Dictiornary-Farsi | broken stowage | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 73 (6 milliseconds)

English	Persian
broken stowage	فضای خالی اطراف امادها وبارها در داخل کشتی


Other Matches

stowage	بارگیری
stowage	بارگیری و باراندازی
stowage	حمل بار سنگین
stowage	حق انبارداری انبار کردن کالا در کشتی
stowage	انبار کالا
stowage	هزینه چیدن بار
stowage	چیدن بار
stowage	بار چینی
stowage	تنگ هم چینی
stowage	اجرت تنگ هم چیدن کالا
missile stowage	انبارموشک
stowage plan	طرح بارگیری ناو یا هواپیمایا چیدن بارها در هواپیما یاناو
wet stowage	نوعی روش بارگیر مهمات درخودروها با غوطه ور کردن انها در مایعات ضد شعله
ammunition stowage	ذخیرهمهمات
block stowage loading	بارگیری وسایل هم مقصد دریک قسمت از وسیله ترابری
broken <adj.>	شکسته [دستگاهی]
broken down	ازپای درامد
broken-down	ازپای درامد
broken <adj.>	خراب
broken	شکسته
broken	شکسته شده
broken	منقطع منفصل
broken	نقض شده
broken	رام واماده سوغان گیری
broken-hearted <adj.>	دل شکسته
The lamp is broken.	لامپ خراب است.
The socket is broken.	پریز برق شکسته است.
wind broken	ریوی شده
to be broken on the wheel	روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
In my broken English .	با انگلیسی دست وپا شکسته ام
a broken arm	بازوی شکسته
wind broken	خسته
wind broken	دچار پربادی
Burglars have broken in.	دزد ها [با زور] آمده بودند تو.
My car has broken down.	اتومبیلم خراب شده است.
heart broken	محنت زده
broken hardening	سخت گردانی شکسته
broken marriage	زناشویی گسیخته
broken hearted	دلشکسته
broken-hearted	دلشکسته
broken bricks	پاره اجر
broken ground	زمین ناهموار
broken field	محوطه دفاعی فراسوی خط تجمع
broken fibres	تار عضلانی پاره شده
broken english	انگلیسی دست و پا شکسته
broken bricks	سنگریزه
broken country	زمین مضرس
broken country	زمین دوعارضه
broken money	پول خرد
broken rock	صخره
heart broken	دل شکسته
broken home	خانواده گسیخته
broken winded	تنگ نفس
broken wind	یلپپیک
broken weather	هوای بی قرار
broken homes	خانواده گسیخته
broken stone	سنگ شکسته
broken stone	سنگریزه
broken stone	خرده سنگ
broken sleep	خواب بریده بریده
I had my car broken into last week.	هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
he received a broken hand	دستش شکست
To speake broken French.	فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
The dog has broken loose .	سگ زنجیرش را باز کرد وفرار کرده است
He broken an Olympic record.	رکورد المپیک را شکست
broken traffic line	خط چین برای امد و شد
broken traffic line	خط گسسته برای امد و شد
The door – handle has broken off.	دسته درشکسته است
My face has broken with pimples.	صورتم جوش زده است
That jar is broken and that measure spilt . <proverb>	آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
He felt like he'd finally broken the jinx.	او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
The house next door was broken into/burgled/burglarized yesterday.	دیروز دزد خانه همسایه را زد.