ول شدن
break key کلید توقف
break down roll پیش نورد
break down voltage ولتاژ شکست
break clause عبارتی درقرارداد که در ان نحوه نقض قرارداد شرح داده شده است
break even point نقطه سربسر سطحی از تولیدکه در ان سطح کل درامدبنگاه با کل هزینه ان برابربوده و سود بنگاه صفر است
break even point نقطه عطف
break shot نخستین ضربه برای پراکندن گویهای بیلیارد
break proof ازمایش شکست
break point نقطه توقف
break off position نقطه رهایی
break one's fall افتادن از وسیله ژیمناستیک
break one's duck کسب نخستین امتیاز
break off position نقطه قطع درگیری
break one's wrist پیچاندن مچ برای زدن توپ
make and break دستگاه قطع و وصل
to break a jest شوخی کردن
to break a law قانون شکنی
to break a rebellion خوابا نیدن یک اشوب
to break a seal مهری رابرداشتن
break even analysis تجزیه و تحلیل نقطه سربسر
to break aset خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
to break bulk خالی کردن بار
to break company جدایی کردن
to break contact اتصال راقطع کردن
to break contact جریان راگسستن
to break forth in to joy از خوشی فریاد کردن
fast break ضدحمله
fast break حمله سریع به دروازه
to break in flinders خردکردن
to break in flinders ریزریزکردن
to break in pieces خردکردن
to break news فاش کردن اخبار
to break a jest مزه انداختن
to break a firm ورشکست شدن یک شرکت
make and break افتومات
meal break استراحت ناهار
meal break افراشتن پرچم ناهار زنگ ناهار
mercury break کلید جیوهای
out break of a disease شیوع ناخوشی
point break موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
leg break بلند شدن توپ از سمت توپزن بطرف میله
shore break موجهاییکه نزدیک ساحل می شکنند
smooth break سطح گسیختگی
station break وقفه برنامه فرستنده رادیویی وتلویزیونی
stone break یکجور گیاه که در سنگ میروید
stone break کاسرالحجر
heart break غم زیاد
heart break اندوه بسیار
halter break به افسارعادت دادن
halter break به ابخوری خودادن
to break a colf رام کردن یک گوساله
to break one of a habit عادتی را ازسرکسی انداختن
to break one's fast افطار کردن
electric break down شکست الکتریکی
to break with one's friend با دوست خود بهم زدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com