English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
bump pass ساعدگیری
bump pass پاس با ساعد
Other Matches
to bump [into] برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی]
bump and go نوعی مانور دفاعی
bump حالتی در پرواز که هنگام افزایش ناگهانی سرعت افقی باد بوجود می اید
bump بازی کردن
bump بالا و پایین رفتن
bump دست انداز
bump زدن
bump ضربت
bump تکان ناگهانی
bump تکان سخت
bump برامدگی
bump ضربت ضربت حاصله دراثر تکان سخت
bump دست انداز جاده
bump start اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
bump and run نوعی مانور دفاعی
to pass off برگذارشدن گذشتن
two pass دو گذری
pass away درگذشتن
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
to pass over صرف نظرکردن از
to pass on رخ دادن
to pass on امدن
to pass on درگذشتن
to pass on گذشتن
to pass on پیش رفتن
to pass off خارج شدن
to pass off بیرون رفتن
to pass off تاشدن
to pass off ازمیان رفتن
two pass دوگذری
come to pass رخ دادن
come to pass اتفاق افتادن
by pass لوله فرعی
by pass گذرگاه فرعی
by pass دور زدن مانع
by pass لوله یدکی جا گذاشتن
by pass شنت کردن
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass اتصال کوتاه
to pass over چشم پوشیدن از
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
pass off <idiom> جنس را آب کردن
one pass تک گذری
pass off به حیله از خود رد کردن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
pass off نادیده گرفتن
pass on پیش رفتن
pass on در گذشتن
pass on ردکردن
pass on دست بدست دادن
pass out ناگهان بیهوش شدن
pass out مردن ضعف کردن
pass over عید فصح
pass over عید فطر
pass over غفلت کردن
pass over چشم پوشیدن
second pass گذر دوم
pass through متحمل شدن
pass through دیدن
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass off بیرون رفتن
pass off تاشدن
one pass یک گذری
to pass for قلمدادشدن بجای
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
to pass a way مردن نابود شدن
to pass a way درگذشتن
to pass a way گذشتن
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
to come to pass روی دادن
to come to pass واقع شدن
pass away مردن
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass by ول کردن
pass off برطرف شدن
pass off برگزار شدن
pass up رد کردن صرفنظر کردن
pass 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass معبر
pass گردنه
pass مسیر کوتاه جنگی
pass اجازه عبور
pass معبر جنگی
pass رد کردن چوب امدادی
pass تصویب شدن
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass انتقال یافتن منتقل شدن
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass عبورکردن
pass کلمه عبور
pass پاس دادن
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
pass پاس
pass تمام شدن
pass قبول کردن
pass رخ دادن
pass تصویب کردن قبول شدن
pass رد شدن سپری شدن
pass عبور کردن
pass رایج شدن
pass اجتناب کردن
pass جواز
pass گذراندن تصویب شدن
pass بلیط
pass جواز گذرنامه
pass پروانه
pass گردونه گدوک
pass راه
pass گذرگاه
pass گذر عبور
pass گذشتن
pass گذر
over-pass پل هوایی
pass وفات کردن
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
over-pass پل روگذر
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
pass on <idiom> مردن
pass off <idiom> تظاهر کردن
pass گذراندن
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
to pass the ball to somebody توپ را به کسی پاس دادن
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
to get a pass in physics در امتحان فیزیک قبول شدن
spot pass پاس غیرمستقیم
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
slap pass پاس اریب
To pass an examination . درامتحان قبول شدن
pass a judgement قضاوت کردن
roll pass رخده نورد
screen pass پاس کوتاه به جلو پشت سددفاعی
sea pass پروانه عبور که به کشتی بی طرف میدهند
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
sell the pass خیانت به مرام دسته خودکردن
sell to pass خیانت به مرام دسته خودکردن
shovel pass پاس از زیر بازو
shovel pass پاس اززیر بازو
make a pass at someone <idiom>
to pass a disease on بیماری منتقل کردن
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
suicide pass پاس به دریافت کننده از پشت سرش
three pass assembler همگذار سه گذره
two pass assembler همگذار دوعبوری
to pass by any thing رعایت نکردن
two pass assembler همگذار دو گذره
to pass in review سان دیدن
to pass into silence فراموش شدن
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
triangular pass پاس مثلثی
to pass into silence مسکوت عنه ماندن
to pass muster پذیرفته شدن
to pass muster در بازدیدارتش و مانند انها
triangle pass پاس مثلثی
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
to pass off a counterfeit چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
two pass assmbler هم گذر دو گذری
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
to pass one's word قول دادن
to bring to pass بوقوع رساندن
To pass the exam on the first try. یک ضرب در امتحان قبول شدن
I could pass for a Greek . می توانم خودم رایونانی جابزنم
free pass مجوزورود
boarding pass کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass a dividend سود کسی را درموقع خودندادن
to pass a resolution مقر رداشتن
ore pass عبورسنگمعدن
by-pass taxiway محلعبورلولهآب
wall pass پاس مستقیم
to pass one's view از نظرگذشتن
roll pass کالیبر نورد
lead pass پاس به یار
drop pass پاس بعقت
docl pass گواهی که پس از پرداخت هزینههای لنگرگاه به صاحب کشتی داده میشود
docl pass گواهی ورود به لنگرگاه یاخروج از ان
dig pass پاس از نزدیک زمین
diamond pass رخده الماسی
diamond pass کالیبر الماسی
diagonal pass پاس مورب
cogging pass رخده شمش
cogging pass کالیبر شمشه
dummy pass معبر کور
pass an opinion افهار عقیده کردن
flat pass پاس به دریافت کننده درمنطقه بالا
lateral pass پاس توپ فوتبال از پهلو
khyber pass تنگه خیبر
jump pass پاس در حال پرش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com