Dictiornary-Farsi | business combination | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 186 (9 milliseconds)

English	Persian
business combination	ادغام دو یا چند موسسه دریکی از ان موسسات


Other Matches

combination	ترکیب
combination	مجموعهای از اعداد که یک قفل را باز می کنند
combination	چندین چیز که با هم ترکیب شده اند
combination	هماوندی
combination	توافق بین دو یا چند موسسه به منظور دست یافتن به بهره بیشتر
combination	امیزش
combination	مجموعه
combination	ضربههای پی در پی
combination vehicle	خودروی بکسل کننده و بکسل شونده
combination locks	قفل حروفی
combination lock	قفل حروفی
combination device	ماسوره ترکیبی مین ماسوره مرکب
combination current	جریان مرکب
combination circuit	مدارمرکب در مین
combination circuit	مدار انفجاری مرکب
combination vehicle	خودروهای مرکب
combination fixture	اویز مرکب
combination influence	مکانیسم عامل مرکب
combination influence	عامل ترکیبی
combination bands	نوارهای ترکیبی
combination lantern	فانوس مرکب
combination shot	ضربه مرکب با یک سری حرکات گوی تا به کیسه بیافتد
combination grasp	گرفتن معمولی و برعکس
combination switch	سویچ چندکاره
combination tone	صوت ترکیبی
combination carrier	کشتی که کالاهای گوناگون حمل مینماید
chemical combination	ترکیب شیمیایی
linear combination	ترکیب خطی [ریاضی]
pinning combination	مجموع حرکات منجر به ضربه فنی
combination pliers	آمیزش قفل ها
combination spanner	آچارچندکاره
linear combination	ترکیب خطی
least cost combination	ترکیب حداقل هزینه
combination toolholder	ابزار نگهدار چندگانه
horizontal combination	ترکیب افقی
combination slitting, shears	cutter bar and
combination turret lathe	ماشین تراش کاپستان مرکب
combination slitting, shears	قیچی ورق
combination slitting, shears	میله و اهن بر
linear combination of atomic orbitals	ترکیب خطی اوربیتالهای اتمی
ritz rydbergy combination principle	اصل ترکیب ریتس- ریدبرگ
I am here on business.	برای تجارت اینجا آمدم.
mean business <idiom>	جدی بودن
business name	اسم تجارتی
I cant do business with him .	با او معامله ام نمی شود
None of your business.	[این] به شما مربوط نیست.
I am here on business.	برای کار اینجا آمدم.
To go about ones business.	پی کار خود رفتن
to do business	کاسبی کردن
that business does not p	به منتظرشدنش می ارزد صبرکردنش ارزش دارد
what is your business here	کار شما اینجا چیست
How is business ? How is everything?	کار وبارها چطوره ؟
i have come on business	کاری دارم اینجا امدم
he was p in his business	خوب بود کارش رونق گرفته بود
he was p in his business	کارو
Anyway it is none of his business.	تازه اصلابه او مربوط نیست
I mean business. I mean it.	شوخی نمی کنم جدی می گویم
What is it to me?it is none of my business.	به من چه؟
he had no business to	حقی نداشت که
To go about ones business.	دنبال کار خود رفتن
do business	معامله کردن
to get down to business	کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
to do business	معامله کردن
business	سوداگری
business	نمایشگاهی که محصولات را نشان میدهد.
business	که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business	ماشینی که در شرکت استفاده میشود
business	کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business	خرید یا فروش
business	شرکت تجاری
to get down to business	به کار اصلی پرداختن [اصطلاح روزمره]
business	مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
business	تجارت
business	کسب
business	حرفه
business	دادوستد کاسبی
business	بنگاه
business	موضوع تجارت
business	کار و کسب
business	داد و ستد تجارتخانه
business	دادوستد
business	کسب و کار بازرگانی
business	موسسه بازرگانی
business	شرکت
business <adj.>	تجاری
business <adj.>	تجارتی
business like	عملی
business <adj.>	بازرگانی
business	کسب و کار
to go away [off] on business	به سفر تجاری رفتن
business like	مرتب
business like	منظم
He is well versed in business .	درامور با زرگانی کاملا" وارد است
small business	تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
to go away on a business trip	به سفر تجاری رفتن
