English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
break water موج شکن
break water موجشکن
break water mole : syn
Other Matches
break through رخنه
to break in گرفتن
break through شکاف
to break in شاخ شکستن سوغان
to break in رام کردن
break through نفوذ
break تفکیک
break off قطع تماس با دشمن
break through رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break through عبورازمانع
to break up از هم جدا شدن [پوسته زمین] [زمین شناسی]
break down تفکیک
to break down ازپا انداختن
to break down خراب کردن
break through نفوذکردن در مواضع دشمن
break up تفکیک کردن
break فرمان BREAK
break عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break انتخاب شود
break کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break مجزاسازی
break تجزیه
break up value قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
to break off موقوف کردن
break up تجزیه
break-up امیختگی
to break off کندن
to break off جداکردن
break up انحلال
break up حد فاصل علایم مشخصه هدف
break up مرز علایم مشخصه هدف
break up منحل کردن
break away قطع رابطه کردن
break in upon قطع کردن صحبت کسی
get a break <idiom> فرصت داشتن
break down توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break up (with someone) <idiom> قهر کردن
break away جدائی
break away گسیختگی
break down شکست فروریختگی پنچری
break down شکستگی
break down تجزیه
break down اسیب دیدن
break down تقسیم بندی کردن
break down تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break down ازاثر انداختن
break down سقوط ناگهانی
break down درهم شکننده فروریختن
break even بی سود و زیان شدن
off break کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
break even صافی درامدن
break out در گرفتن
break out نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break out شیوع
break out تاول زدن جوش زدن
break out شیوع یافتن
to break apart شکستن
to break a way موانع را ازراه خودبرداشتن
break off رهایی ازدرگیری
break off فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break off موقوف کردن
to break a دونیم کردن
to break a شکستن
break off قطع کردن
break even بی سود و زیان
over break خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
break even سربه سر
break even سربسرشدن
break down درهم شکستن
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
break in درمیان صحبت کسی دویدن
break in رام کردن
break-in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
to break up بهم زدن
to break up منحل کردن خردکردن
to break up شخم کردن
break-in رام کردن
to break in به زور و غیر قانونی وارد شدن
break شکستن
break in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
to break into something از محفظه ای [با زور وارد شدن و] دزدی کردن
to break apart جداکردن
to break out درگرفتن
to break out شایع شدن
break down <idiom> ازکار افتادن
break down <idiom> تجزیه وتحلیل
to break one's f. قول دادن
to break out بیرون ریختن
to break out فاش یا افشاندن
break up value قیمت رهایی
to break off خاتمه دادن
break خردکردن
break شکاف
break فتن
break زنگ تفریح
break قطع کردن
break پاره کردن
break نقطه فرودپرنده
break حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break شکستن موج
break جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break نقض کردن
break راحت باش
break گسیختگی
break ازهم باز کردن
break شکستگی
break شکست
break طلوع مهلت
break وقفه
break in pieces خرد کردن
break even point نقطه توازن دخل وخرج دخل و خرج سر به سر
To break a spell. طلسمی راباطل کردن
break ground عقب نشینی
To break a promise. عهد وقولی را شکستن
break even analysis تجزیه و تحلیل نقطه سربسر
break even point نقطه سربسر سطحی از تولیدکه در ان سطح کل درامدبنگاه با کل هزینه ان برابربوده و سود بنگاه صفر است
break ground لنگر از زمین کنده شد
break even point نقطه عطف
coffee break تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
fast break حمله سریع به دروازه
electric break down شکست الکتریکی
fast break ضدحمله
ctrl break در DOS فرمان صفحه کلیدی که اخرین فرمان داده شده رالغو میکند
coffee break تنفس
break-dancing گونهای رقص جدید که همراه است با عملیات آکروباتیک و چرخشهای تند
break line خطیقه
tea break زنگتفریح
halter break به ابخوری خودادن
halter break به افسارعادت دادن
heart break اندوه بسیار
heart break غم زیاد
break down of negotiation تفکیک مذاکرات
break down roll پیش نورد
break down voltage ولتاژ شکست
data break تاریخ تعویض کلید رمز
break into a laugh زیر خنده زدن
make and break دستگاه قطع و وصل
make and break افتومات
break wind باد ول دادن
break wind تیز دادن
break point نقطه توقف
break proof ازمایش شکست
break shot نخستین ضربه برای پراکندن گویهای بیلیارد
break wheel چرخ قطع
break step غلط پا برداشتن
to break step غلط پا برداشتن
break the law نقض قانون کردن
break the wind در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
Break. Recess. زنگ تفریح
break up price بهای تصفیه
break up point نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
break up price بهای انحلال
break the ice <idiom> سرصحبت رادرمکان رسمی بازکردن
break the bank <idiom> بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
break into a shop دکانی را زدن
break into the market در بازار رسوخ کردن
break key کلید توقف
break loose ول شدن
break loose در رفتن
to break loose ول شدن
to break loose در رفتن
break of relations قطع روابط کردن
control break فرمان Control-Break
To break ranks. صف را شکستن
leg break بلند شدن توپ از سمت توپزن بطرف میله
break off position نقطه رهایی
break off position نقطه قطع درگیری
break one's duck کسب نخستین امتیاز
break one's fall افتادن از وسیله ژیمناستیک
break one's wrist پیچاندن مچ برای زدن توپ
break the news <idiom> اول ازهمه خبر را رساندن
to break company جدایی کردن
tie-break تای برک
tie break بهم خوردن وضع مساوی
tie break تای برک
to take a mandatory break وقت استراحت اجبا ری گذاشتن
break-ins رام کردن
break-ins درمیان صحبت کسی دویدن
break-ins حرز را شکستن وبزور داخل شدن
to break into a building با زور [و غیر قانونی] وارد ساختمانی شدن
tie-break بهم خوردن وضع مساوی
to break the sleep از خواب بیخواب کردن
to break contact اتصال راقطع کردن
to break contact جریان راگسستن
to break one's leg شکستن ساق پا
to break forth in to joy از خوشی فریاد کردن
to break in flinders خردکردن
to break in flinders ریزریزکردن
to break in pieces خردکردن
to break news فاش کردن اخبار
bird's-break ابزار رخ منقاری
break-ups امیختگی
to break [off] an engagement نامزدی را نقض کردن
to break off one's engagement نامزدی خود را نقض کردن
to break rank بهم زدن
to break rank بهم خوردن
to break rank بی نظم شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com