Dictiornary-Farsi | breaking into the ground | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
breaking into the ground	فرورفتن در زمین


Other Matches

breaking	گسیختگی
breaking	هتک حرز و ورود غیر قانونی به ملک غیر به هر شکل و به هر وسیلهای که باشد
breaking	پاره گی قطع شدگی
breaking	شکستگی
breaking	بریدگی
law-breaking	قانونشکنی
record-breaking	شکستنرکورد
strike-breaking	شکستناعتصاب
breaking stress	بارگسیختگی
breaking pass	پاس به مهاجم
breaking load	حداکثر تحمل بار
breaking load	بار گسیختگی
breaking down train	راه اولیه
breaking down roll	نورد شکست
breaking down pass	کالیبر شکست
breaking down of insulation	فرو ریختن نارسانایی
breaking capacity	فرفیت قطع
breaking down stand	مقام پیش نورد
breaking capacity	فرفیت شکست
breaking point	طاقت
breaking point	سرحدی که پس از آن شخص اختیاراز دست میدهد و یا از جا در میرود
viscosity breaking	گرانروی شکستی
jaw breaking	دشوار برای تلفظ
prison breaking	زندان گریزی
back-breaking	شاق
back-breaking	کمر شکن
breaking point	نقطهی شکست
heart breaking	از پا دراورنده
heart breaking	اندوه اور
non breaking space	حرف فاصله که باعث میشود و کلمه توسط خط شکسته جدا نشوند
overcurrent circuit breaking	قطع مدار جریان زیاد
ignition by contact breaking	احتراق با قطع کنتاکت
breaking into safe custody	هتک حرز
circuit breaking capacity	قدرت قطع
circuit breaking capacity	توان قطع
one cannot make an omlette without breaking eggs <idiom>	بی مایه فطیر است
down to the ground	ازهمه جهت
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
down to the ground	ازهرحیث کاملا
ground zero	محل تماس گوی اتشین بمب اتمی با زمین
ground zero	صفر زمین
ground	: زمین
above ground	زنده
get off the ground <idiom>	شروع خوب داشتن
under ground	سرداب زیرزمین
we are still above ground	هنوز زنده ایم
under ground	راه اهن زیرزمینی
on the ground of	به دلیل
out of one's ground	تجاوز توپزن از محل ایستادن
to take ground	بخاک نشستن
to take ground	بگل نشستن
ground	اساسی
ground	به گل زدن
ground	تماس دادن توپ با زمین
ground	تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
ground	به گل نشاندن ناو
ground	خاک
ground	عرصه
ground	جهت
ground	سبب
ground	زمین کردن
ground	کف زمین
ground	زمین
ground	زمین میدان
ground	کار گذاشتن یا مستقرکردن
ground	اساس
ground	اتصال منفی
ground	اتصال بدنه
ground	بزمین نشستن
ground	فرودامدن
ground	اتصال زمین
ground	قطب منفی
ground	سیم منفی
ground	محوطه
ground	بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
ground	بنا کردن برپا کردن
ground	محل ایستادن توپزن
ground	عنوان
ground	خاک میدان
ground	زمینه
ground	زمان ماضی فعل grind
ground	اتصال به زمین
ground	سیم زمین
ground	کف دریا
ground	اتصال مدار الکتریکی به زمین یا به نقط های با سطح ولتاژ صفر.
