English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
breaker point پلاتین
Other Matches
breaker موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
breaker شکن
breaker وسیله که با قط ع برق سایر اجزا را محافظت میکند
tie breaker گره بازکن
breaker contact پلاتین
breaker arm چکش برق
breaker arm انگشتی دلکو
ice breaker اژدر یخ شکن
house breaker دزد روز کار
jaw breaker ارواره شکن
ignition breaker پلاتین دلکو
bale breaker برچسب عدل
ice breaker ناو یخ شکن
circuit breaker سویچی برای قطع جریان
circuit breaker برق شکن
circuit breaker مدارشکن
brush breaker بوته کنی
ice breaker کشتی یخ شکن
peace breaker ارامش بهم زن
tie-breaker گره بازکن
breaker line خطی در رسم فنی برای نشان دادن حذف قسمتی از جسم درشکل مزبور
peace breaker اشوب کن
peace breaker اشوبگر
stone breaker سنگبر
jaw breaker سنگ شکن کلمهای که تلفظ ان دشواراست
strike-breaker اعتصاب شکن
house breaker دزد روز
heart breaker زلف روی شقیقه
magneto breaker ضربه گر مگنت
record-breaker فردیکهرکوردجدیدیبنام خود
current breaker کلید قطع کننده جریان
record-breaker ثبتکند
line breaker کلید خط
bale breaker ابزار عدل بازکن
gyratory breaker سنگ شکن دورانی
contact breaker افتومات
horse breaker اسب رام کن
horse breaker چابک سوار
ingot breaker شمش شکن
prison breaker زندان گریز
law breaker قانون شکن
contact breaker کلید قطع کننده
line circuit breaker کلید جریان زیاد
automatic circuit breaker مدارشکن خودکار
main circuit breaker قطبمداراصلی
power circuit breaker کلید بار
automatic circuit breaker کلید قطع کننده مدار خودکار
maximum circuit breaker کلید جریان زیاد
line circuit breaker کلید قطع کننده مدار
high tension breaker کلید فشار قوی
underload circuit breaker فیوز کمی بار
three phase circuit breaker کلید قدرت سه فاز
oil circuit breaker مدارشکن روغنی
overload circuit breaker فیوز اضافه بار
impluse circuit breaker کلید قطع کننده جریان
double pole circuit breaker دوقطبمدارشکننده
earth fault circuit breaker مدارزمینیشکننده
heavy current circuit breaker کلید قدرت
fault voltage circuit breaker کلید قطع کننده ولتاژ عیب
single pole circuit breaker مدارتکفطبشکننده
automatic reset circuit breaker محافظت کننده مدر که باافزایش بیش از حد مجازمدار را قطع میکند
magnetic blow out circuit breaker کلید قدرت با خاموش کننده مغناطیسی
maximum current circuit breaker کلید قطع کننده جریان حداکثر
reverse current circuit breaker مدارشکن جریان معکوس
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
point to point نقطه به نقطه
point out <idiom> توضیح دادن
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
The point is that… چیزی که هست
in point در خور
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point نشان میدهد
to the point مربوط بموضوع
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point پوینت
to the point بجا
point محل یا موقعیت
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
far point برد بینایی
not to point بیرون از موضوع
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four اصل چهار
zero point نقطه صفر
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point بطور نامربوط
point ماده اصل
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
in point بجا
in point مناسب
to come to a point باریک شدن
point قطبهای باطری یاپلاتین
to come to a point بنوک رسیدن
try for point تلاش برای کسب امتیاز
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
three point فن 3 امتیازی کشتی
off the point بطور بی ربط
point امتیاز
point تیزکردن
point پایان
point مرحله قله
point مسیر
point هدف
point نمره درس پوان
point درجه امتیاز بازی
point جهت
point گوشه دارکردن
point نوکدار کردن
point نوک گذاشتن
point اشاره کردن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point متوجه ساختن
point نشان دادن
point خاطر نشان کردن
point موضوع
point نکته
point نقطه
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
not to the point خارج از موضوع
on the point of going در شرف رفتن
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point سر
point نوک
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
to point to something به چیزی اشاره کردن
to point to something به چیزی متوجه کردن
near point نقطه نزدیک
not to point پرت بیجا
point نقط ه
point جهت مرحله
point محل مرکز
point مقصود
point اصل
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point نقطه نوک
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point حد
point نقطه گذاری کردن
point دماغه
the point is اصل مطلب این است
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point محل شروع چیزی
point درصد
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point مرکز راس حد
point محل
point باریک کردن
point رسد نوک
point راس
point نشانه روی کردن
point هدف گیری کردن
point به سمت متوجه کردن
point of presence شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point تصویر نقطه
point of loading نقطه بارگیری
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point of regard نقطه دید
projection of a point خط مصور
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
radix point نقطه مبنا
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
radix point ممیز
point scale مقیاس امتیازی
point size اینچ
point of intersection نقطه تلاقی
point of intersection نقطه بهم رسید
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
quiescent point نقطه استراحت
point plotting رسم نقطه
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of weld نقطه جوش
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه جاری شدن
point protector سرمداد
point spread امتیاز قابل انتظار
point target هدف کوچک
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
point system شرط بندی براساس امتیاز
point operation عمل نقطهای
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
symmetry point نقطه تقارن
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of sight نقطه دید
point of support نقطه اتکا
point target اماج نقطهای
principle point مبداء اصلی
point of symmetry نقطه تقارن
pour point نقطه سیلان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com