Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 186 (9 milliseconds)
English
Persian
business enterprise
بنگاه بازرگانی
business enterprise
بنگاه تجاری
Other Matches
enterprise
بنگاه اقتصادی
enterprise
مبادرت بکاری کردن
enterprise
تشکیلات اقتصادی
enterprise
سرمایه گذاری
enterprise
امرخطیر اقدام مهم
enterprise
عمل تهورامیز
enterprise
موسسه اقتصادی
enterprise
تجارتخانه
enterprise
شرکت
enterprise
تعهد تجارت
enterprise
موسسه یا بنگاه اقتصادی
enterprise
اقدام به اجرای قوانین کردن
enterprise
دست یازیدن به کاری
enterprise
قدرت اقدام
enterprise
اقدام
enterprise
کسب و کار
enterprise
موسسه
enterprise
اقدام کردن
he has no enterprise
دل ندارد که به کارهای مهم دست بزند
enterprise
تهور
enterprise
سازمانی که کار یا گروهی ازکارهای مربوط به سایر نقاط جهان را انجام میدهد
building enterprise
مقاطعه کاری ساختمان پیمانکاری ساختمان
state enterprise
بنگاه دولتی
civilian enterprise
موسسه غیرنظامی
state enterprise
مالکیت دولتی
free enterprise
رقابت ازاد درسیستم سرمایه داری
free enterprise
کسب ازاد
free enterprise
تجارت ومعامله ازاد
free enterprise
اقتصاد ازاد اقتصاد بازار ازاد
free enterprise
ازادی اقتصادی
joint enterprise
موسسه اقتصادی مشترک
private enterprise
اقتصاد بخش خصوصی
private enterprise
اقتصاد ازاد موسسه خصوصی
enterprise network
شبکهای که همه ایستگاههای کاری و ترمینال ها یا کامپیوتر ها را در یک شرکت بهم وصل میکند. این میتواند در یک ساختمان یا چندین ساختمان درکشورهای مختلف باشد
private enterprise
شرکت خصوصی
public enterprise
مدیریتومالکیتعمومی
private enterprise
عمل خصوصی
government enterprise
موسسات تولیدی دولتی
freedom of enterprise
ازادی تجارت
free enterprise system
نظام اقتصاد ازاد
free enterprise system
نظام تجارت ازاد
business like
منظم
that business does not p
به منتظرشدنش می ارزد صبرکردنش ارزش دارد
business like
مرتب
business like
عملی
business name
اسم تجارتی
to get down to business
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
do business
معامله کردن
i have come on business
کاری دارم اینجا امدم
he had no business to
حقی نداشت که
he was p in his business
خوب بود کارش رونق گرفته بود
he was p in his business
کارو
to do business
کاسبی کردن
I am here on business.
برای کار اینجا آمدم.
None of your business.
[این]
به شما مربوط نیست.
to go away
[off]
on business
به سفر تجاری رفتن
business
<adj.>
بازرگانی
business
<adj.>
تجارتی
business
<adj.>
تجاری
to get down to business
به کار اصلی پرداختن
[اصطلاح روزمره]
I am here on business.
برای تجارت اینجا آمدم.
mean business
<idiom>
جدی بودن
I cant do business with him .
با او معامله ام نمی شود
to do business
معامله کردن
what is your business here
کار شما اینجا چیست
How is business ? How is everything?
کار وبارها چطوره ؟
To go about ones business.
پی کار خود رفتن
Anyway it is none of his business.
تازه اصلابه او مربوط نیست
I mean business. I mean it.
شوخی نمی کنم جدی می گویم
What is it to me?it is none of my business.
به من چه؟
To go about ones business.
دنبال کار خود رفتن
business
کار و کسب
business
ماشینی که در شرکت استفاده میشود
business
که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business
نمایشگاهی که محصولات را نشان میدهد.
business
کسب
business
کسب و کار
business
داد و ستد تجارتخانه
business
تجارت
business
دادوستد
business
کسب و کار بازرگانی
business
موسسه بازرگانی
business
شرکت
business
مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
business
کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business
موضوع تجارت
business
دادوستد کاسبی
business
شرکت تجاری
business
خرید یا فروش
business
بنگاه
business
حرفه
business
سوداگری
big business
واحد تجاری بزرگ
show business
حرفهی هنرپیشگی و نمایش
He is well versed in business .