ground	اصل
ground	پایه
proving ground	محل تحقیقات علمی ازمایشگاه
to gain ground	تجاوزکردن تعدی کردن
to gain ground upon	نزدیک
saturated ground	زمین سیراب
to gain ground upon	شدن به
protective ground	زمینه حفافتی
to give ground	پس نشستن
to kiss the ground	پست شدن
saturated ground	خاک سیر اب
to give ground	عقب نشینی کردن
to give ground	تسلیم شدن
proving ground	ازمونگاه
to be dashed to the ground	به نتیجه نرسیدن
to fall to the ground	متروک ماندن
to be dashed to the ground	متروک ماندن
to cover much ground	جامع بودن
to cover much ground	رسابودن
to cover much ground	وسیع بودن
to fall to the ground	زمین خوردن
there is no ground for his complaint	شکایت او بیمورد است
to gain ground	پیشرفت کردن
to fall to the ground	به نتیجه نرسیدن
teeing ground	منطقه شروع هر بخش ازبازی گلف
stamping ground	میعادگاه
stamping ground	پاتوق
speed over the ground	S good made speed
pleasure ground	گردش گاه
holding ground	گیرایی کف دریا
hold one's ground	پایداری
hold one's ground	موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground	ایستادگی کردن
he fell to the ground	دویدن اغازکردبزمین افتاد
he fell to the ground	همینکه
hard ground	زمین سخت
hard ground	زمین سفت
ground work	اجرای فن در خاک
ground wire	سیم زمین
ground waves	امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
ground waves	امواج زمینی
ground wave	موج زمینی
ground water	ابهای زیرزمینی
holding ground	محوطه نگهدارنده لنگر
pervious ground	زمین تراوا زمین نفوذپذیر
impermeable ground	زمین ناتراوا
pleasure ground	تفرجگاه
pervious ground	تراوا زمین
permeable ground	زمین تراوا
permeable ground	تراوا زمین
original ground	زمین بکر
original ground	زمین طبیعی
organization of the ground	سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
neutral ground	سیم زمین خنثی
natural ground	زمین طبیعی
mark out a ground	تحدید حدود زمین
made ground	خاک دستی
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
lose ground	عقب افتادن
quick ground	زمین سست
loose ground	زمین سست
impermeable ground	زمین نفوذناپذیر
to grub the ground	ریشه های زمینی را کندن
to stamp the ground	با پا روی زمین کوبیدن
stand one's ground <idiom>	حمایت از جایگاه شخص
run into the ground <idiom>	بیش ازاندازه کارکشیدن
on shaky ground <idiom>	متزلزل ،نا امن
lose ground <idiom>	به عقب رفتن ،ضعیف تر شدن
have one's feet on the ground <idiom>	کاربردی ومعقول بودن
ground floor <idiom>
give ground <idiom>	عقب نشینی کردن
get in on the ground floor <idiom>	ازابتدا شروع کردن
gain ground <idiom>	به جلو رفتن
(keep/have one's) ear to the ground <idiom>	بادقت مراقب اطراف بودن
To stamp the ground .	با پا بزمین کوبیدن
The aircraft got off the ground .	هواپیما اززمین بلند شد
On what basis (ground)	بر چه اساسی ؟
basic ground	زمینه و متن اصلی فرش
ground color	رنگ زمینه
ground-plan	[نقشه همتراز با زمین]
to keep one's feet on the ground <idiom>	علمی ماندن و بدون نظر خصوصی
to keep one's feet on the ground <idiom>	واقع بین ماندن
hunting ground	صیدگاه
hunting ground	شکار گاه
to be dashed to the ground	از نظر روحی خرد شدن
to keep one's feet on the ground <idiom>	آرام و استوار ماندن
ground section	بدنه و پیکر اصلی فرش [که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.]
ground loom	دارهای قابل حمل [قالی]
ground loom	دار عشایری [قالی]
ground loom	دار زمینی [قالی]
ground color	رنگ اصلی متن فرش
recreation ground	زمینبازی
home ground	آشنا بهمحیط
vantage ground	زمین دارای برتری اتش و دید
vantage ground	زمین سرکوب
under ground survey	برداشت زیرزمینی
under ground shaft	چاه کور
under ground working	استخراج زیرزمینی
under ground mining	استخراج زیرزمینی
feet on the ground <idiom>	عقاید عاقلانه
to touch ground	بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
to stand ones ground	برسرحرف یادلیل یاقصدخودایستادن
to stand one's ground	بر سر دلیل خود ایستادن
to spade the ground	بیل زدن
to mark out a ground	حدود زمینی را تععین کردن یانشان دادن
to make even with the ground	با خاک یکسان کردن
to lose ground	عقب نشینی کردن
to lose ground	پس نشستن
to kiss the ground	زمین بوسیدن
vital ground	زمین حیاتی
vital ground	زمین یاعوارض مهم
voltage to ground	ولتاژ زمین
ground staff	افرادنگهداریکنندهیکزمینورزشی
ground rules	قوانینپایهایواساسی
feeding ground	محلیکهبهپرندگانغذا دادهمیشود