Dictiornary-Farsi | broken bricks | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 75 (5 milliseconds)

English	Persian
broken bricks	پاره اجر
broken bricks	سنگریزه


Other Matches

bricks	اجر بنایی
bricks	اجرگرفتن اجرگوشه گرد
bricks	خشت
bricks	اجر
split bricks	اره کردن اجر
fire bricks	اجر پختن
mould bricks	مالیدن اجر
paving bricks	اجرهای مخصوص سنگ فرش
alayerof bricks	رگهای از اجر
alayerof bricks	یک رگ اجر
upright course of bricks	هره اجری روی دیوار
like a ton of bricks <idiom>	به شدت یا با قدرت
to pave with bricks	اجر فرش کردن
split bricks	بریدن اجر
fire bricks	اجرپزی
to bake bread or bricks	پخش اجریانان
You cannot make bricks without straw. <proverb>	بى کاه نتوان خشت ساخت .
broken	رام واماده سوغان گیری
broken <adj.>	شکسته [دستگاهی]
broken <adj.>	خراب
broken-down	ازپای درامد
broken	نقض شده
broken down	ازپای درامد
broken	شکسته شده
broken	شکسته
broken	منقطع منفصل
broken home	خانواده گسیخته
Burglars have broken in.	دزد ها [با زور] آمده بودند تو.
broken stone	خرده سنگ
wind broken	دچار پربادی
wind broken	ریوی شده
wind broken	خسته
In my broken English .	با انگلیسی دست وپا شکسته ام
broken-hearted	دلشکسته
broken hearted	دلشکسته
broken-hearted <adj.>	دل شکسته
The socket is broken.	پریز برق شکسته است.
The lamp is broken.	لامپ خراب است.
My car has broken down.	اتومبیلم خراب شده است.
to be broken on the wheel	روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
a broken arm	بازوی شکسته
broken homes	خانواده گسیخته
broken country	زمین مضرس
broken stowage	فضای خالی اطراف امادها وبارها در داخل کشتی
broken stone	سنگ شکسته
broken stone	سنگریزه
broken fibres	تار عضلانی پاره شده
broken sleep	خواب بریده بریده
broken rock	صخره
broken money	پول خرد
broken marriage	زناشویی گسیخته
broken hardening	سخت گردانی شکسته
broken ground	زمین ناهموار
broken field	محوطه دفاعی فراسوی خط تجمع
broken weather	هوای بی قرار
broken wind	یلپپیک
heart broken	محنت زده
heart broken	دل شکسته
broken country	زمین دوعارضه
broken english	انگلیسی دست و پا شکسته
broken winded	تنگ نفس
I had my car broken into last week.	هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
broken traffic line	خط چین برای امد و شد
he received a broken hand	دستش شکست
The dog has broken loose .	سگ زنجیرش را باز کرد وفرار کرده است
He broken an Olympic record.	رکورد المپیک را شکست
My face has broken with pimples.	صورتم جوش زده است
To speake broken French.	فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
The door – handle has broken off.	دسته درشکسته است
broken traffic line	خط گسسته برای امد و شد
He felt like he'd finally broken the jinx.	او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
That jar is broken and that measure spilt . <proverb>	آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
The house next door was broken into/burgled/burglarized yesterday.	دیروز دزد خانه همسایه را زد.