Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
break one's duck
کسب نخستین امتیاز
Other Matches
duck
اردک ماده غوطه
duck
اخراج توپزن بی امتیاز
duck
درگیر شدن هواپیماها
duck
زیر اب رفتن غوض کردن
duck
غوض
duck
مرغابی
duck
اردک
duck
کد مخصوص درگیریهای هوایی
duck under
سر زیر بغل
duck
جا خالی دادن
dead duck
آنچهشانسزندگیو موفقیتندارد
To dodge . To duck.
جاخالی دادن (دربازی )
duck soup
سهل
lame duck
علیل وناتوان
dead duck
<idiom>
در شرایط ناامید کننده قرار داشتن
duck soup
<idiom>
آسان
shoot the duck
حرکت جلو و عقب نشینی روی یک پا و پای دیگر کشیده بجلو
scaup duck
اردک قرمز اسیاواروپا وامریکا
lame duck
<idiom>
نزدیک به بازنشسته شدن
sitting duck
هدف بی دفاع واسان
bowled for a duck
باختن بازیگر بی امتیاز
baiting duck
مرغ دام
decoy duck
مرغابی ای که مرغان دیگررابدام میاندازد
lame duck
از کار افتاده
duck soup
کار اسان وسهل
duck hook
ضربه پیچدار کوتاه
duck soup
اسان
sitting duck
<idiom>
هدف ثابت
to be a dead duck
بیهوده بودن
[چیزی یا کسی]
sitting duck
<idiom>
بی خیال نشستن
duck and drake
پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
duck and drake
اردک نر
to be a dead duck
امکان موفق شدن را نداشتن
[چیزی یا کسی]
like water off a duck's back
<idiom>
بی تاثیر ،بدون تغیر عقیده
duck under and rear takedown
یک دست و یک پا
man darin duck
یکجور مرغابی کاکل دار که اصل ان از چین است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
He stands there like a duck in a thunder storm.
<idiom>
مانند خر در گل گیر کرده.
[اصطلاح مجازی]
break even
سربسرشدن
break up value
قیمت رهایی
break up value
قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
break out
شیوع یافتن
break out
شیوع
break even
بی سود و زیان
break even
سربه سر
break off
قطع کردن
break up
مرز علایم مشخصه هدف
break up
حد فاصل علایم مشخصه هدف
break out
تاول زدن جوش زدن
break out
نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break off
رهایی ازدرگیری
break off
قطع تماس با دشمن
break through
عبورازمانع
break off
فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break through
رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break off
موقوف کردن
break through
رخنه
break through
شکاف
break through
نفوذ
break through
نفوذکردن در مواضع دشمن
break up
تفکیک کردن
break up
تجزیه
break up
انحلال
break up
منحل کردن
off break
کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
to break out
بیرون ریختن
to break out
فاش یا افشاندن
to break up
بهم زدن
to break up
شخم کردن
break down
<idiom>
ازکار افتادن
break down
<idiom>
تجزیه وتحلیل
break up (with someone)
<idiom>
قهر کردن
get a break
<idiom>
فرصت داشتن
break out
در گرفتن
break in upon
قطع کردن صحبت کسی
break away
قطع رابطه کردن
to break up
از هم جدا شدن
[پوسته زمین]
[زمین شناسی]
to break in
به زور و غیر قانونی وارد شدن
to break out
شایع شدن
to break out
درگرفتن
to break one's f.
قول دادن
over break
خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
to break up
منحل کردن خردکردن
to break a
شکستن
to break a
دونیم کردن
to break a way
موانع را ازراه خودبرداشتن
to break apart
شکستن
to break apart
جداکردن
to break down
خراب کردن
to break down
ازپا انداختن
to break in
رام کردن
to break in
شاخ شکستن سوغان
to break in
گرفتن
to break off
کندن
to break off
جداکردن
to break off
موقوف کردن
to break off
خاتمه دادن
to break into something
از محفظه ای
[با زور وارد شدن و]
دزدی کردن
break-up
امیختگی
break
فتن
break
زنگ تفریح
break
گسیختگی
break
راحت باش
break
ازهم باز کردن
break down
سقوط ناگهانی
break down
درهم شکننده فروریختن
break down
درهم شکستن
break down
ازاثر انداختن
break down
تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break down
تقسیم بندی کردن
break down
اسیب دیدن
break
شکستگی
break
شکاف
break
جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break
شکستن موج
break
فرمان BREAK
break
عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break
خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break
از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break
انتخاب شود
break
کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break
مجزاسازی
break
تجزیه
break
تفکیک
break
قطع کردن
break
پاره کردن
break
نقطه فرودپرنده
break
حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break
ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break away
جدائی
break away
گسیختگی
break
شکست
break
طلوع مهلت
break in
درمیان صحبت کسی دویدن
break
شکستن
break down
توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break down
شکستگی
break-in
رام کردن
break in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
break down
شکست فروریختگی پنچری
break even
بی سود و زیان شدن
break down
تجزیه
break
خردکردن
break down
تفکیک
break
وقفه
break-in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break in
رام کردن
break
نقض کردن
break even
صافی درامدن
to break one's fast
افطار کردن
to break rank
صف
to break into a building
با زور
[و غیر قانونی]
وارد ساختمانی شدن
to break one of a habit
عادتی را ازسرکسی انداختن
to break one's promise
شکستن عهدوقول
to break ones fast
افطارکردن
to break ones fast
ناشتایی خوردن
to break ones fast
روزه
to break ones fast
خوردن
to break open
شکستن
to break
[off]
an engagement
نامزدی را نقض کردن
to break off one's engagement
نامزدی خود را نقض کردن
to break open
سوراخ کردن
to break bulk
خالی کردن بار
to break company
جدایی کردن
to break contact
اتصال راقطع کردن
to break contact
جریان راگسستن
tie-break
تای برک
tie break
بهم خوردن وضع مساوی
to break forth in to joy
از خوشی فریاد کردن
tie break
تای برک
tough break
<idiom>
بدبیاری آوردن
to break in flinders
خردکردن
to break in flinders
ریزریزکردن
to break in pieces
خردکردن
to break news
فاش کردن اخبار
to break aset
خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
to break rank
بهم زدن
tea break
زنگتفریح
To break a spell.
طلسمی راباطل کردن
break-ins
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
To break a promise.
عهد وقولی را شکستن
To break ranks.
صف را شکستن
break-ins
درمیان صحبت کسی دویدن
break the bank
<idiom>
بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
break the ice
<idiom>
سرصحبت رادرمکان رسمی بازکردن
break the news
<idiom>
اول ازهمه خبر را رساندن
break-ins
رام کردن
to break rank
صف شکستن
to break one's leg
شکستن ساق پا
to break into a run
شروع کردن به دویدن
Break. Recess.
زنگ تفریح
bird's-break
ابزار رخ منقاری
break line
خطیقه
to break rank
بهم خوردن
to break rank
بی نظم شدن
to break the ice
رو کسی باز شدن
to break the ice
دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
to break the prison
گریختن از زندان
to break to pieces
خرد کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com