He put me out of business.	مرا از کسب وکاسبی انداخت
monkey business <idiom>	دوز وکلک ،حقه باز
business school	مدرسهیا دانشکدهاقتصادیوتجاری
monkey business <idiom>	شوخی کردن
show business	نمایشگری
show business	حرفهی هنرپیشگی و نمایش
business group	شرکت سهامی [شرکت]
business park	[ساخت شرکت تجاری در منطقه ای با چشم انداز طبیعی]
relating to business <adj.>	بازرگانی
relating to business <adj.>	تجاری
line of business	حرفه
line of business	پیشه
I am minding my own business.	کاری بکار کسی ندارم
transport business	تجارت حمل و نقل
What work do you do ? what is your business ?	کارتان چیست ؟
carrying business	تجارت حمل و نقل
He has no business to interfere.	بیخود می کند دخالت می کند
transport business	صنعت حمل و نقل
line of business	شاخه پیشه
carrying business	صنعت حمل و نقل
initiated into business	دست اندرکار
Our business has become tangled up.	کارمان پیچ خورده است
relating to business <adj.>	تجارتی
business firms	بنگاههای انتقاعی
business economics	علم اقتصاد کسب و کار
business man	ادم کاسب
business matters	مسائل کسبی
business mechines	ماشینهای تجاری
business prosperty	رونق سوداگری
business software	نرم افزارهای تجاری
business economics	علم اقتصاد بازرگانی
business hours	ساعت اداری
business union	اتحادیه بازرگانی
butchery business	گوشت فروشی
business enterprise	بنگاه بازرگانی
business enterprise	بنگاه تجاری
business failure	ناکامی تجاری
business fluctuations	نوسانات بازرگانی
business goods	کالای تولیدی
business graphics	گرافیکهای تجاری
business failure	شکست تجاری
business hours	ساعت کاری
business income	درامد خالص تجارتی
business inventories	موجودی تجاری
business law	حقوق تجارت
business expenses	هزینههای کار و کسب هزینههای شرکت
carry on business	داد و ستد کردن
business depression	کسادی کار کسادی سوداگری
business cycle	دور تجاری
hours of business	ساعتهای کاری
business cycle	دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
business cycle	دور بازرگانی
business activity	فعالیت بازرگانی
monkey business	کچلک بازی
man of business	وکیل گماشته
mind your own business	درفکر کار خودت باش
big business	واحد تجاری بزرگ
one who transacts business with another	معامل
he prospered in his business	کارش بالا گرفت
he prospered in his business	در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
business cycle	دور اقتصادی
business depression	بحران کسب و کار
business transaction	داد و ستد بازرگانی
business cycle	معادل cycle trade
business prosperty	رونق کسب و کار
graphics, business	گرافیک
business cycle	دور فعالیت بازرگانی
he has a rushing business	کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
business cycle	دور کسب وکار
graphics, business	تجارت
international business machine	IB
business data processing	داده پردازی تجاری
net business saving	پس انداز خالص شرکتها
He is completely absorbed by his business.	کاملاجذب کارش است
head of business firm	رئیس تجارتخانه
Why did you give away your business patern ?	چرا شریک خودت را لو دادی ؟
business type operation	عملیات تجارتی
business type operation	عملیات کامپیوتری
international business machine	corporation
to hold a share in a business	در شرکتی سهمی داشتن
land office business	کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
mail order business	کسب و کار مکاتبهای
small business computer	کامپیوتر کوچک تجاری
common business oreinted language	زبان با گرایش متداول تجاری
Trade ( business ) is slack this week .	این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
Beat it !Buzz off! Mind your own business.	برو کشکت را بساب
What advice would you give to someone starting up in business?	چه توصیه ای شما به کسی که کسب و کار راه می اندازد می کنید؟
My trip to Europe was business and pleasure combined .	سفرم به اروپ؟ هم فال بود وهم تماشا
to put one's affairs in order [to settle one's business]	تکلیف کار خود را روشن کردن
Lets talk business. Lets talk turkey.	بی تعارف وجدی حرف بزنیم