درامور با زرگانی کاملا" وارد است
show business
نمایشگری
business school
مدرسهیا دانشکدهاقتصادیوتجاری
I am minding my own business.
کاری بکار کسی ندارم
What work do you do ? what is your business ?
کارتان چیست ؟
He has no business to interfere.
بیخود می کند دخالت می کند
small business
تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
He put me out of business.
مرا از کسب وکاسبی انداخت
Our business has become tangled up.
کارمان پیچ خورده است
initiated into business
دست اندرکار
monkey business
<idiom>
شوخی کردن
monkey business
<idiom>
دوز وکلک ،حقه باز
relating to business
<adj.>
بازرگانی
relating to business
<adj.>
تجارتی
relating to business
<adj.>
تجاری
line of business
حرفه
line of business
پیشه
transport business
تجارت حمل و نقل
carrying business
تجارت حمل و نقل
business group
شرکت سهامی
[شرکت]
to go away on a business trip
به سفر تجاری رفتن
mind your own business
درفکر کار خودت باش
business park
[ساخت شرکت تجاری در منطقه ای با چشم انداز طبیعی]
carrying business
صنعت حمل و نقل
transport business
صنعت حمل و نقل
line of business
شاخه پیشه
business hours
ساعت کاری
business union
اتحادیه بازرگانی
butchery business
گوشت فروشی
carry on business
داد و ستد کردن
business failure
ناکامی تجاری
business failure
شکست تجاری
business economics
علم اقتصاد کسب و کار
business economics
علم اقتصاد بازرگانی
business depression
کسادی کار کسادی سوداگری
business depression
بحران کسب و کار
business expenses
هزینههای کار و کسب هزینههای شرکت
graphics, business
گرافیک
graphics, business
تجارت
business hours
ساعت اداری
business transaction
داد و ستد بازرگانی
business software
نرم افزارهای تجاری
business income
درامد خالص تجارتی
business inventories
موجودی تجاری
business law
حقوق تجارت
business graphics
گرافیکهای تجاری
business goods
کالای تولیدی
business fluctuations
نوسانات بازرگانی
business man
ادم کاسب
business matters
مسائل کسبی
business mechines
ماشینهای تجاری
business firms
بنگاههای انتقاعی
business prosperty
رونق سوداگری
business prosperty
رونق کسب و کار
business cycle
معادل cycle trade
he has a rushing business
کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
business cycle
دور اقتصادی
business cycle
دور تجاری
man of business
وکیل گماشته
one who transacts business with another
معامل
business cycle
دور بازرگانی
business combination
ادغام دو یا چند موسسه دریکی از ان موسسات
business activity
فعالیت بازرگانی
monkey business
کچلک بازی
hours of business
ساعتهای کاری
business cycle
دور کسب وکار
business cycle
دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
he prospered in his business
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
he prospered in his business
کارش بالا گرفت
business cycle
دور فعالیت بازرگانی
business data processing
داده پردازی تجاری
land office business
کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
mail order business
کسب و کار مکاتبهای
Why did you give away your business patern ?
چرا شریک خودت را لو دادی ؟
net business saving
پس انداز خالص شرکتها
to hold a share in a business
در شرکتی سهمی داشتن
small business computer
کامپیوتر کوچک تجاری
business type operation
عملیات تجارتی
He is completely absorbed by his business.
کاملاجذب کارش است
international business machine
corporation
international business machine
IB
business type operation
عملیات کامپیوتری
head of business firm
رئیس تجارتخانه
Beat it !Buzz off! Mind your own business.
برو کشکت را بساب
Trade ( business ) is slack this week .
این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
What advice would you give to someone starting up in business?
چه توصیه ای شما به کسی که کسب و کار راه می اندازد می کنید؟
common business oreinted language
زبان با گرایش متداول تجاری
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
تکلیف کار خود را روشن کردن
My trip to Europe was business and pleasure combined .
سفرم به اروپ؟ هم فال بود وهم تماشا
Lets talk business. Lets talk turkey.
بی تعارف وجدی حرف بزنیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com