English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 154 (8 milliseconds)
English Persian
bromthymol blue ابی برم تیمول
Other Matches
out of the blue غیر منتظره
blue نیلی
blue مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
blue اسمان
blue اسمان نیلگون
the blue دریا
ox blue ابی سیرمایل به ارغوانی
blue آبی
out of the blue <idiom> غیرمتقربه
to look blue افسرده یابوربنظرامدن
the blue اسمان
go off into the blue ناپدید شدن
go off into the blue آب شد و به زمین رفت
prussian blue رنگدانه ابی رنگ اهن دار
peacock blue رنگ ابی طاووسی
powder blue نیل رخت شویی
powder blue گردلاجوردفرنگی
steel blue رنگ ابی فولادی
prussian blue ابی پروس
slate blue رنگ ابی مایل به خاکستری
teal blue رنگ ابی مایل به خاکستری
sky blue رنگ ابی اسمان
sky blue نیلگونی
sky blue اسمانی
paris blue جوهرابی روشن
paris blue یکجور نیل فرنگی
cobalt blue لاجورد
dark blue ابی سیر
dark blue سرمه ای
prussian blue نیل فرنگی
indigo blue ابی ایندیگو
intense blue ابی سیر
king's blue رنگ ابی متوسط
light blue کبود
methyl blue ابی متیل
milori blue ابی میلوری
navy blue کبود
navy blue ابی سیر
once in a blue moon گاه گاهی
oxford blue ابی سیر مایل به ارغوانی
peacock blue رنگ ابی مایل بسبز
thumb blue نیل گلولهای یاقالبی
blue-black آبیپررنگ
electric-blue آبیروشن
ice-blue آبیکمرنگ
I kept saying it tI'll I was blue in the face. آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
It tends to be blue . It is bluish. بیشتر برنگ آبی می زند
She comes here once in a blue moon . سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
blue in the face <idiom> آرام گرفتن
once in a blue moon <idiom> به ندرت
once in the blue moon خیلی بندرت
a bolt from the blue از غیب
a bolt from the blue مثل عجل معلق
blue [joke] <adj.> زمخت [جوک]
blue tit پرندهایکوچکبابالسرودم آبیوسینهزرددراروپا
blue mussel صدفدوکفهایآبی
thymol blue ابی تیمول
to burn blue شعله یا نور ابی دادن
to by blue muder فریاد کردن
to by blue muder دادزدن
blue law قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue law قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue laws قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue laws قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
true-blue پیرو متعصب
true-blue هوادار دو آتشه
blue ball توپآبی
blue beam اشعهآبیکلاهکآبی
blue cap صدفکبود
blue [joke] <adj.> خشن [جوک]
blue chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
big blue ابی بزرگ لقبی برای شرکت بین المللی ماشینهای تجاری
blue anealing بازپخت ابی رنگ
blue baby طفلی مبتلا به یرقان ازرق
blue bark گزارش حرکت
blue bark تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
blue bell گزارش جنایت
blue bell گزارش بدرفتاری
blue blood عضو طبقه اشراف
blue blood نجیب زاده اشراف زاده
blue book هرکتاب یانشریه رسمی دولتی
blue book هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد
blue book کتاب ابی
blue brittle شکستگی ابی
blue brittleness شکنندگی ابی رنگ
blue commander فرمانده نیروهای خودی فرمانده نیروهای ابی
big blue IB
big blue نام غیر رسمی IBM
blue fox سگ روباه
blue chip سهام مرغوب
blue-chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue-chip سهام مرغوب
black and blue کبود و سیاه
blue water دریای ازاد
royal blue رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
blue jeans شلوار کار ابی رنگ
blue jeans شلوارکاوبوی
blue collar کارگری
blue-collar کارگری
blue blooded نجیب زاده
blue-blooded نجیب زاده
blue book کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
acid blue ابی اسیدی
alkali blue ابی قلیا
blue devil افسردگی
bright blue لاجوردی
blue jacket سرباز نیروی دریائی
blue jay زاغ کبود
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
blue line خط دفاعی هاکی
blue liner مدافع
blue moon زمان دراز
blue moon مدت طولانی
blue mud گل کبود
blue print رسم فنی
blue print زمینه ابی
blue print فون ابی
blue print تون پلات ابی
blue shift جابجایی به سوی ابی
blue vitriol کات کبود
blue gun لوله پرتاب ابی
blue forces نیروهای ابی
blue forces نیروهای خودی
blue devil دیو
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
blue eyed ابی چشم
blue eyed زاغ
blue devil ال
She talked tI'll she was blue in the face . آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
blue or copper vitriol زاج کبود
to beat black and blue کوفته یاکبودکردن
his coat was in blue velvet مخمل ابی بود
blue ribbon program برنامه کاملی که در ابتدا و بدون هر گونه خطا یا مشکل اجرا شود
blue collar employees کارگران
blue or copper vitriol کات کبود
green with a blue tint سبز مایل به ابی
They beat each other black and blue. همدیگر را خونین ومالین کردند
blue beam magnet مغناطیس اشعه ابی
his coat was in blue velvet نیمتنه اش
red, green, blue سه اشعه تصویردرتلویزیون رنگی
red, green, blue سیستم نمایش قوی که از سه سیگنال ورودی مجزا برای کنترل اشعههای قرمزوسبزوابی استفاده میکند
white with blue stripes سفید با خطهای ابی سفید باراه راه ابی
blue-eyed boy دراصطلاح"تافتهجدابافته"
blue yellow blindness رنگ کوری ابی- زرد
blue water school انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
the greenish hue of blue حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
blue chip personal computer IB که در کشور کره توسط شرکت HYUNDAI ساخته میشودکامپیوترهای شخصی ارزان سازگار با
red green blue monitor مانیتور قرمز- سبز- ابی
acid alizarian blue black ابی سیر الیزارین اسیدی
To be between the devil and the deep blue sea. راه پس وپیش نداشتن
to drink till alls blue مست شدن
to drink till alls blue پاتیل شدن
to drink till alls blue بحدمستی نوشیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com