English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 90 (6 milliseconds)
English Persian
bubble horizon افق نمایان از زیر ابر
bubble horizon ابرشکافدار
Other Matches
horizon افق فکری بوسیله افق محدود کردن
horizon وسعت
horizon فضا
horizon کران
d. of the horizon انحطاط افق
over the horizon از بالای افق
b. horizon طبقه ب که به لایه تمرکزمواد در پروفیل خاک معروف است
below the horizon رتبه من از او پایین تر است
horizon خط افق
horizon افق
over the horizon بالای افق
eluvial horizon طبقه خاک شسته شده
soil horizon لایه خاک
time horizon افق زمانی
true horizon افق حقیقی عکس یا افق پرسپکتیوی عکس هوایی
horizon mirror آینهافقی
natural horizon horizon visible
sea horizon horizon visible
horizon shade طیفافقی
planning horizon افق برنامه ریزی
celestial horizon افق سماوی
false horizon افق فاهری
dip of the horizon 1 dip
false horizon افق مصنوعی
radio horizon افق رادیویی
closure of horizon انتهای دورافق بستن دور افق
closure of horizon بستن دور دایره
planning horizon مدت برنامه ریزی
celestial horizon افق نجومی
artificial horizon افق مصنوعی
apparent horizon افق حقیقی نقاط
apparent horizon افق فاهری
visible horizon افق مرئی
artificial horizon یکی از الات اصلی کابین خلبان که وضعیت هواپیما را نسبت به افق نشان میدهد
artificial horizon افق مجازی
horizon system of coordinates دستگاه مختصات افقی
bubble بیان کردن حباب
bubble قلقل زدن
bubble جوشیدن
bubble help خط ی روی صفحه نمایش برای نشان دادن آنچه شما به آن اشاره می کنید
bubble حباب براوردن
bubble حباب
bubble خروشیدن جوشاندن
bubble گفتن
bubble ابسوار
bubble اندیشه پوچ
hubble-bubble قلیان
Burst sb's bubble <idiom> تو ذوق کسی زدن
bubble level تراز [تراز حبابی] [ابزار] [ساخت و ساختمان]
bubble baths وان پر کف و معطر شده
bubble baths مادهای معطر که در وان پر آب حمام میریزند و کف میکند
bubble bath وان پر کف و معطر شده
bubble bath مادهای معطر که در وان پر آب حمام میریزند و کف میکند
bubble and squeak خوراک کلم و سیب زمینی سرخ شده
to prick the bubble مشت کسیرا باز کردن
to prick the bubble باد کسی را خوابانیدن
to bubble over with wrath خروشیدن
to bubble over with wrath جوش زدن
soap bubble چیزجالب وزود گذر
soap bubble حباب کف صابون
bubble sort روش مرتب کردن که در آن مرتب جفت جفت داده ها عوض می شوند تامرتب شوند
bubble sort مرتب کردن حبابی
bubble jock بوقلمون نر
bubble sort جور کردن حبابی
bubble sextant سکستانت مایعی
bubble point نقطه جوش
bubble memory روش ذخیره سازی داده دودویی با استفاده از خصوصیات مغناطیسی رسانه ها تا دادههای با حجم بالا در حافظه اصلی ذخیره شوند
bubble memory سرعت بالا و حافظه متحرک
bubble memory مین فرفیت بالا
bubble sort سورت حبابی
bubble sorting جور کردن حبابی
hubble bubble شلوغ
hubble bubble قلیان
bubble gum ادامس بادکنکی
hubble bubble غلیان
bubble cap فنجانک حباب
bubble chamber اتاقک حباب
gas bubble حباب گاز
bubble tray بشقابک حباب
bubble tower برج حباب
bubble tower برج تقطیر
bubble memory حافظه حبابی
magnetic bubble memory حافظه حبابی مغناطیسی
bubble turn and slip الات دقیق اصلی پروازی که شتاب جانبی را با جابجایی حبابی داخل لوله شیشهای خمیده پر از مایعی نشان میدهد
bubble tray column ستون تقطیر بشقابک دار ستون تقطیر با بشقابک حباب
plastic bubble keyboard صفحه کلید که کلیدهای آن به صورت حبابهای کوچک روی ورقه پلاستیکی هستند که در صورت انتخاب مدار را کامل می کنند
bubble cap plate column ستون تقطیر بشقابک فنجانک دار ستون تقطیر با بشقابک وفنجانک حباب
Even if you thik I am being foolish, please don't burst my bubble. حتی اگر فکر می کنی احمقم لطفا توی ذوقم نزن.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com